تاریخ انتشار :سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۰۸:۵۳
حامد صداقتی قهرمان شمشیر بازی کشور که اردیبهشت ماه امسال به همراه دو تن از دوستانش به نام مهدی حسینی و احسان غفاری به قصد تفریح وارد استان سیستان و بلوچستان شده بودند، در جاده خاش توسط اشرار ربوده شدند.
خاطرات شمشیر باز ربوده شده از اسارت 108 روزه در غاری تاریک کنار جانواران
خاطرات شمشیر باز ربوده شده از اسارت 108 روزه در غاری تاریک کنار جانواران
به گزارش خبرنگار اجتماعی عصر هامون، حامد صداقتی قهرمان شمشیر بازی کشور که اردیبهشت ماه امسال به همراه دو تن از دوستانش به نام مهدی حسینی و احسان غفاری به قصد تفریح وارد استان سیستان و بلوچستان شده بودند، در جاده خاش توسط اشرار ربوده شدند. در این آدم ربایی احسان غفاری به قتل رسید وآن دو به اسارت برده شدند. پس از 108روزاسارت طی عملیاتی پیچیده و گسترده و با تلاش سربازان گمنام امام زمان (ع)، گروگان ها آزاد و به آغوش خانواده بازگشتند.
در همین راستا صداقتی و حسینی در گفت و گویی سرگذشت آن روز های خود را اینگونه بر زبان آوردند:
* خودتان را معرفی نمایید؟
اینجانب حامد صداقتی 28ساله مجرد که به همراه مادر و خواهرم ساکن تهران هستم؛ پدرم نیز چند سال قبل دار فانی را وداع گفت. عضو تیم ملی شمشیر بازی ایران هستم و از افتخارات بنده در ورزش شمشیر بازی، قهرمانی در رده ی جوانان و بزرگسالان، کسب مدال های متعدد آسیایی و بازی های آسیایی، قهرمانی آسیایی بزرگسالان و کسب قهرمانی کشور در 7سال متمادی است.
مهدی حسینی قرالری 35 ساله مجرد، وکیل دادگستری و ساکن ارومیه می باشم.
*در رابطه با سفرتان و چگونگی ورود به استان سیستان و بلوچستان توضیح دهید ؟
چهارم اردیبهشت ماه امسال من به همراه دوتن از دوستان عازم سفر شدیم.  من و احسان از دوران دبیرستان باهم دوست بودیم و مهدی دوست دانشگاهی احسان بود و من بواسطه ی احسان با مهدی آشنا شدم. سه نفری تصمیم گرفتیم که با قطار عازم بندرعباس شویم و ماشین پژو پارس مهدی حسینی را نیز با قطار به بندر عباس منتقل کردیم تا مابقی مسیر را با وسیله شخصی طی نماییم. یک شب را در بندر عباس ساکن بوده و پس از آن عازم قشم شده و دو شب هم در قشم اقامت داشتیم. من به شخصه تعریف استان سیستان و بلوچستان را به عنوان هندوستان ایران زیاد شنیده و در سایت ها مطالعه کرده بودم. بسیار مشتاق بودم از نزدیک بازارهای استان را ببینم به همین دلیل به دوستان پیشنهاد دادم بطور زمینی به این استان سفر کنیم که با موافقت همه روبرو شد. در ابتدا به چابهار سفر کرده و یک شب را در چابهار ساکن شدیم. فردای آن روز از کنارک نیز بازدید داشتیم. سپس ساعت حدود سه و نیم بعد از ظهر چابهار را به مقصد زاهدان ترک کردیم. من و مهدی در چابهار زمان برگشت با خانواده تماس گرفتیم، اما احسان هر چند ساعت مرتب با خانواده اش در تماس بود و گزارش سفر را می داد. نکته ی جالب در مورد دوستی ما سه نفر این است که هر سه ی ما تک پسر خانواده، مجرد و هرسه از سربازی معاف شده ایم! بسیار شاد و خندان بودیم و از سفر لذت می بردیم. من مرتب توسط جی پی اس موقعیت مکانی مان را رصد می کردم؛ هوا تقریباً تاریک شده بود که ما به85 کیلومتری خاش نزدیک شدیم. ناگهان متوجه حضور پژوی سفید رنگی در کنار ماشین شدیم که سرنشینان آن با لباس محلی و صورت های پوشیده، اسلحه به دست از ما خواستند تا توقف کنیم. مهدی که راننده بود گفت چه کار کنم بایستم؟! که با مخالفت ما رو برو شد و بیشتر به