تاریخ انتشار :شنبه ۲۷ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۰۷:۱۸
شاعر انگار رفته به دنیای خلسه‌‌های جادوییِ کتاب «خواب‌نامه و تناسخ» و آن‌چنان غرق سروده‌های خویشتن شده، که بازگشتن را نیز فراموش کرده است؛ احمد عزیزی انتظار را هم خسته کرده اما خواهرش را نه! حتی اگر بیمارستان امام رضای کرمانشاه، دو فیزیوتراپیستش دیگر وقت چندانی برای او نداشته باشند و نهایتا شکل و شمایل پای‌اش نیز فرق کند.
شاعری که از خلسه‌های شعرش، بیرون نمی‌آید/ احمد در کما هم شعرها را غلط‌‌‌گیری می‌کند!
به گزارش سرویس فرهنگ و هنر عصرهامون به نقل از راه دانا؛ شاعر انگار رفته به دنیای خلسه‌‌های جادوییِ کتاب «خواب‌نامه و تناسخ» و آن‌چنان غرق سروده‌های خویشتن شده، که بازگشتن را نیز فراموش کرده است؛ احمد عزیزی انتظار را هم خسته کرده اما خواهرش را نه! آن هم پس از پنج سال بودن و نبودن بیش از هر زمان دیگری به بازگشتن نزدیک است. حتی اگر بیمارستان امام رضای کرمانشاه، دو فیزیوتراپیستش دیگر وقت چندانی برای او نداشته باشند و کمتر به سراغ‌اش بیایند و نهایتا شکل و شمایل پای‌اش نیز فرق کند، اما او پس از حدود پنج سال و آن همه نبودن‌اش، دارد به صدای من، سوال‌ کردن‌های خواهر همیشه پرستار و هر صدای دیگری، مختصر واکنشی نشان می‌دهد.
نه این‌که حرف بزند اما دارد می‌گوید می‌شنود. خواهر، این را اتفاق مهم این سال‌ها می‌داند که امیدوارترش نیز می‌کند. بیخود نیست این همه شادمانیِ خواهر که ضریب هوشیاری برادرش، احمد عزیزیِ شاعر را، حتی حوالی عدد سه دیده و حالا رسیدن به عدد 10، نمی‌تواند بی‌تفاوتش بگذارد.
 بخش آی.سی.یویِ بیمارستان امام رضای کرمانشاه در طبقه هفتم واقع شده وقتی به آن‌جا رسیدم سمت راست تابلوی آی.سی.یو را دیدم با جمعیتی که جلوی درِ آن چشم‌انتظار بیمارانشان بودند. درِ شیشه‌ای را باز کردم سرم را به داخل بردم، به فاصله‌ی یک متر از در، دو نگهبان روی صندلی و کنار میزی آهنی نشسته بودند و به همراهان بیماران رسیدگی می‌کردند. وقتی یکی از نهگبانان تقاضای دیدارم از احمد عزیزی را شنید، به نشانه‌ی این‌که نامم را از پیش شنیده‌ به حالت نیم‌خیز احترام خود را به جا آورد و به سمت چپ سالن هدایتم کرد.
به محض ورودم او تاکید کرد پیش از ورودتان به بخش لطفا اجازه بگیرید. چند ثانیه بعد به دم در مورد نظر رسیدم، به آرامی گوشه‌ای از در را باز کردم. سمت راست سالن، دم درِ دومین اتاق که اولین اتاق بیماران بود خانمی که مانتو شلوار آبی روشن با مقنعه‌ای کاربنی رنگ به تن داشت پشت به بیرونِ در مشغول کارهایش بود. از همان فاصله‌ی چند متری به آرامی خانم را خطاب کردم که به یک‌باره به سمت صدا رو برگرداند و با رویی گشاده نزدیک من آمد و دعوتم به نزدیکتر شدن کرد. بار اول است از نزدیک او را می‌بینم اما خوب شناختمش، او زینب بود خواهر احمد عزیزی، همانی که از سال 86 تاکنون از رسانه‌ها دیدمش و مصاحبه‌هایش را خوانده‌ام.
