تاریخ انتشار :يکشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۷ ساعت ۰۸:۰۰
سه سال پیش بود که پنج فرشته در شهرستان قم پا به این دنیا گذاشتند. 5 قلوهایی که تا لحظه زایمان یکی از آن‌ها پنهان بوده است و حالا شیرین کاری ‌ها و خراب کاری ‌های پنج نفره خاص خود را دارند.
ماجراهای شیرین 4 قلوهایی که 5 قلو شدند +عکس
به گزارش عصرهامون، «فاطمه باقریان» و «مجتبی اصغری» مادر و پدر پنج قلوهای قمی‌سه ساله هستند. مادر و پدری که قصد بارداری نداشتند اما خداوند ناخواسته 5 فرشته، همزمان به آن‌ها داده است.  پزشکان به مادر گفته بودند که 4 قلو باردار هستی و پدربزرگ برای 4 بچه سیسمونی تهیه کرده بود. روز زایمان بعد از به دنیا آمدن 4 فرشته و تمام شدن مرحله زایمان مادر، ناگهان فرشته پنجم زیر دست پزشک تکان می‌خورد و وجود خود را اینطور نشان می‌دهد و حالا آن‌ها به پنج قلوهای قمی ‌مشهور هستند. زندگی آن‌ها شیرینی و سختی ‌های خاص خود را دارد که از زبان مادر شنیدن لطف دیگری دارد. با مادر پنج قلوها به گفتگو نشستیم تا مختصری از این سه سال زندگی همراه با پنج قلوها را برایمان تعریف کند.4 قلوهایی که 5 قلو شدند
مادر پنج قلوها در ابتدا مادر 4 فرشته بوده که هنگام زایمان متوجه قل پنجم می‌شود، آن روزها را اینطور تعریف می‌کند:«من نمی‌دانستم که باردار هستم، چون قصد بارداری نداشتیم. وقتی مشکلی برایم پیش آمد، دکتر برایم سونوگرافی تجویز کرد که آنجا متوجه شدم 4 قلو باردار هستم. اول تعجب کردیم اما بعد خیلی خوشحال شدیم. تا موقعی که بچه ‌ها به دنیا آمدند، هیچ کس نمی‌دانست که بچه ‌ها، 5 قلو هستند، چون در سونوگرافی ‌ها مشخص نشده بود. خودمان را تا روز تولد بچه ‌ها آماده کردیم و در 32 هفتگی در روز 4 فروردین سال 94 ساعت سه و نیم بعدازظهر به دنیا آمدند. شکمم را بخیه زده بودند و می‌خواستند من را به بخش ریکاوری بفرستند که ناگ‌هان قل پنجم که زینب است، زیر دست دکتر تکان می‌خورد که دکتر خیلی ترسیده بود و فریاد می‌زد که دوباره ساکشن و دستگاه ‌های دیگر را به من وصل کنند و جراحی را شروع کردند. وقتی متوجه جنسیت قل آخر شدم، خیلی خوشحال شدم که دختر است و دختر دیگرم تن‌ها نیست. از طرفی هم نگران سلامتیش بودم، اما گفتند که از هر لحاظ سالم است.»

زینب، قل پنهان شده
زینب، فرشته کوچولویی بوده که با وجود تمام تجهیزات نوین پزشکی تا روز زایمان، خود را از دیدگان  پزشکان، پنهان کرده بوده، اما به گفته مادرش بعد از به دنیا آمدن هیچ مشکلی نداشته و صحیح وسالم بوده است. در دوران بارداری مادر به تنها چیزی که فکر نمی‌کرده جنسیت بچه ‌ها بوده، چرا که سالم بودن آن‌ها برایش از هر موردی مهم تر بوده است:«به خدا می‌گفتم خدایا حالا که خودت داده ای، سالم باشند که خدا را شکر سالم بودند و بعد از 21 روز از بیمارستان مرخص شدند. از آنجایی که اوایل بارداری از باردار بودنم مطلع نبودم و اینکه بعد از سونوگرافی گفتند که 4 قلو باردار هستم و خطر سقط یا ناقص به دنیا آمدن بچه ‌ها زیاد است، خیلی می‌ترسیدم. دخترخاله ام قبل از من 4 قلو باردار بود که سه تا از بچه ‌هایش سقط شدند و فقط یک بچه ماند که آن هم به خاطر مشکل ریه ‌هایش چند ماه در بیمارستان بستری بود. از این موارد خیلی نگران بودم که خدا را شکر به خیر گذشت و بچه ‌ها صحیح و سالم به دنیال آمدند و نیازی هم به دستگاه اکسیژن نداشتند.»
