ms']['section_id'] =0; ?>ms']['section_id'] =0; ?> از شفای عالم سنی و کودک نابینا تا برآوردن حوائج هندوی غیر مسلمان | عصر هامون
تاریخ انتشار :چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۴۴
آرشیو /قطره ای از دریای بی کران کرامات ضامن دل های خسته :

از شفای عالم سنی و کودک نابینا تا برآوردن حوائج هندوی غیر مسلمان

در قلب مشهد مقدس مرجع حاجاتی قرار دارد که ورود به آن عطری بهشتی را در وجود انسان تراوش می کند و موجب تجلی عشق و ارادت هر انسانی می شود که دل در گرو ولایت دارد.
از شفای عالم سنی و کودک نابینا تا برآوردن حوائج هندوی غیر مسلمان
از شفای عالم سنی و کودک نابینا تا برآوردن حوائج هندوی غیر مسلمان
به گزارش خبرنگار اجتماعی عصر هامون، به حرم مطهر رضوی که سفر می کنی با خیره شدن به گنبد طلایی بی اختیار بر روی چشم هر دلداده ای شبنم می نشیند اشکی که نمی دانی ناراحتی و یا خوشحال؛ این حال همان حال غریبی است که نمی دانی چیست.
همان حالی که چشمانت که به گنبد طلا می افتد صدایی به گوش می رسد؛ «آمده ام، آمدم ای شاه پناهم بده»، آری این حال و هوای حرم رضوی است که چون عزم سفر به خراسان کنی با تو همراه می شود و دست کمک خود را از تو بر نخواهد داشت زیرا او خود سفر کرده ای غریب است که به رسم نامیهمان نوازی زهر به او داده و میهمان غریب را به دور از خانواده به شهادت رساندند تا مشهد شود قطعه ای از بهشت برای قدم های عشاق و دلدادگانش که فرسنگ ها راه با پای پیاده به دیدارش بشتابند.
چه دست ها که به سوی سلطان خراسان دراز شد و چه گره ها که به دست او باز شده، این حال را هیچ کس جز آن کودکی ناتوان شفایافته و آن بیمار لاعلاج بهبود یافته از برکات تو نمی داند و این شفایافتگان آنانند که گفته اند «لایق وصل تو که من نیستم، اذن به یک لحظه نگاهم بده».
همزمان با شهادت امام رضا(ع) پایگاه خبری عصر هامون فراخوانی با عنوان ”ماجـرای من و امـام رضـا علیه الســلام” منتشر کرد تا آن هایی که در صحن حرم قدم گذاشتند و با دل های پر از نیاز و حاجت به درگاه دوست رفته اند، از عنایات، کرامات و الطاف ضامن دل های خسته بگویند همان هایی که در مدار رضا بی قرار کاویدند و در شعاع این خورشید آرامش یافتند.
در ادامه این گزارش گوشه ای از خاطرات عاشقان این امام همام که به این پایگاه خبری ارسال شده را محضـر شما تقدیم میــکنیم:

خاطره م.خ (زن هندی غیر مسلمان):
قریب به 20 ســال پیش بود که یک هندوی غیر مسلمان به بهانه اولاد راهی سفری شد که اکنون پس از گذشت این سال ها هنوز هم قدم های دلش سمت حرم راهی اش می کند.
در دلــش آرزوی زیارت امام رضا غــوغا کرده چرا که 20 سال پیش بادلی شکسته ، راهی حرم شد، می گوید: شنیده بود که ضامن دل های شکسته است با آن که اعتقادی نداشتم به ضریح که رسیدم اشک امانم نداد و گویی دیگر دلم به دنبال آرزیم نبود تنها می خواستم ساعاتی کنار حرم سلطان خوبی ها باشم. همانی که پیشتر در خصوص کراماتش شنیده بودم.
ادامه می دهد: اشک امانم نداد تا از او بخواهم ضامن دلم شود به هندوستان که رسیدم فهمیدم خود ضامن دلم شده و صاحب اولاد دختری شدم که اکنون هر سال به عشق رضا با من راهی حرم می شود.