پس از معرفی خودم به گرمی از من استقبال کرد و از من خواست که روکفشی و گان بپوشم سپس به داخل اتاق احمد برویم. وقتی از همان فاصله دیدم احمد خواب است ترجیح دادم گفت‌وگویم را با زینب در جایی خارج از آن اتاق انجام بدهم سپس به دیدار برادرش بروم. رفتیم اتاق پرستاران که روبروی اتاق بغلیِ اتاق احمد بود گفت‌وگویمان را انجام دادیم.
احمد عزیزی متولد چهارم دی سال 1337 در شهرستان سرپل‌ذهاب کرمانشاه است، به فاصله‌ی کمتر از دو سال پس از زینب به دنیا آمده، فرزند دوم و پسر اول از چهار دختر و سه پسر خانواده است. احمد که از سال 57 ساکن تهران بوده اسفند سال 86 به قصد مسافرت به کرمانشاه می‌آید، پانزدهم همان ماه برای ساعت 18 بلیط برگشت به تهران را گرفته و به دلیل مشغله‌ی کاری نمی‌تواند بیش از این نزد مادر بماند و خواسته‌ی وی را برآورده کند. صبح همان روز به سوسن، خواهرش می‌گوید که حالش خوب نیست قصد خوابیدن دارد و ساعت 16 او را بیدار کند که پس از دوش گرفتن به فرودگاه برود.
حدود همان ساعت است که سوسن می‌رود احمد را بیدار کند تا راهی منزلش شود اما متوجه می‌شود احمد این بار برخلاف همیشه به سختی از خواب بیدار می‌شود، با چهره‌ای برافروخته. احمد می‌گوید نمی‌تواند سوسن را ببیند حتی وقتی عینکش را بر چشم‌هایش می‌گذارد باز هم قادر به دیدن نیست. سوسن این ضعف بینایی را تاثیر شب نخوابی می‌داند.
 
آخرین جمله‌ی عزیزی در اسفند 86
بلافاصله به چشم‌پزشک مراجعه می‌کنند و پزشک مشکلی در چشم‌ها مشاهده نمی‌کند و به آن‌ها می‌گوید که به اورژانس بیمارستان امام علی (ع) بروند. در آن‌جا پزشک اورژانس پس از معاینه متوجه می‌شود فشارخون احمد به 25 رسیده است. احمد که از گذشته از مشکلات کلیوی رنج می‌برد به تشخیص پزشک اورژانس امام علی (ع) باید برای دیالیز در بیمارستان امام خمینی (ره) بستری شود. گذشت این چند ساعت تا زمان بستری شدن در بیمارستان امام خمینی (ره) با آن میزان فشار خونِ بی‌سابقه‌ی احمد منجر به سکته‌ی مغزی وی می‌شود. ساقه‌ی اصلیِ مغز احمد آسیب می‌بیند و تشنج‌های ناشی از انجام دیالیز بیشترین آسیب را به احمد وارد می‌کند و هوشیاری وی به صفر می‌رسد. آخرین جمله‌ای که احمد آن شب به حسین، برادرش می‌گوید:«پس از کما باید خداحافظی کنم».
دو سه روز می‌گذرد دیالیز کلیه تمام می‌شود. خانواده‌ی احمد، وی را به بیمارستان امام رضا(ع) به امید درمان بهتر و سریع‌تر منتقل می‌کنند. اما بستری شدن احمد از آن روز در این بیمارستان همانا و مرخص شدن همانا.
احمد تا دوران جوانی را در زادگاه‌اش سپری می‌کند. زینب از کودکی هم‌بازی احمد بود. مسئوولیت انجام کارهای شخصیِ احمد را نیز به تشخیص مادر به عهده داشت. دوستی و صمیمیتی که زینب از همان روزهای کودکی با احمد داشت با حسن، برادرش نداشت. شاید گره‌های دوستیِ آن روزهاست که زینب را از اسفند 86 تاکنون پرستارِ پایه ثابت احمد در بیمارستان امام رضا(ع) کرده است. زینب وقتی با لبخندی که از لب‌هایش جدا نمی‌شود از احمد برایم می‌گوید نمی‌تواند دیدگانِ نمناکش را از چشم‌های هیچ بیننده‌ای بپوشاند.
طی این نه سالی که احمد در بیمارستان امام رضا(ع) بستری بوده است تنها دو بار به همراهیِ زینب به مدت چهل و شصت روز برای رفعِ تنگیِ تراژه به تهران، بیمارستان مسیح دانشوری رفته است اما طبیبان وی را از درمان این عارضه ناامید کرده‌اند و گفته‌اند تاهوشیاریِ کامل احمد حاصل نشود امکان رفعِ تنگیِ تراژه ممکن نیست.

