تاریخ انتشار :چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۴۹
برادرم طی یک انفجار به شهادت رسید. به خاطر انفجار دچار حریق شده بود، همه ی بدنش سوخته و کبود شده بود. بعد از سه روز برادرم را از زیر آوار بیرون کشیدند. تنها قسمت سالم بدن برادرم که هیچ تغییری نکرده بود، حنجره اش بود. استادش می گفت حنجره ای که مدح اهل بیت را بگوید هیچ وقت نمی سوزد!
کوچکترین شهید مدافع اسلام را بشناسید+ تصاویر
به گزارش سرویس ایثار و شهادت عصرهامون به نقل از ندای اصفهان، باید نهال تقوا و ولایت مداری را چگونه در وجود کودک کاشت تا وقتی به ثمر می رسد از گزند باد و باران در امان بماند؟ باید روح یک کودک با چه محیط و چه افرادی مانوس باشد تا در جوانی و نوجوانی خطر را به خوبی درک کند و قدم در راه راست بگذارد؟ روح و نفس یک کودک را باید چگونه پرورش داد تا وقتی پا به دوره ی حساس نوجوانی و جوانی نهاد اول با جهاد اکبر نفس خود را صیقل دهد و سپس در مواقع لزوم وارد میدان جهاد اصغر شود؟
در ادامه می خواهیم با خواهر نوجوان ترین شهید مدافع حرم افغانی در اصفهان، گفتگو کنیم. او کسی است که نهال تقوای پدر و مادر خود را به ثمر نشاند و آن قدر روح خود را با تقوا و ولایت مداری صیقل داد تا خداوند راه تقرب به خود را به رویش گشود و شهادت در راه خودش را نصیبش کرد.
شهید احمد ترابی
از برادر خود بگویید و اینکه به نظر شما چه رازی در کودکی و نوجوانی شهید سید احمد ترابی نهفته است که او را به سمت دفاع ازحریم ولایت کشاند؟
 برادرم متولد سال ۷۵ مشهد بود و تا هفت سالگی خیلی شوخ و شلوغ بود. کلاس دوم بود که راه کربلا باز شد و همراه مادرم با پای پیاده راهی کربلا شد. به نظر من نقطه شروع برادرم از همان کربلا بود. ما که آن موقع ساکن تهران بودیم راهی اصفهان شدیم. وقتی سید احمد ده ساله شد خیلی دوست داشت با برادر بزرگترم که کلاس مداحی می رفت، او نیز به کلاس مداحی برود اما به خاطر مدرسه نمی توانست آنجا ثبت نام کند. وقتی مدرسه اش تمام شد تابستان اولین کاری که کرد شرکت در کلاس مداحی بود. صدای خیلی خوبی داشت به طوری که همان اوایل در جلسات هفتگی مداحی می کرد. حدود سه سال در مهدیه اصفهان بعد از دعای ندبه کلاس مداحی داشت. شاگرد ممتاز کلاس مداحی مهدیه شد و او را بردند مشهد. سیزده ساله بود که از مادرم خواست که اجازه دهد کار و حرفه ای را یاد بگیرد. مادرم اول اجازه کار کردن به او را نمی داد اما سید احمد مادرم را قانع کرد و رفت سراغ مکانیکی. به مکانیکی علاقه داشت و مکانیکی را خوب یاد گرفته بود. صاحب کارش به او گفته بود برود و برق اتومبیل را هم یاد بگیرد. او برق اتومبیل را هم یاد گرفت و بعد از شش ماه مدرکش را هم گرفت. شانزده ساله بود که جنگ سوریه شروع شد.
 با وجود اینکه برادرتان یک نوجوان بیشتر نبود چه باعث شد که مسیر شهادت را برگزیند و مدافع حرم بشوند؟
– وقتی داعشی ها تهدید کردند که می خواهند حرم حضرت زینب(س) را بشکافند برادر سومم قصد کرد به سوریه برود. اما مادرم اجازه رفتن به او نمی داد. یک شب بعد از کلی حرف زدن برادر سومم به مادرم گفت: چهار تا پسر داری نمی خواهی یکی را وقف حضرت زینب (س) کنی؟ مادرم نگاه معناداری به برادرم کرد و بعد از اندکی تأمل گفت: خب، برو یکی را وقف کردم. سید احمد از این حرف مادرم استفاده کرد و زودتر از برادرم راهی سوریه شد. برادرم مطمئن بود که مادرم به خاطر سن کمش به او اجازه رفتن نمی دهد به همین دلیل بی خبر رفت پادگان و ثبت نام کرد. وقتی برادر و مادرم فهمیدند که او رفته است پادگان به سراغش رفتند اما نتواستند او را راضی کنند تا برگردد.

