تاریخ انتشار :يکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۴۶
گزارشی از سفر سیستان و بلوچستان؛

اینجا فقط هوا خوب است

من از سیستان و بلوچستان گزارش می دهم، اینجا با این که خرداد ماه است و اواخر خرداد، اما هوا خوب است، یعنی در واقع، اینجا فقط، هوا خوب است.
اینجا فقط هوا خوب است
اینجا فقط هوا خوب است
به گزارش سرویس فضای مجازی عصر هامون ، وبلاگ مسیحای شرق نوشت؛ روزی از یک نویسنده بزرگ دعوت خواهم کرد تا آنچه را که "من" در سیستان و بلوچستان دیدم، "او"بنویسد و روایت کند؛ آنچنان که مخاطب لمس کند که سیستان، چقدر به "قصه" می ماند. باورش شود که چقدر این سرزمین، شبیه افسانه هاست. باید که باورش شود در هزاره ما، سیستان و بلوچستان هنوز یک "اتفاق گذشته" است. حادثه ای کاملا شرقی، مردمی که رفتارهایشان گاه ایرانی می شود، گاه هندی و البته گاه پاکستانی.
من هنوز خواب سیستان را می بینم. خواب زندگی ای را که چهار سال پیش، ناکام، به مسجد جامع ختم شد، خواب مادری را که برای ماموریت رفته بود زاهدان و وقتی فرزندش در مسجد جامع این شهر، ترور شد، دیگر هیچ گاه، به تهران برنگشت.
آثار بمب گذاری سال ۸۹ مسجد جامع
خواب ریگی را، خیابان رسولی و دست فروش هایش را، شیرآباد و کریم آباد را و خواب شهری را که بر خلاف تهران، شمالی ترین نقطه اش، در واقع جنوب شهر است و به یک کابوس می ماند.
در سیستان و بلوچستان حتی اگر ناامنی هم نیست، اما حرف ناامنی هست. در روزهای ناامنی درگیر ناامنی اند و در روزهای امن، از ناامنی های روزهای قبل حرف می زنند.
سفر به سیستان و دیدار با مردمی که همه امیدشان این است که "امروز را هم سالم به خانه برسند"، می گوید: آغوش هیچ پیامبری برای هیچ تروریستی، هیچ گاه باز نخواهد بود.
سفر به سیستان و بلوچستان یعنی سفر به سرزمین سوء تفاهم؛ دیدار با همه آدم های خوبی که باهم "بد" شده اند.
تقلای خبرنگارانه برای آن که مثل دیگران ننویسی و بخواهی شهر و استان را از زاویه دیگری نگاه کنی و ببینی، به جایی نمی رسد و اینجاست که سیستان و بلوچستان تو را وادار می کند تا به آنچه دیگران درباره این دیار می گویند و آنچه دیگران بابت آن نگرانند، ایمان بیاوری و با خودت زمزمه کنی؛ آنها که زودتر از من روایت کرده اند، درست گفته اند. یعنی دیار مردمانی مهربان، که دنبال لقمه ای نان حلال و چندرغاز امنیت می گردند.
اقرار می کنم، سفر به سیستان وبلوچستان، با همه سفرهایی که تاکنون داشته ام، کاملا متفاوت بود. مثل یک داستان بود، انگار درون افسانه ای قدم می زنی . انگار خوابی بود که هنوز ادامه دارد، گاهی به این نتیجه می رسی که اصلا سیستان و بلوچستان نرفته ای و لحظه ای، در دل اتفاقی، قدم زده ای و برگشته ای؛ اتفاقی از جنس خواب و رویا.
سفر به سیستان و بلوچستان، دیدار با بچه هایی است که اشتباهی به دنیا آمده اند. کودکانی که قبل از آن که شکل بگیرند، باید نسبت به همنوع خود بدبین باشند و آنقدر بدبین که بتوانند در آینده یک تروریست بار بیایند. حتی آهنگ های عاشقانه هندی هم که مدام از گوشه و کنار شهر به گوش می رسد تاثیری در تلطیف روحیه اینان نخواهد داشت.
سیستان و بلوچستان، نیاز به قصه ای نو دارد، داستانی تازه تر که از زیستن در کنار هم و دوست داشتن سخن بگوید، نیاز به شهرزادی دارد تا هزار و یک شب، افسانه عاشقی بسراید تا رویای پادشاهش، تعبیری تازه تر به خود بگیرد.‌قصه ای تازه تر که در آن، وقتی نام زاهدان رو در گوگل سرچ می کنی، عکس هایی غیر از آن چیزی که امروز می بینی، نشان داده شود.
این ها، همه چیزهایی نیست که در سیستان دیدم، سیستان به قصه ای می ماند، به حادثه ای....
اما سیستان همچنان زیباست. مثل رقص با چوب محلی اش، سنتهای نابش و دخترک خردسال زیبایش به نام سیستانا.
- من دوباره باید به سیستان و بلوچستان بروم و دوباره باید از این استان بنویسم. سیستان و بلوچستان واقعا یکی از جالب ترین بخش های دنیاست.
-سیستانا، اسم دخترانه ای است که در این استان رایج است و بسیار هم زیباست.
انتهای پیام/9031 https://www.asrehamoon.ir/vdcizqaw.t1a5p2bcct.html
نام شما
آدرس ايميل شما

چقدر زیبا .اینجا هوا هم خوب نیست
علی
عالی بود آقای محمدی