احمد از روز اول بیماری تا بیش از یک سال در کمای کامل به سر می‌برد و به تدریج با گشودن چشم‌هایش دریچه‌ی امید را در دل خانواده‌اش می‌گشاید. چشم‌ها باز شدند اما بدون هیچ عکس‌العملی به بیرون و دیدن هیچ شی‌ای.
پزشکان تهران علت بی‌حس بودن چشم‌های احمد را از کار افتادن آن‌ها در اثر آسیب مغزی بیان کرده‌اند. آسیبی که به چشم‌ها یعنی اولین عضو وارد شد و هیچ واکنشی به هیچ کنشی جز در مقابل نور چراغ نشان نمی‌دهد. مغز دیگر اجازه‌ی هیچ فرمانی به اعضای بدن احمد نمی‌دهد اما گوش‌هایش کامل و خوب می‌شنود، گوش آخرین عضوی‌ست که در این بیماری از کار میفتد.
تغذیه‌ی احمد از اِن.جی که در بینی داشت و به معده وصل بود تا مهر ماه سال 90 انجام می‌شد. آن زمان پزشکان وجود طولانی بودنِ اِن.جی در بینی را عامل عفونت می‌دانند و تشخیص می‌دهند آن را به معده‌ی احمد متصل کنند اما زینب باک دارد که با پذیرفتن این پیشنهاد باعث کوتاه شدن عمر احمد شود.
مهر ماه سال 90 است و قرار شده آیت‌الله خامنه‌ای (مدظله‌العالی) به استان کرمانشاه سفر کند. زینب از پیش درخواستِ کتبی خود را برای دیدار با رهبر معظم انقلاب و تشریف‌فرمایی ایشان بر بستر احمد را از اداره‌ی ارشاد کرمانشاه داده است.
ده روز انتظار برای انجام این دیدار کافی بود تا زینب را ناامید کند با تمام پیگیری‌هایی که از بیت رهبری، استانداری و اداره‌ی ارشاد کرمانشاه داشته است. سی‌ام مهر، دهمین و آخرین روز حضور رهبری در کرمانشاه‌ست؛ حدود ساعت یک بعدازظهر. زینب طبق معمولِ همیشه در اتاق احمد است و احمد هم در خواب عمیق. به یک‌باره یکی از نمایندگان رهبری خودش را به زینب معرفی می‌کند. زینب اصلا از دیدن این صحنه و غیبت رهبری خوشحال نمی‌شود تا این‌که از زبان وی می‌شنود تا چند لحظه‌ی دیگر آقا در این‌جا حضور خواهند داشت. زینب که هم‌اکنون تلاش‌هایش جواب گرفته و سر از پا نمی‌شناسد فقط می‌تواند احمد را به سختی بیدار کند برای مهمان ویژه‌اش و بلافاصله به آرامی آقای ناصری، یکی از کمک پرستاران را برای مرتب کردن تخت احمد صدا می‌زند اما نباید هیچ کس از آمدن این دعوت شده مطلع شود.
احمد بارها به محضر رهبر معظم انقلاب رسید و هر دفعه از حس خوبش و در آغوش رهبری بودن برای زینب تعریف می‌کرد، می‌گفت: «زینب نمی‌توانم این حس زیبایم را حتی با قلم خودم برایت وصف کنم.»  
وفاداری رهبر انقلاب به احمد عزیزی
تنها چند دقیقه می‌گذرد بدون هیچ سر و صدایی، زینب متوجه موجی عظیم در اتاق احمد و فاصله‌ی نزدیک خود با رهبر معظم انقلاب می‌شود. زینب با شروع سلام و صلوات خطاب به رهبرش می‌گوید: «سلام ای وارث خون شهیدان، حسین سرزمین بایزیدان...»
زینب آن زمان هیچ‌گاه نمی‌توانست حرف‌های احمد را درک کند تا آن روزی که در فاصله‌ی چند سانتی‌متریِ حضرت آقا ایستاده بود و از شوق دیدار جمال ایشان فقط اشک می‌ریخت.
