این روزها کسی نمی تواند روی آینده یمن شرط بندی کند. کشوری که انقلاب و انقلابی های متعددی را در تاریخ خود ثبت کرده است. انقلابی هایی که گذشته نامطلوب شان را کنار گذاشتند، اما به سمت آینده مطلوبی نرفتند. پس از جدیدترین انقلاب در سال 2011 نیز قدرت در این کشور بین رئیس جمهور قبل (علی عبدا... صالح) و فردی که بیش از یک دهه معاون او بود (عبد ربه منصور هادی) دست به دست شد و در عمل تغییر معناداری در این کشور رخ نداد. 4 ماه پیش وقتی که بار دیگر نارضایتی عمومی بالا گرفت، حوثی ها رهبری اعتراضات را در پیش گرفتند. این بار وقتی اعتراض های مردمی باز هم مثل همیشه به خشونت و درگیری های نظامی انجامید، قرار شد گروه های مختلف سیاسی در قدرت شریک شوند. همه درگیری این روزهای یمن، پیامد به نتیجه نرسیدن طرح مشارکت همه گروه های سیاسی در این کشور است. اگر رئیس جمهور یمن به وعده خود برای ایجاد زمینه مشارکت سیاسی گروه های مختلف از جمله حوثی ها عمل کرده بود، شاید اکنون باید تحولات سیاسی و نه نظامی در این کشور را تحلیل می کردیم. برخی از دلایل بی ثباتی کنونی در یمن را می توان این گونه برشمرد:
1)پایان نفوذ مقتدرانه سعودی
نفوذ سنتی سعودی که از سال 1962 پس از انقلاب قبلی یمن نهادینه شده بود، از سال 2011 با مرگ شاهزاده سلطان بن عبدالعزیز در عمل به پایان رسید. همچنان که چندین دهه است که نفوذ مصر در این کشور هم در عمل به پایان رسیده است. پس از شاهزاده سلطان، شاهزاده نایف علی بن محمد الحمدان مسئول حوزه یمن شد. جالب این که او نیز فقط یک سال بعد در سال 2012 از دنیا رفت. پس از او اگرچه علی بن محمد الحمدان، سفیر سابق سعودی در یمن مسئول این خطه شد، اما رفته رفته اکنون شاهد کاهش شدید نفوذ سعودی در این کشور هستیم. البته نفوذ سعودی در یمن را باید در 2 مولفه کلی قرار دهیم. اول استفاده از پیوندهای قبیله ای و دیگری استفاده از رواج تفکرات سلفی و وهابی. به نظر می رسد اگرچه اهرم نخست سعودی برای اعمال نفوذ در یمن قوت سابق اش را ندارد، اما نمی توان به سادگی درباره میزان قوت اهرم دوم سخن گفت. به ویژه این که اهرم اول و اعمال نفوذ قبیله ای از جنس اثرگذاری کوتاه مدت است و اهرم دوم در واقع به اثرگذاری بلند مدت سعودی در این کشور مربوط می شود. وهابی ها در سال های گذشته تلاش کرده اند با رواج آموزه های خود زمینه نفوذ را جدی کنند. تلاشی که محدود به یمن نبوده است و بسیاری از کشورهای حوزه غرب آسیا و شمال آفریقا و حتی کشورهای اروپایی را نیز در بر می گیرد. البته همه سلفی های یمن را هم نمی توان حوزه نفوذ سعودی دانست. حزب "اصلاح" یمن به عنوان شاخه اخوان المسلمین در این کشور اگرچه زیر شاخه سلفی ها محسوب می شود، اما متاثر از کودتای خونین 2 سال پیش در مصر اکنون در دشمنی با سعودی به سر می برد. به هر روی حداقل در کوتاه مدت به روشنی پیداست که نفوذ مقتدرانه سعودی به پایان رسیده است، اما در بلند مدت باید منتظر رخدادهای آینده بمانیم.