قصد فرار بر سرعت ماشین افزود. در همین حین من مرتب با 110 تماس می گرفتم ولی متاسفانه آن محدوده خارج از سرویس آنتن دهی بود. سرنشینان پژو زمانی که با مقاومت ما برای ایستادن روبرو شدند اقدام به تیر اندازی به سمت ماشین کردند که چند گلوله به کناره های ماشین اثابت کرد و یک تیر نیز از بغل در عبور کرد و به پای احسان اصابت نمود. در نهایت اشرار با تیراندازی به سمت لاستیک، خودرو را متوقف کردند. چهار نفر سرنشین خودرو با سرعت یه سمت ما آمده و من و مهدی را به داخل ماشین خود بردند و تعدادی وسایل از جمله گوشی من و دوربین احسان را از جلو ماشین برداشتند. تا زمانی که ما از محل دور می شدیم صدای ناله  های احسان را می شنیدیم. گلوله به پایش اصابت کرده و از شدت درد ناله میزد. ما در طی مسیر سراغ احسان را گرفتیم و گفتیم احسان چه می شود که یکی از اشرار جواب داد او تیر خورده و زخمی است، نمی توانیم او را ببریم، ساکنین اطراف وی را به بیمارستان می برند! درهمان ابتدای مسیر چشم هایمان را بستند. با زبان محلی اینگونه رفتار می کردند که ما را به سمت مرز منتقل می کنند. من و مهدی در دل خدا را شکر می کردیم که حداقل احسان به واسطه ی مصدومیت همراه ما نیست و با کمک مردم به بیمارستان منتقل می شود و به اغوش خانواده اش باز می گردد. در طول مسیر تمام حرف و صحبت ما فقط احسان بود که یک نفر از آنها با اطمینان گفت او را اهالی به بیمارستان بردند و ما تا زمان آزادی فکر می کردیم احسان زنده است و چون گلوله به زانویش اصابت کرده نجات پیدا کرده است.
*زمانی که اشرار با شما درگیر شدند، خودروی دیگری از جاده عبور نمی کرد؟
بله در همان زمان دو خودرو، یکی کامیون و یک ماشین شخصی، رد شدند و البته طبیعی بود که توقف نکنند چون که در آن وضعیت با دیدن اشرار مسلح هیچکس جرات ایستادن نداشت.
* در رابطه با مکانی که شما را نگهداری می کردند توضیح دهید. در خبرها آمده بود که به خارج از مرزها منتقل شده اید.
ما را به هیچ عنوان به آن طرف مرز نبردند ولی سعی در گمراه کردن ما مبنی براینکه شما الان در خارج از مرز هستید را داشتند.ما را به یک مکان کوهستانی منتقل کردند. با چشمان بسته از ارتفاعات بالا رفته و وارد یک غار شدیم. از قبل تعداد زیادی نگهبان با لوازم و تجهیزات اولیه در آنجا مستقر بودند. غار بسیار کوچک و بدون امکانات بود. ما را به داخل غار برده و به پاهایمان زنجیر بستند.بیش از 100 روز در این غار زندگی کردیم. شرایط به نحوی بودکه علاوه بر حضور انواع جانوران، امکان درست نشستن و خوابیدن در غار فراهم نبود و حتی نمی توانستیم پاهایمان را دراز کنیم. تمام این 105روز در غار باشرایط بد مواجه بودیم. از لحاظ بهداشتی، غذایی و آب اشامیدنی شرایط بسیار بدی بود. آب و غذا به مقدار بسیار کم در اختیارمان می گذاشتد. چیزی به ما می‌دادند تا فقط زنده بمانیم، مثل هفت دانه لوبیا و دو قاشق آب همان لوبیا! شب که می شد صدای خش خش راه رفتن جانوران کاملاً پیدا بود وگاهی از روی بدن ما نیز رد می شدند. حتی یک شب مار بر روی شکم من افتاد و یک بار دیگر نیز از لای پاهایم عبور کرد. به گفته ی نگهبانان مار در آن محدوده بسیار سمی و خطر ناک است که بحمدا... به خیر گذشت و لطف خدوند شامل حال ما شد.
*چگونه با خانواده تان تماس گرفتند و مبلغ درخواستی چقدر بود؟
از طریق موبایل، شماره مادرم را در آوردند و شماره پدر مهدی را از خودش گرفتند. گویا طی این مدت18 تماس باخانواده هایمان داشته و تقاضای 15میلیارد تومان پول کرده بودند.