خواهر احمد پس از شعرخوانی‌اش که اشک‌هایش مجال صحبت کردن را از وی گرفته بود ادامه می‌دهد: «پسرم به فدایتان، همسرم به فدایتان...»  
حضرت آقا پس از پاسخ سلام می‌فرمایند:«شما چه‌قدر قشنگ شعر می‌خونین. خداوند پسر و همسرت را برایتان نگه دارد. خداوند برادرتان را برایتان نگه دارد، احمد آقای عزیزیِ گل! فرصت خوبی‌ست که بیش‌تر با خدای خودت خلوت کنی.» 
رهبر معظم انقلاب در این هنگام دستشان را بر صورت احمد می‌کشند و زیر لب دعایی زمزمه می‌کنند. این دیدار ده دقیقه‌ای کار خودش را می‌کند و زینب را به اولین خواسته‌اش می‌رساند. آقا تشریف بردند اما اثر دعای خود را از آن روز تاکنون به جا گذاشتند. از آن روز تاکنون اثری از کبودیِ ناشی از اِن.جی بر چهره‌ی او نیست. هوشیاری احمد بسیار بیش‌تر از گذشته شد و آن هم بدون هیچ مشکلی.

زینب ماند و امید تازه‌ای که در دلش شکوفا شد. از پزشکان می‌خواهد که از دهان به برادرش غذا بدهد. پزشکان این کار را خطر می‌دانند و عامل خفگیِ احتمالی. زینب مسئوولیت انجام این کار را با توکل بر خدا و با حسی که از حضور رهبری گرفته می‌پذیرد. از فردای همان روز تاکنون زینب تغذیه‌ی احمد را با غذا، سوپ و آب‌میوه‌ی تازه تهیه شده از منزل و از راه دهان و بدون هیچ مشکلی به برادرش می‌دهد. احمد غذاهای مورد علاقه‌اش را می‌خورد، طعم غذا را می‌فهمد و حتی به شور بودن آن  با تغییری که در چشم و ابرو ایجاد می‌کند واکنش نشان می‌دهد.
دستور رهبری برای درمان عزیزی
زینب در نامه‌ای که به محضر رهبرش تقدیم کرد درخواست معالجه‌ی برادرش به خارج از کشور را خواسته بود و حضرت آقا دستور پیگیری دادند اما پزشکان باز هم معالجه‌ی احمد را بسته به هوشیار شدن کامل احمد می‌دانند. زینب پس از پاسخ تکراری‌ای که دریافت کرد و آب‌ پاکی‌ای که روی دستانش ریختند حسرت می‌خورد که ای کاش این پیگیری پزشکان منجر به درمانی در حد بلند شدن احمد از تخت و نشستن روی ویلچر می‌شد!
احمد به رسم نوجوانی‌اش شعرها را غلط‌‌‌گیری می‌کند!
زینب به طور مرتب در گوش‌های احمد زمزمه می‌کند که تو سالمی و باید یک روز از این تخت بلند شوی، تو بیداری و حرف‌های ما را خوب می‌شنوی. زینب برای برادرش حافظ  و شعرهای احمد را می‌خواند. گاهی برای اطمینان یافتنش از شنوا بودن احمد واژه‌ای را نادرست ادا می‌کند و احمد به رسم نوجوانی‌هایش که غلط‌های شعر خواندنِ زینب را اصلاح می‌کرد و می‌گفت: نه نه اشتباه خواندی این‌جا با لبخندی که می‌زند باز هم غلط‌های زینب را به او یادآور می‌شود و زینب هم آرام و خوشحال از شنوا بودن برادرش.
کفش‌های مکاشفه، یک لیوان شط داغ، عطر گل یاس، زائران زاری، شرجیِ آواز، نافله‌ی ناز، خواب‌نامه و باغ تناسخ، ترجمه‌ زخم، رودخانه رویا، سیل گل سرخ، ملکوت تکلم، باران پروانه، روستای فطرت، ترانه‌های ایلیایی، رویای رویت و ناودان الماس از آثار احمد است و از نوشته‌های کُردی او که هیچ وقت به چاپ نرسید شون میلکان، میله‌ی سورمه‌دان و آوای اورامان می‌توان نام برد.