2)بازیگری ناتمام آمریکا و القاعده در کشور اسلحه های بی صاحب
نکته دیگری که باز هم پیش بینی درباره آینده را دشوار می کند، این واقعیت است که یمن کشوری مسلحانه شده است! تقریبا تمام گروه ها و قبایل و جمعیت ها، شاخه ای نظامی برای خود تشکیل داده اند. گسترده شدن درگیری ها در این کشور می تواند به تعمیق اختلافات قومی و قبیله ای منجر شود. رخدادی که یمن را باز هم از رسیدن به ثبات دورتر می کند. به علاوه این که سابقه درگیری های القاعده یمن و نیروهای آمریکایی در این کشور نیز همیشه بازار سیاه سلاح یمن را رونق می داده است. آمریکا از شناخت مناسبی نسبت به ویژگی های جغرافیایی و سیاسی یمن برخوردار است. ایالات متحده تا زمانی که یمنی ها همچنان دچار درگیری های داخلی باشند، نیازی به دخالت در این کشور نمی بیند. سرزمین سوخته یمن فعلا کم خطر ترین حالت برای واشنگتن است. اما درباره آینده نمی توان مطمئن بود که آمریکا چه رویکردی را در این کشور اتخاذ می کند. به ویژه این که القاعده به سادگی می تواند با تغییر تمرکز کنونی خود از عراق و سوریه به یمن، این کشور را با تهدید های امنیتی جدی مواجه کند.
3)یمن، نه سنتی، نه مدرن
سیستم حکومتی یمن در حال حاضر جمهوری است، اما واقعیت این است که حاکمیت در یمن مولفه های یک دولت مدرن را ندارد. قدرت گروه های مختلف برآمده از یک ساختار دموکراتیک و مبتنی بر خواست عمومی جامعه نیست. صاحبان قدرت به دنبال منافع ملی نیستند و از الگوهای منطقی برای تامین و بقای حاکمیت پیروی نمی کنند. مهم تر این که در حال حاضر مولفه های سنتی حاکمیت در این کشور هم از جمله پیوندهای قومی، قبیله ای و مذهبی کمرنگ شده اند. این که یمن در 3 سال گذشته مانند دریای متلاطم مواجی به آرامش نمی رسد، به این دلیل است که قوانین سنتی پیشین نیز دیگر منقضی شده اند. یعنی ما با کشوری روبرو هستیم که قانون مشخصی برای رسیدن به ثبات سیاسی در آن حاکم نیست.
4)آینده پیش روی حوثی ها
گروه حوثی ها در شرایطی این چنینی تلاش می کنند تا حق حاکمیت مردمی را از صاحبان سنتی قدرت و گویی از تاریخ یمن بگیرند. هرچند این گروه نیز به هر روی بخشی از جامعه یمن است و مثل تمام گروه های دیگر از مولفه قدرت نظامی برای احقاق حقوق مردم استفاده می کند. برخی خبرها حاکی از این است که حوثی ها با هوشمندی تمام بدون این که رئیس جمهور را از قدرت خلع کنند و به کودتا متهم شوند، او را مجبور به پذیرش شروط خود کرده اند. اگر چنین شود، حوثی ها راهی طولانی برای اینکه کشورشان را به آرامش برسانند، در پیش دارند. در این راه تنها دشمن آن ها، سعودی یا آمریکایی ها نیستند بلکه جامعه ای است که به معنای کلمه مستضعف مانده است و باید هر طور شده این دوران گذار را پشت سر بگذاردچندي است که خليج فارس شاهد حضور قدرتهاي اروپايي است و مناسبات مختلفي را در طول اين حضور تجربه ميکند. نشستهاي قطر و مقامات ناتو، قراردادها و ديد و بازديدهاي سران کويت و ديگر کشورها با اين مقامات و بدين ترتيب نويد همکاري نظام امنيتي اروپا با اعراب خليجفارس در قبال تروريسم سايبري و برقراري رژيم منع اشاعه تسليحات هستهاي و غيره که عمدتاً ايران را نشانه رفتهاند. تمام گفتههاي ناتو در اين خصوص فرافکني محسوب ميشود اين را از آنجايي ميتوان ثابت کرد که هيچيک از اعضاي آن در طول سالهاي اخير پس از نشستهاي برگزار شده با کشورهاي جنوبي خليجفارس در ارتباط با مبارزه با تروريسم و نا امني جهاني، در قبال موضوع داعش به عنوان يکي از اين عوامل ناامني اقدامي صورت نداده است. موفقيت سازمان پيمان آتلانتيک شمالي در بکارگيري استراتژي پس از جنگ سرد يعني گسترش به شرق قابل چشم پوشي نيست. اما آيا طراحي اوليه منويات اين سازمان در راستاي دلايل چنين گسترشي واقعاً جنب? عملي به خود گرفته است؟