خاطره  از عبدالله:
این اتفاقی را که می خواهم نقل کنم با یک واسطه از یکی از خادمان حرم رضوی شنیده ام. وی قسم جلاله خورد که این داستان واقعیت دارد حال می خواهید باور کنید یا نه:
” روزی پیرمردی به همراه دختری که رویش را با چادر پوشانده بود و وی را روی زمین می کشید وارد صحن روضه منوره حضرت رضا شد.
جلوی او را گرفتم و پرسیدم با این وضع کجا میخواهی بروی.
جواب داد این دخترم هست و برای گرفتن شفا به محضر حضرت می برم.
با درخواست من صورتش را باز کرد و شگفت زده دیدم که وی مُرده است و بی روح می باشد. برای اطمینان بیشتر به چند نفر از خادمان خانم گفتم که او را معاینه کنند و بعد از معاینه یقین حاصل شد که علایم حیاتی ندارد و از دنیا رفته است.با عصبانیت به پیرمرد گفتم که ای مرد تو حرم را با غسال خانه اشتباه گرفته ای.
امام رضا مُرده زنده نمی کند بلکه مریض شفا می دهد و آن هم اگر مصلحت باشد.با التماس و تضرع فراوان پیرمرد به من گفت که اجازه بدهید او را به حرم ببرم،آخه این که برای شما ضرری ندارد و اگر هم شفا نیافت برمیگردانم و دفن می کنیم.دلم به رحم آمد و با خود گفتم حداقل برای زیارت وداع اجازه دهم که او را داخل حرم ببرد.
بعد از ساعتی دیدم ولوله ای در حرم به پا شد و با چشمان خودم دیدم که آن دختر مرده زنده شده است.

خاطره از بهاره:
6 سال پیش بود که دکترها مادرم را به دلیل بیماری قلبی جواب کردند و گفتند چند ماهی دیگر زنده نمی ماند، مادرم که دیگر کار هر شبش گریه شده بود جهت درمان و معاینه راهی سفر مشهد شد.
مادرم می گفت: مشهد که رسیده بودند قبل از اینکه جهت معاینه به پزشک مراجعه کنند به حرم رفتند و در حرم امام رضا را به مادرش قسم داده و گفته بود چگونه 4 فرزندم را تنها بگذارم بدون هیچ حامی ای  .
می گفت: آنقدر گریه کرده بودم که دیگر توانی برای رفتن به پزشک نداشتم لذا به مهمانسرا بازگشتم و خوابم برد در خواب دیدم زنی نزدم آمد و به من 4 مهر داد و گفت این ها را پسرم رضا داده گفته ماله تو باشند که از خواب پریده و وقتی به دکتر مراجعه کرده بودگفته بودندبرخلاف سنت قلب شما از هر انسان سالمی سالم تر است.

 خاطره از روح الله:
خودم که خاطره خاصی ندارم ولی از طرف معلم سال اول راهنماییمون (آقای علی ترک نژاد) (اهل رفسنجان) یه خاطره براتون مینــویسم…
آقای ترک نژاد برامون از یکی از سفرهاش به مشهد مقدس تعریف کرده بود؛ که داشتند با همسرشون توی حرم رضوی زیارت میکردن…
و یه روز به یه قسمت از حرم رفتــه بودن که معجزات رضوی اونجا مکتوب شده بود و همینطــور که به تعدادی از مطالب مربوط به معجزات نگاه میکردند به همــسرشون میگن چی میشه یکی از این معجزات برا ما هم رخ میداد تا واقعا یقین پیدا میکردیم.
عصر آن روز وقتی که با همــسرشون به مهمانسرا میروند و مشغول صحبت کردن بوده اند؛ غافل از اینکه در اتاقشون باز مونده؛ نوزاد آنها که تازه چهار دست و پا راه میرفته از اتاق بیرون میره و از بین حفاظ پله ها و از طبقه دوم به پایین پرت میشه.
والدین نوزاد که تقریبا مطمئن بودند نوزادشان زنده نمانده وقتی پایین میروند با تعجب میبینند که نوزادشان حتی یک خراش هم برنداشته.
و این جریان را جوابی از طرف آقا و آن را یکی از معجزات امام رضا(ع) میدانند.