 سید احمد چطور توانستد رضایت مادر را جلب کنند و راهی سوریه شوند؟
– یک آبان سال ۹۲ با مادرم تماس گرفت و گفت مادر من فرودگاهم راضی باش و حلالم کن تا با خیال راحت بروم. مادرم بالاخره راضی شد و گفت: برو پسرم، راضی ام، خداپشت و پناهت باشد.
 به نظر شما برادرتان چه خصوصیت اخلاقی بارزی داشتند که خداوند ایشان را به درجه رفیع شهادت نائل کرد؟
– خیلی غیرتی بود و همین باعث شد که با وجود سن کمش برود و از حریم ولایت دفاع کند و ایشان خیلی مهربان و شوخ طبع بودند. ایشان خیلی پشت کار داشتند و با اراده بودند هم مکانیکی می کردند و هم درس می خواندند.
 شهید ترابی بیشتر با چه مانوس بودند و از آن کار آرامش می گرفتند؟
– بیشتر با دعا و روضه انس داشت و دعای کمیل و زیارت عاشورا را هر روز می خواند. یک عکس از حرم امام حسین (ع) داشت که از طرف کلاس مداحی به او داده بودند. آن عکس را خیلی دوست داشت و می گفت بهترین عکس دنیاست.
 برادرتان اوقات فراغتش را با چه کارهایی پر می کرد؟
– بیشتر کتاب می خواند، گاهی هم فوتبال بازی می کردند.
 چه کتاب هایی؟
– بیشتر کتاب های مذهبی؛ کتاب های نهج البلاغه، مقتل و سیره ی حضرت زهرا (س) را بیشتر می خواند. همیشه می گفت من که مداحی می کنم باید علمم نسبت به دیگران بیشتر باشد. هر شب نیم ساعت مطالعه می کرد اما روزهای جمعه بیشتر مطالعه داشت.
شهید احمد ترابی
شهید احمد ترابی
 خبر شهادت برادرتان کی و چگونه به شما رسید؟
– یکم آذر سال ۹۲ بود که بعد از نماز مغرب و عشا، عمویم و خانمش به خانه ما آمد و بعد هم برادرم و خانمش به خانه ما آمدند. کمی تعجب کردیم. مادرم از عمویم پرسید اتفاقی افتاده است؟ عمویم گفت: احمد و مهدی زخمی شده اند و الآن تهران بستری هستند. مادرم سراسیمه گفت: زخمی شده اند یا شهید؟ عمویم دیگر چیزی نگفت. یک ساعت بعد برادر دومم محمدرضا آمد و سرش را گذاشت روی زانوهای مادرم و شروع کرد به گریه کردن. برای اولین بار اشک های برادرانم را دیدم. آه… چقدر سخت بود!
 در مورد نحوه ی شهادت برادرتان چیزی می دانید؟
– بله. برادرم طی یک انفجار به شهادت رسید. به خاطر انفجار دچار حریق شده بود، همه ی بدنش سوخته و کبود شده بود. بعد از سه روز برادرم را از زیر آوار بیرون کشیدند. تنها قسمت سالم بدن برادرم که هیچ تغییری نکرده بود، حنجره اش بود. استادش می گفت حنجره ای که مدح اهل بیت را بگوید هیچ وقت نمی سوزد!
 از برادرتان نامه یا خاطره ی تاثیرگذار و جالب دارید که برایمان بازگو کنید؟
– متاسفانه نامه و وصیت نامه ندارند. وقتی از زیر آوار کشیدند بیرون فقط یک پلاک همراهش بود. خاطره ی زیادی هم از ایشان ندارم. فقط یادم هست همیشه می گفت خواهرم طوری زندگی کن که فردای قیامت بتوانی به روی حضرت زهرا (س) نگاه کنی. این حرف را در یک مجلس روضه شنیده بود و خیلی به دلش نشسته بود.
 برادرتان در گلزار شهدای اصفهان دفن شده اند؟
– بله. همراه پسرخاله ام در گلزار شهدای اصفهان مدفون هستند.
شهید احمد ترابی
 شنیده ایم با وجود اینکه یک شهید در راه اسلام و دفاع از مکتب اهل بیت داده اید باز هم مادرتان موافقت کردند که سایر برادرانتان به سوریه بروند؟
– بله. برادر بزرگترم می رود و الآن ۲۰ روز است که مرخصی آمده اند.
 عجب! خداوند به شما و همه مادران و خانواده شهدا صبر و جزای خیر عطا کند.
شهید احمد ترابی
شهید احمد ترابی
شهید احمد ترابی
انتهای پیام/9031 https://www.asrehamoon.ir/vdcbf5bw.rhbaspiuur.html
نام شما
آدرس ايميل شما