هر کدام نذر یک ائمه هستند: مسلم، محسن، محمد، زهرا و زینب
پدربزرگ بچه‌ها برای هر کدام سیسمونی جداگانه تهیه کرده بود که وقتی روز زایمان در بیمارستان متوجه قل پنجم می‌شود، به خاله بچه ‌ها می‌گوید هر وسیله ای که برای آن یکی دختر خریده ای برای این یکی هم بخر. انتخاب اسم بچه ‌ها برای این پدر و مادر مهم بوده است و اسامی ‌اسلامی‌روی فرزندان خود گذاشته اند:«اسم ‌های بچه ‌ها را من و همسرم انتخاب کردیم. ما بچه ‌ها را نذر ائمه اطهار کردیم تا سالم به دنیا بیایند. در واقع هر کدام را نذر یک ائمه کردیم که اسم ‌های آن بزرگواران روی بچه ‌ها است. همسرم راننده آژانس است و وقتی روز عرفه همان سال یک مسافر را به جمکران می‌برده، روضه حضرت مسلم را گوش می‌دادند که دلش می‌شکند و تصمیم می‌گیرد اسم یکی از بچه ‌ها را «مسلم» بگذارد. من هم اعتقاد خاصی به اسم محسن حضرت زهرا(س) دارم که اسم یکی از پسرها را «محسن» گذاشتیم. اسم یکی دیگر از پسرها را محمد گذاشتیم چون حضرت محمد(س) فرموده اند هر کسی چند پسر دارد، اسم یکی را محمد بگذارد. اسم خودم که فاطمه است و دوست داشتم اسم دخترانم را «زهرا» و «زینب» بگذارم. البته بچه ‌ها روز شهادت حضرت زهرا(س) به دنیا آمدند و در واقع اسم ‌های خودشان را هم با خود آوردند.»
نگاه ویژه خدا
در تمام لحظات زندگی خداوند نظاره‌گر و مراقب بنده ‌هایش است، اما گاهی اتفاقاتی در زندگی هر فرد می‌افتد که نگاه خدا را بهتر متوجه می‌شود:«دی ماه سال 86 عقد و سال 92 عروسی کردیم. اصلا هم قصد بارداری نداشتیم، چون هم دانشجو و هم همکار دانشجو بودم. نگاه ویژه خدا را در زندگی مشترکمان اولین مرتبه در سال 87 دیدیدم. 13 مهرماه آن سال بود که با همسرم خارج از شهر می‌رفتیم که به طرز فجیعی ماشین چپ کرد و چندین ملق زد، من هم کمربند نبسته بودم و در ماشین تکان می‌خوردم و فکر نمی‌کردم زنده بمانم. ماشین کاملا جمع شده بود و ما در آن گیر کرده بودیم. من نگاه خاص خدا را آنجا دیدم که یک خراش هم روی بدنمان نیفتاد و مردمی‌که برای نجات ما آمده، تعجب کرده بودند. از آنجایی که روز سیزدهم، این اتفاق برایمان افتاد و سالم ماندیم به این روز اعتقاد زیاد پیدا کردم، چون عدد 13،روز تولد حضرت علی(ع) است. از آن روز به بعد نذر کرده ام 13 هر ماه روضه و ختم جوادالائمه (ع) برای محافظ بودن زندگی مان خوانده شود. بعد از آن هم سالم به دنیا آمدن بچه ‌هایم یک معجزه بود که این هم نگاه ویژه خداوند در زندگی ما بود و خدا را بابت همه چیز شکر می‌کنم.»
