تاریخ انتشار :يکشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۹ ساعت ۰۷:۴۶
عباس میرحسینی گفت: انس و الفت زیادی میان سردار سلیمانی و برادرم حاج میرقاسم و پدر و مادرم به حدی بود که او خود را برادر و یکی از اعضای خانواده میرحسینی می دانست و این موضوع هم باعث مباهات و افتخار ما بود.
خاطرات روزهایی که سلیمانی عضوی از خانواده میرحسینی بود/ التماس دعای سردار دل ها از مادر حاج قاسم برای شهادت
عباس میرحسینی برادر شهیدان قاسم و غلامحسن میرحسینی به خبرنگار عصرهامون بیان کرد: یکی از معجزات و موهبات دوران دفاع مقدس دوستی، برادری، انس و الفت رزمندگان نسبت به هم بود، رزمندگانی که از اقشار گوناگون جامعه و با سنین متفاوت برای هدفی مشترک مقدس گردهم آمدند و با زندگی گروهی اهمیت گذشت و ایثار را نسبت به هم بیشتر لمس می کردند.

وی ادامه داد: دوستی هایی که فقط به خاطر خداوند شکل می‌گرفت و برای رضای او استقرار می‌یافت که به استناد آیات، روایات و احادیث دینی و مذهبی بهترین دوستان کسانی هستند که با صداقت و اعمال صالح تو را به نیکویی رهنمون می شوند.
 
برادر شهیدان میرحسینی اظهار کرد: دوستی هایی که در آزمون‌های سخت ثابت و آب دیده شد و اخوت و برادری بین آن ها را ایجاد کرد، دوستی رمز ماندگاری رزمندگان در کنار هم بود و آنها زندگی را برای هم لذت بخش و پرثمر می‌کردند و حتی در ایام مرخصی دوری از هم برایشان سخت و طاقت فرسا می شد.
 
میرحسینی تصریح کرد: به طوری که برای بازگشت به جبهه دیدن دوستان و وصال معبود در آن فضای عاطفی لحظه‌شماری می‌کردند از آن جمله دوستی و اخوت میان دو قاسم بود سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی متولد ۱۳۳۵ از شهرستان رابر استان کرمان و سرلشکر شهید حاج قاسم میرحسینی متولد ۱۳۴۲ از شهرستان زابل در سیستان و بلوچستان.
 
وی افزود: این دو لحظات شیرین و زیبایی از شب زنده داری ها و محافل نورانی دعا و توسل و صحنه‌های سخت خشم و خشونت ورزمایش با دشمنان را در کنار هم تجربه کرده بودند به نحوی که دور بودن از هم برایشان بسیار مشکل شده بود.
 
برادر شهیدان میرحسینی عنوان کرد: بعد از هر عملیات که ناگزیر برای معالجه و درمان جراحات جنگ و بدرقه همسنگران شهیدشان به انجام رسالت زینبی سخنرانی، تبلیغ، تشویق و ترغیب مردم برای اعزام به پشت جبهه می‌آمدند نمی توانستند دوری هم را تحمل کنند.
 
 

حضور در سیستان در دوران دفاع مقدس و بعد از آن
 
وی ادامه داد: سردار سلیمانی در طول دفاع دوران دفاع مقدس به دفعات به سیستان می آمد و در خانه روستایی پدرمان که در فاصله ۱۷ کیلومتری از مرز افغانستان قرار داشت حضور داشت و با نشاط و مهربانی در جلسه خانواده و مردم مشتاق روستا شرکت می کرد.
 
میرحسینی بیان کرد: قبل از رسیدن سردار سلیمانی به سیستان سردار میرحسینی به همراه جمعی از بسیجیان و مردم منطقه بی تاب و پرتلاش برای استقبال از ایشان برنامه‌ریزی می‌کرد، به گونه ای که گویا پس از سالها دوری و فراق می خواهند همدیگر را ببینند.
 
وی تصریح کرد: پدرم در طول هشت سال دفاع مقدس در بازگشت هر یک از ما چهار برادر از جبهه گاو یا گوسفند قربانی و تمام دارایی خود را صرف نذر برای سلامتی فرزندان می‌کرد و در تشریف فرمایی سردار سلیمانی به سیستان هم مثل استقبال از فرزندان خود گاو و گوسفند قربانی می‌کرد.
 