چنانچه مباحث مطروحه جمع بندي گردد چنين برداشتي صورت خواهد گرفت که تمام دغدغه ناتو حول محور منافع خويش متمرکز ميباشد که با انرژي گره خورده است. در نتيجه هر گونه عمل و فعاليتي هم متقابلاً توجيه ميگردد. بدين ترتيب مساله انرژي که حيات غرب را به خود اختصاص داده است بعنوان موضوعي در نظر ميباشد که به عنوان نقطه مرکزي تمامي عملکردها و فعل و انفعالات بعدي است. بدين ترتيب کليه کنش و واکنشهاي صورت گرفته و يا در حال وقوع، حول اين مبحث توجيهپذير است. به طوري که فقدان مساله انرژي در منطقه خليجفارس، طبيعتاً مسائل رقم خورده بعدي در کنار خود را شکل نميداد. با اين توجيه و تفهيم نظري به اين مضمون دست پيدا ميکنيم که بازخورد اين فعاليتها بيش از همه متوجه ناتو و کشورهاي متبوعه آن ميباشد که ضمانت آن چه در حال و چه در آينده به خود آنها باز ميگردد. اما ضمانتِ ياد شده چنانچه در خصوص کشورهاي توزيع کنند? انرژي مورد ارزيابي قرار گيرد فقط حل مساله و دغدغه کنوني آنهاست و نه آينده اين جوامع.
ناتو در اين راستا بدنبال امنيت منطقه نيست بلکه بيش از همه چيز بدنبال امنيت خويش در جهت دستاوردهاي درون منطقه ايست، که پاي به خليجفارس گذاشته است. بعبارت ديگر امنيت منطقه در گروي امنيت ناتو توأماً ارزيابي ميگردد، نه «امنيت منطقه» سپس «امنيت ناتو». درک و شناخت اوليهاي که در اين خصوص بر حاکمان کشورهاي حوز? جنوبي خليجفارس مستولي گشته است دقيقاً معکوس اين نظريه است که «ناتو براي آنان حامل امنيت» است.
اين را نيز بايد در نظر داشت که «عقلانيت» نميتواند خود را دور از اين موضوع نگاه دارد که قبل از آغاز فعل يا هر عملي، هيچگونه بسترسازي در جهت آن صورت ندهد. بستري که ناتو يا غرب در اين خصوص گسترانده «مبارزه با تروريسم» و يا «جلوگيري از تضعيف رژيم منع گسترش سلاحهاي هستهاي» است، که علاوه بر ترس شکل گرفته در گذشته از جانب ايران در ميان اعراب خليجفارس، سمت و سوي ديگري نيز در ارتباط با بستر مورد اشاره به مخاطبين خود داده است. از آنجائي که بخشي از حيات ناتو يا غرب با اين منطقه پيوند خورده، لذا از آن به امنيتسازي براي کشورهاي خليج فارس مشتبه شده و به اين ذهنيت، شکل داده شده است که کشورهاي عربي، تحت بستر امنيتي غرب قرار دارند.
اين در حاليست که «پايان انرژي» در فرايند «پايان ذخاير معادن الماس و طلاي آفريقا» قرار دارد و همچون چاه آبي است که درون آن خشک شده است و طبيعتاً هيچ موجودي هم حول آن زنده نخواهد بود. بنابراين از چنين مبحثي اين نتيجهگيري حاصل ميگردد که نبودِ انرژي در منطقه و يا به پايان رسيدن آن مصادف است با جمعآوري چتر و بساط غرب. اين واقعيت را براساس شواهد تاريخي نميتوان کتمان کرد. هر چند منطقه خليجفارس تنها از زاويه انرژي مد نظر نيست و از لحاظ بازار مصرف محصولات صنعتي و يا راههاي تجاري و بازرگاني نيز قابل توجه است. اما بايد به اين مهم اشاره کرد که بازار اين منطقه، خود تحتالشعاع منابع درآمدي ناشي از انرژي قرار داشته و راههاي تجاري و بازرگاني آن نيز مُشرِف به دو منطقه ايران و عراق است.