شعرهای احمد متصور کننده‌ی تابلوی نقاشی‌ست
زینب دیدگاه صاحب‌نظران درباره‌ی شعرهای احمد را سبکی خاص می‌داند و معتقدند خواننده‌ی شعرهای احمد تک‌تک واژه‌ها را مانند تابلوی نقاشی می‌انگارد. خواهر این شاعر و نویسنده‌ی انقلابی طبق خبرهایی که شنیده است از نبود آثار احمد در بازار کرمانشاه و تهران می‌گوید. آثاری که با چاپ شدنشان علاوه بر بهره‌مندی علاقه‌مندان از این اثر هنری، تامین‌کننده‌ی خوبی برای هزینه‌های درمان احمد عزیزی است.
زینب هر روز با احمد حرف می‌زند. بهترین خبرها را از خانوده برایش نقل می‌کند اما هرگز از ناخوشی و مرگ عزیزانش برای احمد نگفت و نمی‌گوید حتی از مرگ پسر جوان خودش که بسیار مورد علاقه‌ی دایی‌احمد بود. احمد بدون این‌که خبری از مرگ پسر زینب شنیده باشد با غمِ چهره‌ی خود و بی‌قراری‌اش بر روی تخت در غیبت خواهر با او هم‌دردی کرده است.   
 

این مداح اهل بیت (ع) به لطیفه‌هایی که زینب و پرستاران برایش تعریف می‌کنند می‌خندد و شاداب می‌شود. احمد یکی از شنوندگان همیشگیِ رادیو فرهنگ است. با روضه‌هایی که از رادیو می‌شوند اشک می‌ریزد. با برخی سخنرانی‌هایی که از رهبری از رادیو می‌شنود و با احساسی که آن لحظه دارد با اشک‌هایش به سخنرانی واکنش نشان می‌دهد. هوشیاری احمد با باز شدن چشم‌هایش به ده یازده رسیده و این عدد در یک انسان سالم پانزده است.
نبود فیزیوتراپیست منجر به تغییر شکل پاهای عزیزی شد
زینب موقع بیمار شدن احمد تازه چند ماهی بود که طعم بازنشسته شدنش را از سازمان جهاد کشاورزی می‌چشید. سوسن و حسین هم در غیبت زینب نزد برادرشان می‌مانند.  
این شاعر انقلابی بستری‌ست و بی‌تحرک و نیاز به فیزیوتراپیست دارد اما بیمارستان امام رضا(ع) با وجود تنها دو فیزیوتراپیست تواناییِ اختصاص دادن زمان مورد نیاز برای ویزیت احمد را ندارند، نبود فیزیوتراپیست بر بالین احمد منجر به تغییر شکل پاهای وی شده است.  

 
احمد حقوق ثابت از جایی نمی‌گرفت فقط بابت دست‌نوشته‌هایش برای سازمان صدا و سیما مبلغی دریافت می‌کرد و مبلغ بسیار کمی از اداره‌ی ارشاد تهران. پس از پیگیری‌های زینب برای تامین هزینه‌ی درمان این دو حقوق تا سال جاری به یک میلیون و 600 هزار تومان افزایش یافته است.
هزینه‌های بیمارستان برای احمد رایگان بوده اما تهیه‌ی داروهای خارج از بیمارستان با مخارج غذا و وسایل بهداشتیِ وی چندین برابر یک میلیون و 600 هزار تومانی‌ست که هزینه می‌شود.
 

زینب هر روز صبح تمام کارهای شخصیِ احمد را از مسواک کردن دندان‌ها، اصلاح صورت و دیگر کارهایی که یک انسان سالم نیاز دارد انجام می‌دهد. داروهایی که باید به وی بدهد و پمادهایی که بر زخم‌های ناشی از بستری‌ست برآن عضو بمالد.
طی این نه‌ سال زینب از وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی و تمام مسئوولان استانی که به دیدار احمد آمده‌اند برای کمک مخارج درمان احمد فقط پاسخ مثبت شنیده است. سازمان تبلیغات اسلامیِ تهران از سازمان‌هایی است که به پیگیری‌های زینب پاسخ مثبت داده‌اند. اداره‌ی ارشاد کرمانشاه نیز بیستم آبان 94 کنگره ملی بزرگداشت احمد عزیزی را برگزار کرده است.
**شکوفه مظفری پور
انتهای پیام/ https://www.asrehamoon.ir/vdcdns0j.yt0j96a22y.html
نام شما
آدرس ايميل شما