خاطره از مریم :
 من درست یادمه که شش سالم بود که مادرم به سرطان سینه مبتلا شد اما خیلی امیدوار بود که باز هم سلامتی شو بدست بیاره ولی…
ولی وقتی آزمایش هاشو به دکتر نشون داد دکتر معالجِ مادرم جواب منفی داد ؛ اون گفته بود چون خیلی دیر فهمیدی ما کاری از دستمون بر نمیاد …
ولی از اونجایی که مامانم خیلی امیدوار بود به دکتر معالج خودش اکتفا نکرد و جواب آزمایش ها شو به دکترهای دیگه هم نشون داد و همه دکتر ها همون حرفو زدن کاملا یادمه که اون روزا تو خونه مون همش صدای گریه می اومد و حتی یادمه یه روز دیدم بابام نتونست خودشو نگه داره و برای اینکه جلوی من و مامانم گریه نکنه با عجله بیرون رفت….
روزای خیلی سختی بود هر روز نا امیدتر میشدیم ولی یه روز بابام تصمیم گرفت ما رو ببره مشهد به من و مامانم گفت بیایین از این شهر لعنتی بزنیم بیرون و همه دکتر ها و آدماشو تنها بذاریم ؛ ما هم قبول کردیم و به مدت دو هفته تو مشهد بودیم وقتی وارد حرم شدیم بابام نتونست خودشو نگه داره و کلی گریه کرد و مامانم هم تو ویلچر بود و نگاه های مردم اذیتش میکرد.
کاملا احساس میکردم که مامانم خیلی از این وضع ناراحته هر روز صبح میرفتیم حرم و ساعت هشت شب هم برمی گشتیم ما فقط  تو حرم بودیم جای دیگه نمیرفتیم بعد دو هفته تصمیم گرفتیم برگردیم تهران که یهو حال مامانم بد شد و به خاله ام و مامان بزرگم زنگ زدم و بابام هم خیلی ترسیده بود منم گریه می کردم که دختر خاله ام منو نذاشت تو خونه بمونم و به خونه خودشون برد بعد دو ساعت بابام زنگ زد و با صدای بغض و حالت گریه به خاله ام گفت :  دکترا میگن که یه معجزه ای شده  و حال همسرتون بعد چند ماه شیمی درمانی کاملا خوب میشه . یادمه که خاله ام گوشی از دستش افتاد و در همون لحظه سجده کرد همه داشتند از خوشحالی گریه میکردن واقعا معجزه بود.
الان هم که هفت ساله از این موضوع میگذره و ما هر سال تو اون روز که دکترا گفتن مادرم حالش خوب میشه به بیمارستان کودکان سر طانی میریم و بابام هم نذری که تو اون روزای پر از رنج و درد کرده بود رو ادا می کنه ما هرسال تو اون دو هفته ای که بخاطر بیماری مامانم رفته بودیم محضر آقا امام رضا ، میریم مشهد و دو هفته رو تو این شهر مقدس سپری می کنیم ….
به قول بابام خدا ببره و نیاره اون روزا رو واقعا سخته

