ساعت حدود ۱۱ صبح بود رفتم بیرون درخانه تا آب و جارویی کنم که دیدم آقایی با لباس نظامی دارد به خانه ما نزدیک میشود. سرم را بلند نکردم گفتم حتماً فرد غریبهای است، نمیدانستم زکریاست. پسرم شوخطبع بود.
ms']['section_id'] =0; ?>ms']['section_id'] =0; ?>