ماجرای شبی که سشوار سوخت و بچه ‌ها بیدار ماندند
چند قلو داشتن با تمام شیرینی ‌هایی که دارد، سختی ‌هایی نیز به همراه دارد. اما دوران نوزادی، سختی ‌های خاص خود را دارد که همراهی شبانه روزی مادر و پدر را می‌طلبد:«وقتی بچه ‌ها نوزاد بودند خواباندن آن‌ها از مراحل سخت بود. بودجه برای گرفتن پرستار نداشتیم، خانواده ‌ها کمک می‌کردند اما شب ‌ها تنها بودیم و خیلی سخت بود. بچه‌ها  با صدای سشوار می‌خوابیدند و باید تا صبح سشوار روشن بود. یک شب سشوار سوخت و چشم ‌های هر 5 تا باز شد و شروع به گریه کردن کردند. از آن شب به بعد صدای سشوار را ضبط کردیم. از سختی ‌های دیگر بیماری بچه ‌ها بود که هر 5 تا با هم مریض می‌شدند. یک بار که دچار بیماری ویروسی شده بودند، سه تا از بچه ‌ها در خانه بودند و دو تا از بچه ‌ها در بیمارستان بستری شدند و من یا بیمارستان یا در خانه بودم و نمی‌توانستم هیچ کدام را تنها بگذارم. خیلی سخت بود که به لطف خدا و پزشکان خوب شدند.»
گم شدن یکی از قل ‌ها در خانه
مادر از روزهایی می‌گوید که بچه ‌ها تازه چهار دست و پا رفتن را یاد گرفته بودند:«یک بار وقتی چهار دست و پا می‌رفتند به خانه مادر شوهرم رفته بودیم که دیدیم دو تا از بچه ‌ها نیستند و صدایی هم از آن‌ها نمی‌آید. اتاق دیگر را گشتیم که دیدیم نیستند و متوجه شدیم به آشپزخانه رفته و ظرف زردچوبه را باز کرده و همه جا و خودشان را زردچوبه ای کرده بودند. آن لحظه نمی‌دانستم بخندم یا عصبانی باشم. یکی دیگر از کارهای دیگرشان این بود که محسن تازه غلت زدن را یاد گرفته بود و اگر او را به پشت می‌خواباندیم، گریه می‌کرد و  باید روی شکم می‌خوابید. یک بار به قدری غلت زده‌بود که زیر تخت رفته بود و ما دنبال او می‌گشتیم، چون سر و صدا هم نمی‌کرد. خیلی ترسیده بودم و فکر می‌کردم کسی او را دزدیده که بعد از مدتی دیدم دستش از زیر تخت بیرون آمده است.»
آموزش نظم و صبر به پنج قلوها
مادر پنج قلوها که در تربیت بچه ‌ها بسیار حساس است، منتقد و مشورت پذیر هم است و از بزرگترها و گروهی که چند قلو دارند، راهنمایی و مشورت می‌گیرد و سعی کرده راه و رسم صحیح زندگی کردن را به آن‌ها به خوبی آموزش دهد:«وقت غذا دادن به بچه ‌ها داستان داریم. اگر من بخواهم به بچه ‌ها غذا بدهم  وقتی که قاشق را بالا می‌آورم، همزمان پنج دهن باز می‌شود و هر کدام می‌گویند که به من بده و مجبور هستم که نوبت را رعایت کنم و دور بزنم تا به نوبت به همه غذا بدهم. موقع غذا خوردن به بچه ‌ها می‌گویم بنشینید و باید یکی یکی غذا بخورید و صبر کنید. در واقع صبر کردن را هم همینطور یاد داده ایم. وقتی هم که می‌خواهند خوراکی بخوردند نظم و صبر کردن را یاد می‌دهیم. برای رفتن به دستشویی هم رعایت کردن نوبت را آموزش داده ایم که یاد گرفته اند، البته این پروژه خیلی سختی بود ولی خدا را شکر به خیر گذشت. وقتی می‌خواهند آب بخورند، یاد داده ام که نباید آب خوردنشان صدا داشته باشد. گفته ام که بعد از آب خوردن باید یا حسین بگویند یا وقتی جایی می‌رویم شما اول باید سلام کنید یا اگر کسی سلام کرد جواب سلام را بدهید. یاد داده ام  وقتی جایی می‌رویم مرتب سرجایشان بنشینند و تا نگفته ام به چیزی دست نزنند و شیطنت نکنند. البته منزل مادربزرگ ‌هایشان خیلی راحت هستند. اگر حرف نامربط از کسی یاد گرفته باشند سریع عکس العمل نشان نمی‌دهم و می‌گویم که این حرف بدی بود و دیگر نگو.»