خاطره از سعید:
سيد امير مشتاقيان یکی از خادمان حرم امام رضا(ع) كه به گفته خودش 16 سال است كه در خدمت زائران پياده در مسير مشهد مقدس است خاطره شفا گرفتن يك زائر فلج را اينگونه بازگو مي كند:
“در سالهاي گذشته يك خانم ميانسالي كه جثه ي ضعيفي داشت و پسر خود را به پشت خود بسته بود، از مسير چناران به سمت مشهد مقدس و با پاي پياده حركت مي كرد، پسر اين زن از دو دست و دو پا فلج كامل بود. اين زن وقتي به استراحتگاه ما رسيد، به همراه پسر خود در ايستگاه توقف و استراحت كردند و سپس به حركت خود ادامه دادند، سال بعد همان خانم با همان لباس و همان هيبت دوباره از اين مسير مي گذشت ولي پسري در پشت او نبود،وقتي او را ديديم از او پرسیديم كه شما سال گذشته يك پسري را به پشت خود بسته بودي و به مشهد مي رفتي، اون پسر كي بود؟” 
“زن با زبان ساده جواب داد : آره مادر جان ،آن فرزند من بود و فلج بود ،سال گذشته وقتي به مشهد رسيديم رفتم به پشت پنجره فولاد و پسر را از پشت خودم جدا كردم و به امام رضا (ع) گفتم ، يا امام رضا (ع)، ديگر نميتونم ادامه بدم، خسته شدم .كمر من شكست،با اين پسر فلج هر سال پياده به مشهد ميام.”
اين دربان حرم امام رضا (ع) مي گويد: زن با همان زبان ساده با امام رضا صحبت مي كرد كه بعد از مدت كوتاهي پسر بر روي دو پاي خود ايستاد و شفا پيدا كرد؛ تمامي عكس هاي اين زن به همراه فرزندش، قبل از شفا و بعد از شفاي فرزندش در ايستگاه استراحتگاه وجود دارد.

خاطره ای از محمود:
خودم که خاطره خاصی ندارم اما یک بار که در حرم به عنوان خادم بودم مردی که فرزندش شفا یافته بود تعریف می کرد که كارمند ذوب آهن اصفهان است و بعد از چندسال که بچه دار شده بودند و متوجه شدند كه پسرشان مشكل بينايي دارد و به پزشكان متخصص زيادي مراجعه كرده بودند و همه مي گفتند كه پسر شان نابيناست. حتي يك پزشك به آن ها اينطور گفته كه از هر يك ميليون نفر، يك نفر با اين مشكل روبروست و در ايران نيز 7 نفر اين بيماري را دارند.”
“ظهر يك روز به خانه آمدم و همسرم از من خواست تا به مشهد بيايم، از آنجاييكه براي معالجه فرزندم به شهرهاي مختلفي مثل تهران، شيراز و … سفر كرده بوديم، مشكل مالي پيدا كرده بودم و از محل كارم نيز نمي توانستم مرخصي بگيرم، از مدير قسمتي كه در آن مشغول بكار بودم خواستم تا به من مرخصي بدهد و به اوگفتم” يك دكتري در مشهد به ما نشان داده اند، مي رويم اگر به ما جواب نداد ديگر پيش هيچ دكتري نمي رويم”، در نهايت  3 روز مرخصي گرفتم و ديروز از اصفهان با اتوبوس حركت كرديم و امروز به مشهد رسيديم، وقتي وارد مشهد شديم رفتيم كه يك روز مسافرخانه اجاره كنيم كه صاحب مسافرخانه هم به ما گفت”اينهمه راه از اصفهان آمده ايد فقط براي يك روز!؟” من به او گفتم “ما فقط يك روز وقت و مهلت داريم اگر در اين يك روز امام رضا(ع) به ما جواب داد كه تا آخر عمر غلامي او را خواهم كرد، اگر جواب نداد كه ديگر هيچ جايي نمي توانيم برويم تا جواب بگيريم.”
“همان روز وارد حرم شديم و پسرم، همسرم و مادرخانمم را به پشت پنجره فولاد بردم و خودم آمدم كنار سقاخانه ايستادم، به گنبد و پرچم نگاه مي كردم و با امام رضا صحبت مي كردم و ميگفتم؛ يا امام رضا شما يك آقازاده به نام جوادالائمه داري، من هم يك پسر دارم كه نابيناست، وقتي كه پيرشدم اين پسر بايد عصاي دست من باشد، نه اينكه من دست او را بگيرم.”
“هنوز تو اين حال و هوا بودم كه شما را ديدم كه بچه منو به سمت دفتر شفايافتگان مي بردي”
اين خادم حرم مطهر امام رضا(ع) در پايان گفت: اگر با دل شكسته از اهل بيت(ع) چيزي بخواهيد، امكان ندارد كه اهل بيت(ع) دست شما را خالي رها كنند.
 