شوهر خاله حامد صداقتی نیز که پاسخگوی اشرار و پیگیر پرونده بوده است، به مصاحبه وارد شده و اینگونه توضیح می دهد: اکثر تماس ها با بنده و پدر آقا مهدی توسط تلفن های افغانی گرفته می شد، به طوری که در ذهن ما چنین تداعی شود که بچه ها را به آن طرف مرز انتقال داده اند. در هر بار تماس از سوی اشرار، می خواستیم از سلامت بچه ها مطمئن شویم و تقاضای تماس تلفنی داشتیم؛ به گونه ای که من به آن رابط میگفتم در حد یک الو گفتن با مادرِ حامد به ما اجازه دهند اما تنها مدرکی که ار حامد و مهدی توسط اشرار به ما رسید فیلمی بود که با دوربین مرحوم احسان غفاری گرفته و ارسال کرده بودند. چند روز بعد هم صحبت های مهدی حسینی را برای خانواده اش فرستادند. در هر تماس به اشرار می گفتم که از لحاظ مالی توان پرداخت این مبلغ را نداریم و 200 میلیون تومان تهیه کرده ایم اما آنها می گفتند هزینه خروج هر یک از گروگان ها از مرز 400 میلیون تومان بوده است!
*آقای صداقتی در رابطه با فیلمی که از شما گرفتند بیشتر توضیح دهید ؟
یک روز طبق معمول با صورت های پوشیده و اسلحه داخل غار آمدند. دوربین را روشن کرده و از ما خواستند با لحن دلسوزانه و ترحم آمیزی هرچه آنها می گویند تکرار کنیم. من برای اینکه خانواده ام زیاد ناراحت نشوند سعی در خونسرد نشان دادن خود داشتم که آنها نیز متوجه شده و با زور اسلحه ما را مجبور به گفتن آن جملات کردند و پس از گرفتن صحبت های مهدی، طی دو مرحله آن را برای خانواده هایمان ارسال کردند.
* آیا مورد شکنجه و آزار فیزیکی هم قرار گرفتید؟
خیر، بیشتر جنبه زهرچشم گرفتن داشت.

*قصد اشرار از ربودنتان صرفاً پول بود و این که چگونه از قبل شما را شناسایی کرده بودند؟
از همان ابتدا که ما را به غار منتقل کردند از ما در مورد پول می پرسیدند و این که وضعیت مالی تان چگونه است. یک سری مشخصات را از خود ما گرفتند و مابقی را هم از اینترنت. خود ما نیز هنوز هیچ جوابی برای این سوال که چرا و چگونه در دام اشرار افتادیم و شناسایی شدیم پیدا نکردیم. ظاهراً هنگام اسارت برخی نیز گفته بودند که این ماجرا جنبه شخصی داشته است؛ چطور می توان چنین استدلالی را مطرح کرد در حالی که ما برای اولین بار بود وارد استان می شدیم و هیچ آشنایی با منطقه نداشتیم.
* آیا گروه خاصی ربودن شما را به عهده گرفتند؟
خیر به هیچ عنوان!
*نحوه آزادی تان چگونه بود؟
بنا به گفته شوهر خاله بنده و پدر آقا مهدی، آخرین تلفنی که توسط اشرار گرفته شد موجب ردیابی و دستگیری تعدادی از اشرار شد. پس از بازجویی مکان نگهداری ما شناسایی شد که ظاهراً منطقه ای بنام دیگل در روستای کاروان در   20کیلومتری خاش بوده است. پس از شناسایی با همکاری ریش سفیدان و معتمدان آن منطقه، عملیات انجام شد که منجر به آزادی ما گردید. اما متاسفانه با شنیدن خبرکشته شدن احسان تمام 108روز را فراموش کردم و شوک بسیار بدی به من وارد شد.
*در پایان اگر صحبتی باقی مانده بفرمایید؟
از آقای اوسط هاشمی استاندار سیستان و بلوچستان، فرماندهی انتظامی استان، آقای میرشکار معاون امنیتی استاندار، دادستان و دستگاه قضایی استان، سربازان گمنام امام زمان (عج) ، دادستان و اداره اطلاعات شهرستان خاش، بخشدار مرکزی خاش، فرماندار خاش، معتمدین و ریش سفیدان محلی و تمام کسانی که در آزادی ما نقش داشتند کمال تشکر و قدر دانی را داریم.در آخر نیز باید بگویم: گر نگهدار من آن است که من می دانم/ شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد.
مریم باغبان -صبح زاهدان
انتهای پیام/9031 https://www.asrehamoon.ir/vdcbsabs.rhbwgpiuur.html
نام شما
آدرس ايميل شما