تاکید بر تربیت اسلامی
تربیت دینی و اسلامی‌نیز باید از سنین کودکی در کنار سایر آموزش ‌ها، به بچه ‌ها آموخته شود. مادر پنج قلوها درباره روش ‌های تربیت کردن بچه ‌هایش می‌گوید:« دوران بارداری که استراحت مطلق بودم، درباره تربیت فرزندان کتاب مطالعه می‌کردم و الان همان نکته ‌ها را در زندگی و تربیت بچه ‌ها استفاده می‌کنم. از حالا به بچه ‌هایم یاد می‌دهم که پشتوانه یکدیگر باشند که این نکته را خیلی خوب یاد گرفته اند به حدی که وقتی شکلات به یکی بدهم تا به بقیه نداده‌ام، او نمی‌خورد یا اگر یک شکلات باشد باید آن را با به 5 قسمت تقسیم کنم و به همه بدهم. به قدری پشتیبان هم هستند که کسی جرات ندارد به آن‌ها حرفی بزند و سریع می‌گویند آبجی یا داداش من است، چرا این حرف را می‌زنید. البته با هم دعوا هم می‌کنند که بیشتر سر اسباب بازی است. ما برای بچه ‌ها از عروسک گرفته تا ماشین 5 تا می‌خریم چون با هم بازی می‌کنند.تربیت اسلامی‌هم برایم بسیار اهمیت دارد. اینکه در سه سالگی بچه ‌ها ذکر لا اله الا الله را یاد بگیرند. با اسلام و نماز خواندن آشنایشان می‌کنم، مثلا وقتی وضو می‌گیرم به بچه ‌ها می‌گویم ببینید دارم چه کار می‌کنم، آن‌ها هم دستانشان را خیس می‌کنند و حرکت ‌های من را تکرار می‌کنند و می‌گویند که وضو می‌گیرند. هنگام نماز خواندن هم کنار ما می‌آیند و باید برایشان مهر بگذاریم. موقع نماز خواندن پدربزرگ و مادر بزرگ ‌هایشان نیز کنار آن‌ها می‌روند و از آن‌ها مهر می‌خواهند.»
دست به یکی کردن در خرابکاری
وقتی پنج بچه کوچک دست به دست هم می‌دهند تا کاری را که دوست دارند انجام دهند:« خراب کاری زیاد داشتند. یک ویترین در منزل داشتیم که وقتی دو سال و نیمه بودند، دیدم هر 5 تا با همدیگر در حال کشیدن این ویترین هستند و در حال افتادن بود. وقتی این صحنه را دیدم جیغ زدم که بچه ‌ها از صدای من ترسیدند و کنار رفتند و ویترین روی زمین افتاد. آینه شمعدان را هم با پرتاب عروسک شکستند. بعد از آن و برای اینکه به بچه ‌ها آسیبی وارد نشود، تمام وسایل خانه و جهیزیه ام را جمع کردم و در کارتن گذاشتم و به منزل مادر همسرم بردم. الان فقط یک دست قاشق و بشقاب، کاسه و لیوان داریم. مبل ‌ها را هم جمع کرده ام. وقتی چهار دست و پا رفتن را یاد گرفته بودند روی مبل می‌رفتند و همدیگر را به پایین هل می‌دادند که این هم خطرناک بود. وقتی خطری برایشان نداشته باشد وسایل را می‌آورم. وقتی دو ساله بودند، یک مرتبه خانه نبودم و بچه ‌ها پیش پدرشان بودند و برای اینکه آن‌ها را سرگرم کند با ملاقه به بچه ‌ها آب داده بود. وقتی آمدم خانه و همسرم سر کار رفت، بچه ‌ها از من آب خواستند که با لیوان برایشان آب آوردم که دیدم گریه می‌کنند و نمی‌خوردند. با همسرم تماس گرفتم و گفتم چرا انقدر گریه می‌کنند، تشنه هستند ولی آب نمی‌خوردند که خندید و گفت من با ملاقه به بچه ‌ها آب داده ام و حالا هم آن‌ها می‌خواهند با ملاقه آب بخورند!