خاطره از مهشید:
علی ماشی از خادمان حرم قدس رضوی (ع) درباره معجزاتی که در حرم مطهر امام (ع) دیده برایمان می گوید: در آذرماه سال ۱۳۸۳ مفتخر به پوشیدن لباس دربانی حضرت شدم و از ایشان خواستم عنایتی کند و یکی از معجزات خودش را به من نشان دهد. مدتی بود که خدمت برایم عادی شده بود و می خواستم برای اطمینان قلبم ایشان عنایتی کنند. ساعت ۱۰صبح بود. ساعت شیفت من رو به پایان بود. باران می آمد و عطر خاصی در حرم پیچیده بود. شنیده بودم اگر معجزه ای شود مردم به دنبال شخص شفا یافته می روند تا قطعه ای از لباس او را برای تبرک ببرند، اما من تا آن روز اتفاقی به این شکل ندیده بودم. تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد. در وسط صحن یکی از همکارانم داد می زد برادر علی کمک نمی کنی؟!
نگاه کردم و دیدم کودکی در بغلش است و به آرامی از پنجره فولاد جدا شد تا کسی او را نبیند و حرکت کرد تا به آن سمت صحن رود. وسط صحن مردم فهمیدند و همگی هجوم آوردند تا قطعه ای از لباس این کودک را برای تبرک با خود ببرند. سمت دوستم رفتم و کودک را از او گرفتم و به جایی بردم. سپس از مادرش پرسیدم موضوع چیست و او بعد از ۱۰ دقیقه گریه کردن گفت: قلب بچه ام از کودکی بزرگ شده و شش ماهش است. دکترها جوابش کرده اند و آورده ایم این جا یا حضرت رضا (ع) خوبش کند، یا جسدش را همین جا دفن کنیم. از مادرش پرسیدم پرونده پزشکی همراهت داری؟! پرونده اش را نگاه کردیم و دیدیم مشکلش اساسی بوده، از پله های اتاق پایین آمدم.
در “ایوان طلا” یکی از خادمان حرم دختر سه ساله کوچکی در بغلش بود و تمام زائران دنبال او می دویدند. کمکش کردم و کودک را در اتاق آگاهی بردیم تا آسیبی به او نرسد. با لحنی خاص از پدرش پرسیدم: چه شده؟!  و او پاسخ داد: در حال بازی کردن بود و سماور آب جوش بر رویش ریخت. گوشت یک پارچه ای بر روی صورتش در آمده بود و معالجه نمی شد. برای شفا یافتم به حرم امام رضا (ع) آوردیم و پس از شفا یافتن هیچ علامت و نشانه ای از آن لکه بزرگ در صورت دخترم نیست. پدرش باور نمی کرد. دیده بودم نابینا و فلج شفا پیدا می کند، اما این گونه معجزه خیلی عجیب بود. صورت دختر می درخشید.
“كبوتري حرم انديش ديده ام در خويش”
 
خاطره از یک عالم اهل سنت:
ناصر قزل از روحانیون اهل سنت استان گلستان می گفت: ۱۵ سال پیش عارضه چشمی پیدا کردم و چشمانم به شدت التهاب پیدا کرده بود. دیدم بسیار کم شده بود؛ با گریه و زاری حاجت خودم را از امام رضا (ع)خواستم، همان شد و چشمانم شفا پیدا کرد.

“عروج بال و پري را كشيده ام در خويش”، “وپشت پنجره دلنواز فولادت” ، “به استجابت دعايي رسيده ام در خويش”
در این قطعه از بهشت هیچ کس دست خالی باز نمی گردد باز هم از خود می پرسم این چه سلطانی ست که مسلمان و غیر مسلمان، زرتشتی و کلیمی برایش یکی ست.
انتهای پیام/9031 https://www.asrehamoon.ir/vdcgyt9u.ak9y74prra.html
نام شما
آدرس ايميل شما