غرب با ايجاد شکاف بين ايران (قدرت منطقه) و ديگر کشورهاي ساحلي؛ و شکل دادن ذهنيت ايرانگريزي در حقيقت مانعي بر اجماع و همگرايي در بين همسايگان دارنده انرژي برپا کرده است که بدون ترديد در بهرهبرداريهاي ديگر از منطقه تأثيرگذار خواهد بود. بزرگ جلوه دادن مسال? هستهاي ايران نيز به اين شکاف دامن زده است. ناتو يا غرب بيشتر بدنبال دستيابي به مقاصد خويش است لذا تأمين امنيت براي مقابله با بي ثباتي خودساخت? خويش را دال بر حضور خود عنوان داشته و آنرا در لفاف? ايجاد «امنيت فروشندگان انرژي» و با ادعاي مقابله با «تروريسم» علاوه بر تخريب ذهني نقش اصلي خويش را پنهان ميسازد.امنيت فروشندگان انرژي از نظر ناتو در زمر? نقش فرعي است. آيا واقعاً چنين است؟
يکي از اين دلايل به ساختار حکومتي اعراب خليج فارس باز ميگردد. ساختار حکومتي خانداني و قبيلهاي و بعبارتي نبودِ دموکراسي در کشورهاي عربي خليج فارس، مانعي در قبال ساختار دموکراتيک غرب محسوب ميگردد. فقدان توسعه سياسي، اقتصادي و يا نبود مشارکت مدني در کشورهاي فوقالذکر طبعاً با ارزشهاي غرب سازگار نيست. شايد کشورهاي عربي در رفاه اقتصادي (ناشي از رانت) به سر برند، اما هيچيک از ايشان در توسعه اقتصادي قرار ندارند. پايين بودن فرهنگ جمعي، نوع آداب ديپلماتيکي مغاير با غرب، سطح نازل آگاهي سياسي و اجتماعي و... عمده مسائلي است که موازي با خط سيرِ غرب نيست. مساله مهم ديگر آنکه، از لحاظ ديني نيز چندان تشابهي با غرب ندارد و به عبارت ديگر، در تضاد است. پس نميتوان نقشي اصلي بدان قائل شد. لذا غرب در لفافه الگوهاي امنيت مشارکتي و در پناه ابتکار استانبول و به بهاي حفظ ارزشها و منافع خود، چنين باوري را در ذهن اعراب به بار مينشاند که ما برقرار کننده امنيت شما هستيم. اين در حاليست که قبل از نفوذ و رخنه دولتهاي غربي به اين منطقه در سدههاي ميانه، ثباتي نسبي در اين منطقه حاکم بود.
از ديگر دلايل ناتو بزعامت اروپا براي حضور در خليج فارس را ميتوان مقابله و يا ايجاد توازن در قبال آمريکا در منطقه دانست. هر چند کشور اخير خود نيز در ناتو حضور دارد، اما اروپا هميشه سعي در بکارگيري استراتژي و سياستي جداي از آمريکا داشته است. اين از آنجائيست که اروپا استعمارگري محسوب ميگردد که سابقاً در خليج فارس حضور داشته است و آخرينِ آنان يعني انگلستان در ده? 70 و بر اثر ضعف وارد? ناشي از جنگ جهاني دوم، اين منطقه را ترک و احالهگر آن به آمريکا شد. لذا حضور دوبار? آن در خليج فارس در حقيقت احياء روحيه پيشين و حضور دوباره در منطقه است که براي چنين تقويتي به انحاء مختلف اقدام به جداسازي ملل خليج فارس از هم و ايجاد ذهنيت منفي در بين آنان ميکند.