مهدکودک پنج قلوها
پنج قلوها برای خودشان یک مهد کودک هستند و در خانه با همدگیر بازی می‌کنند، اما برای کم شدن از وابستگی به مادر و اجتماعی شدن بیشتر به مهد فرستاده شده بودند:«بچه ‌ها یک مدت مهدکودک می‌رفتند که خیلی روی آن‌ها تاثیر مثبت داشت، چون به شدت به من وابسته بودند و اصلا از من جدا نمی‌شدند که این وابستگی را از طریق مهد رفتن، کم کردم. اوایل که می‌خواستند به مهد بروند خودم هم سر کلاس همراه آن‌ها می‌رفتم. بعد کم‌کم بیرون کلاس و بعد در حیاط می‌نشستم و وقتی بچه می‌آمد و من را می‌دید خیالش راحت می‌شد و می‌رفت. کم‌کم از مهد هم بیرون آمدم و این دوره حدود 2 هفته طول کشید ولی خدا را شکر اذیت نشدند و خیلی علاقه مند شدند، طوری که الان مهد نمی‌روند می‌گویند مامان کی مهد می‌رویم؟مهد را خیلی دوست دارند اما متاسفانه شرایط فرستادن دوباره به مهد را نداریم. خودم در منزل با بچه ‌ها عروسک بازی می‌کنم و خودشان با همدیگر خاله بازی می‌کنند و مامان و بابای همدیگر می‌شوند. خیلی مدافع یکدیگر هستند و وقتی من یکی از آن‌ها را مواخذه می‌کنم، بقیه من را دعوا می‌کنند و می‌گویند که به داداش یا آبجی این را نگو.»
شیرین کاری بچه ‌ها، سختی ‌ها را کمرنگ می‌کند
بزرگ کردن پنج بچه آن هم در این زمان از لحاظ مالی به شدت روی مادر و پدر فشار می‌آورد، اما شیرین کاری ‌های آن‌ها همه خستگی ‌ها را از بین می‌برد:«وقتی شیرین زبانی می‌کنند و حرف می‌زنند، دل آدم را می‌برند. گاهی اوقات یک دفعه می‌آیند و قربان صدقه ام می‌روند یا مثلا می‌گویند مامان دستت را می‌دهی بوس کنیم؟ که من واقعا دلم می‌لرزد. این کارها را هم هر 5 تا باید با هم انجام دهند. مثلا اگر یکی از بچه ‌ها زمین بخورد و من او را ناز و بوس کنم، بقیه بچه ‌ها هم می‌آیند و می‌گویند مامان منم پا یا دستم اوخ شده و باید این مراحل روی هر 5 تا تکرار کنم. وقتی پدرشان از سر کار می‌آید باید سوییچ ماشین را به هر کدام تک تک تحویل بدهد، یعنی سوییچ را به من داده است. بزرگ کردن 5 بچه همزمان باهم آن هم جنسیت ‌های مخلتف سختی ‌های خاص خود را دارد. از لحاظ مالی هم سخت است به خصوص اینکه شغل همسرم ضعیف بود، خیلی اذیت شدیم. پدرهای هر دو خانواده بازنشسته هستند و خودشان هم فرزند مجرد و دانشجو دارند  که باید هزینه ‌های آن‌ها را تامین کنند و توقعی از آن‌ها نداریم. حدود 6 ماه است که خودم هم در منزل شروع به کار کرده ام و سه ماه است به طور جدی آن را انجام می‌دهم. با سنگ و خرج کار استیل انواع بدلیجات، بند عینک و پستانک درست می‌کنم.»
بچه ها برکت زندگی هستند
وعده خداوند است که روزی هر فردی داده می‌شود و بچه ‌ها روزی خود را همراه خود می‌آورند، مادر پنج قلوها با وجود گرانی و مشکلات زندگی، برکت را در زندگی اشان را به وضوح دیده است و می‌گوید:«درآمدمان که خیلی کم است به خصوص با این وضع گرانی که وجود دارد، اما برکت دارد که این را به خاطر وجود این 5 تا بچه می‌دانم. شاید اگر یک بچه داشتیم در مخارج آن می‌ماندیم اما در مخارج این 5 تا نمانده‌ایم و خدا را شکر به هر سختی که است، تامین می‌شود. کار خودمم هم رونق گرفته و دستمان در دست هم است و زندگی را می‌چرخانیم. در تربیت و نگهداری بچه‌ها تنها هستم. روزها که با بچه‌ها و خانه‌داری سپری می‌شود و شب ‌ها هم کار درست کردن بدلیجات را دارم، اما خدا واقعا صبر و استقامت می‌دهد. صبوری ام را همیشه از حضرت زینب(س) خواسته ام و می‌خواهم صبور باشم، چون مادر خشن و عصبی بچه خشن به جامعه تحویل می‌دهد.وقتی بچه ‌ها مریض می‌شدند چون دست تنها بودم ، گاهی کم می‌آوردم و می‌گفتم خدا چرا تنهایم می‌گذاری؟پس کجا هستی؟شما که به من 5 بچه دادی پس چرا هیچ کس کمک من نیست؟ولی سریع حرفم را پس می‌گرفتم و شکر می‌کردم.»