سردار سلیمانی خود را برادر و عضو خانواده ما می دانست
 
برادر شهیدان میرحسینی بیان کرد: زمانی که در پرواز از تهران به زاهدان به همراه برادر عزیزم سردار سلیمانی بودم او با زبان روزه گفت من خودم را برادر و عضو خانواده شما می‌دانم اگر شما مرا بپذیرید، بنده عرض کردم دل به دل راه دارد سردار ما هم متقابلاً برادری و عضویت شما را در خانواده خود مایه مباهات و افتخار می‌دانیم.
 
وی تصریح کرد: این تعلق خاطر او به دلیل الفت عمیق بین ما و سردارسلیمانی بود، این رابطه بعد از شهادت سرداران شهید میرحسینی هم به دوست صمیمی و واقعی بود که پدر و مادر سوغات محلی نظیر نان کلوچه و گوشت محلی را که به تهران می فرستادند برای هر دو نفر با مشترکان تدارک می‌دیدند.
 
برادر شهیدان میرحسینی عنوان کرد: یادم است در سفری که پدر و مادرم به تهران داشتند به اصرار والدین دفتر سردار سلیمانی زنگ زدم گفت ماموریت است و تا هفته آینده بر نمی‌گردد، گفتم هر موقع تشریف آورد بگویدد والدین سرداران شهید میرحسینی تهران هستند و مشتاق دیدار شما.
 
وی ادامه داد: روز بعد وقتی برای نماز بیدار شدم تلفن همراه بنده زنگ خورد، سردار سلیمانی پشت خط ذوق زده و خوشحال شده بود که قابل وصف نیست، از من سوال کرد چگونه آن ها را راضی کردی که تهران بیاید چون من هر کاری می کنم نمی‌توانم والدین خودم را تهران بیاورم؟
 
میرحسینی افزود: عرض کردم دوبار رفتم و با حالت قهر تهران برگشتم تا راضی شدند بیایند، الان هم اصرار دارند شما را ببینند کجا و کی بیاییم؟ گفت نه اصلاً آنها را به زحمت نینداز شب با خانم دیدنشان می‌آیم و شب هنگام که با خانواده تشریف آورده بود خیلی ابراز خوشحالی و محبت می‌کرد.
 
 
از مادرم می خواست برای شهادتش دعا کند
 
وی ادامه داد: درباره مادرم به همسرش گفت او را مثل مادر خودم دوست دارم والتماس دعا داشت که شهید شود، مادرم می گفت وقتی مملکت به وجود شما نیاز دارد چرا شهید شوی؟ شما شهید زنده هستید دعا می کنم اجر شهدا را داشته باشید.
 
برادر شهیدان میرحسین عنوان کرد: سردار در سفر دیگری به زابل ساعت ۱۲ شب با پرواز به زاهدان رسیده بود، فاصله تا زابل ۲۰۰ کیلومتر و حداقل ۲ ساعت راه بود، سردار سلیمانی زنگ زد و گفت ما زاهدان رسیدیم، بمانیم یا زابل بیاییم؟ عرض کردم جنابعالی فرمانده هستید هرطور که خودتان تشخی می دهید عمل کنید، ما بسیجی تحت امر و منتظر قدوم مبارک شما هستیم.
 
وی اظهار کرد: سردار گفت می‌آییم شب پیش بابا باشم، ساعت ۲ شب رسیدند و پدرم طبق معمول با قربانی گوسفند وحضور صمیمی مردم استقبال گرمی از ایشان به عمل آورد و پس از پذیرایی مختصری گفت والده را ندیدم عرض کردم از هر دو چشم نابینا شدند و به اتفاق هم و پدر به اتاق مادرم آمد که فضا خیلی معنوی و روحانی شد.
 
میرحسینی تصریح کرد: سردار و مادرم و دیگر حضار بسیار گریه کردند، مادرم به سردار سلیمانی گفت بیا نزدیکتر که بوی حاج قاسم خودم را احساس می کنم، پرسید چرا دکتر نبردید گفتیم بردیم دکتر شهریاری گفته بود چون مادر از نظر جسمی خیلی ضعیف و نحیف است و باید برای عمل ایشان را بیهوش کنیم معلوم نیست به هوش بیاید و ممکن است از نعمت وجود ایشان محروم شویم، ما هم از ترس این موضوع از خیر عمل گذشتیم.
 
وی اظهار کرد: گفت پزشکی دیگر بیاورید که از مشهد چشم پزشکی را دعوت کردیم و برای ویزیت به روستا آوردیم که به اصرار ایشان عمل و بهبودی مجدد حاصل شد و مادر بینایی خود را به دست آورد.
 
انتهای پیام/
 
https://www.asrehamoon.ir/vdcb8fb89rhbfzp.uiur.html
نام شما
آدرس ايميل شما