ms']['section_id'] =0; ?>ms']['section_id'] =0; ?> مصطفی و کاظم نجار، شهیدانی که با رنگ شهادت درآمیختند | عصر هامون
تاریخ انتشار :دوشنبه ۲۴ تير ۱۳۹۲ ساعت ۱۴:۴۷
به مناسبت سومین سالگرد شهادت شهدای شعبانیه؛

مصطفی و کاظم نجار، شهیدانی که با رنگ شهادت درآمیختند

مصطفی و کاظم هنوز گیچ و مبهوت از انفجار اول بودند، که انفجار دوم این دو کبوتر را پرپر کرد تا از قفس تن خارج شده و به پرواز در آسمان در آیند.
مصطفی و کاظم نجار، شهیدانی که با رنگ شهادت درآمیختند
به گزارش خبرنگار عصر هامون، در اولین روز زمستان ۶۴ و در حالیکه سرمای استخوان سوز بر همه جا حاکم بود. مصطفی پا به جهان فانی گذارد تا فضای خانه را سراسر شور و هیجان فرا گیرد. این پسر کوچک از بدو تولد آرام و ساکت بود و تا از او سوال نمی شد چیزی نمی گفت. او بسیار مهربان و خوش برخورد بود. تنها چند ماه بعد از تولدش، پسر عمویش نیز به دنیا آمد و او یک هم بازی و یار مونسی پیدا کردکه در همه ی لحظات زندگی در کنار هم بودند، چرا که شبها را نیز در کنار هم می گذراندند.
او پا به مدرسه گذاشت و طبق معمول در کنار کاظم بود. دوران تحصیل را تا کلاس سوم راهنمایی ادامه داد و پس از آن ترک تحصیل کرد تا در کنار پسر عمویش به کار بپردازد. از آنجا که کاظم مجبور بود ترک تحصیل کند و به جای پدر بیمارش کار کند. مصطفی هم قید درس و مدرسه را زدتا لحظه ای از دوستش جدا نباشد. او در بازار آزاد، به کار مشغول شد و دست به چند کار مختلف زد تا عاقبت شغل رنگ آمیزی را انتخاب کرد و ظرف مدت کوتاهی استاد کار ماهری شد و چون استقلال مالی داشت و درآمد خوبی هم کسب می کرد این توان را یافته بود تا به دیگران کمک کند و از این بابت هم بسیار خرسند بود.
این شرایط ادامه داشت تا اینکه زمان رفتن به خدمت مقدس سربازی فرا رسید. این دوره از زندگی را نیز هر دو با هم شروع کردند و او به خاش اعزام گردید. پس از پایان خدمت سربازی دوباره به همراه شریکش، به شغل قبلی خود روی آورد و به کار و تلاش پرداخت و پس از فراهم نمودن شرایط ازدواج در سال ۸۸ زندگی مشترک را آغاز نمود که به گفته ی همسرش این مدت سراسر با عشق و محبت سپری شد.
در ساعت ۱۷ روز حادثه، کاظم به منزل آنها آمد تا ساعاتی هم در خارج از اوقات کاری کنار هم باشند. مصطفی که عاشق پسر عمویش بود اجازه نداد تا زود آنجا را ترک کند. هر دو در حال گفت و گو با هم بودند که صدای انفجار برخاست و چون خانه ی مصطفی نزدیک مسجد جامع بود هر دو سراسیمه خود را به محل رساندند. هنوز گیچ و مبهوت از انفجار اول بودند، که انفجار دوم این دو کبوتر را پرپر کرد تا از قفس تن خارج شده و به پرواز در آسمان در آیند.
آخر شهریور ۶۵ بود که کاظم متولد گردید. چند ماهی بود که شور و نشاط در بین خانواده ی نجار بر پا بود و همه انتظار تولد فرزندی را می کشیدند. پدر خانواده که علی رغم جوانی اش دچار بیماری ریوی بود با دیدن فرزند پسرش برقی از امید در نگاهش درخشید چرا که می دانست این دو فرزند یار و یاور او خواهد بود.
حدس و پیش بینی پدر درست بود و کاظم تنها تا کلاس سوم راهنمایی تحصیل کرد و دیگر تاب نیاورد و اجازه نداد تا پدر بیمارش که به شدت رنج می کشید کار کند. او درس و تحصیل را رها کرد و به بازار کار پیوست تا کمکی به خانواده کند. این جوان تا قبل اینکه به خدمت سربازی برود دست به چندین کار زد تا عاقبت شغل مورد نظرش را یافت و به رنگ آمیزی ساختمان مشغول گردید و در این راه به استادی ماهر و زبر دست تبدیل شد. او به همراه پسر عمویش که از بدو کودکی در کنار هم بودند به این کار می پرداخت و عاقبت هم از این راه به درآمد خوبی رسید و توانست آرزوی پدرش را به واقعیت تبدیل کند.
او و مصطفی عازم خدمت مقدس سربازی شدند و البته هرکدام ار آنها به شهری اعزام گشتند. کاظم این دوران را در خوزستان سپری کرد. پس از فراغت از سربازی دوباره دست به کار شد و به همراه شریکش به همان رنگ آمیزی مشغول گردید. این دو که عضو پایگاه بسیج اربابی بودند. در اوقات فراغت از کار به آنجا رفته و به انجام کارهای عامه پسند و خیر خواهانه می پرداختند. بارها و بارها برای افراد بی بضاعت رایگان کار کردند تا نشان دهند که در عین جوان مردانی بزرگ هستند و از مریدان مولا علی (ع) می باشند.
کاظم در روزهای آخر سال ۸۸ ازدواج کرد و بدین شکل دینش را کامل کرد تا پس از چهار ماه زندگی مشترک به دروازه های شهادت برسد. او با قلبی پاک و مالامال از قنوت و مردانگی شربت وصال نوشید و به همراه دوست و یار همیشگی اش همسفر ابدیت و جاودانگی گردید.
انتهای پیام/۹۰۳۱ https://www.asrehamoon.ir/vdcb.gbaurhbffiupr.html
نام شما
آدرس ايميل شما