زن اشکهایش را به آرامی پاک کرد. دوست نداشت این جا و در این وضعیت پسرش را ببیند چند ماهی میشد که از پسر و عروسش خبری نداشت. زن به آرامی در را باز کرد و با اجازه قاضی روی صندلی نشست. با دیدن پروندههای قطور روی میز سرش به دوران افتاد. صدای قاضی او را از حال و هوای خودش بیرون آورد.