حمایت یکساله بهزیستی از پنج قلوها
حمایت دولت فقط تا یک سالگی بچه ‌ها آن هم در حد شیرخشک و پوشک بوده است:«تا یک سالگی بهزیستی شیر خشک و پوشک بچه ‌ها را داد، البته چون شیرخشک رایانه ای بود و برای بچه ‌های نارس مناسب نبود، مجبور بودیم آن‌ها را بفروشیم و با گذاشتن پول روی آن، شیر خشک مخصوص بخریم. الان هم منزلمان اجاره ای است. صاحب خانه قبلی جوابمان کرد، چون سر و صدای 5 تا بچه زیاد است و دو ماه است که جا به جا شده ایم. سر و صدای بچه ‌ها زیاد است و حق داشتند.همسایه ‌های منزل قبلی ما را خیلی درک نمی‌کردند و به صاحب خانه شکایت ما را می‌کردند. البته ایشان تا دو سال صبوری کرد. منزل فعلی مان دو طبقه است و همسایه طبقه بالایی ما را خیلی درک می‌کند. البته من همیشه به خاطر سر و صدای بچه ‌ها عذرخواهی می‌کنم که آن‌ها می‌گویند درک می‌کنیم ما یکی داریم سخت است.»
مادرانه ‌های پنج قلوها به زوج ‌های بدون فرزند یا تک فرزند
مادر پنج قلوها معتقد است که زندگی مشترک با به دنیا آمدن بچه‌ها خیلی متفاوت می‌شود. سر و صدا و مشغولی ‌های بچه‌ها در زندگی تاثیر مثبتی در زندگی دارند و در واقع شور و شوق و عشق به زندگی را چند برابر می‌کنند:«زوج‌هایی که نمی‌خواهند بچه‌دار شوند، سخت در اشتباه هستند، چون زندگی بدون بچه معنا ندارد و بچه‌ها شیرینی زندگی هستند و روزی خود را می‌آورند. من این موضوع را کاملا درک کرده‌ام. ما هم خودمان نمی‌خواستیم آن زمان، بچه‌دار شویم یا می‌گفتیم یک بچه کافی است. ولی حالا به کسانی که مثل ما فکر می‌کردند می‌گویم اشتباه می‌کنید، بچه عشق به زندگی و وابستگی مرد و زن را به زندگی زیاد می‌کند. در واقع بچه به زندگی هدف می‌دهد.اگر انسان می‌خواهد در زندگی مشترک موفق شود، باید زن و مرد عاشق یکدیگر باشند و دست در دست هم بدهند و در زندگی، حرف از مال من و تو نزنند. به خانواده‌هایی هم که فقط یک فرزند دارم می‌گویم که این بچه تنها است و خواهر و برادر ندارد، پدر و مادر که تا آخر عمر کنار بچه نیستند و برادر و خواهر برای هم می‌مانند. من خوشحال هستم که بچه‌هایم خواهر و برادر دارند و کنار هم هستند.»
منبع: فارس
انتهای پیام/
https://www.asrehamoon.ir/vdciwwazvt1aur2.cbct.html
نام شما
آدرس ايميل شما

مهم ترین اولویت دستگاه اجرایی در استان از نگاه شما چه باید باشد؟
توجه به زیرساخت ها در استان
توزیع عادلانه ارزاق عمومی و کالاهای اساسی
مرتفع نمودن مشکلات فرهنگی و آسیب های اجتماعی
برخورد با مفاسد اقتصادی و ویژه خواری ها