ms']['section_id'] =0; ?>ms']['section_id'] =0; ?> کلام امام درباره سروان انشایی + عکس | عصر هامون
تاریخ انتشار :شنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۱۸:۴۵
امام امت پس از دریافت پیام شهید که گفته بود به امام برسانند که شیاکوه لرزید ولی انشایی نلرزید در توصیف این شهید بزرگوار چنین فرمودند...
کلام امام درباره سروان انشایی + عکس
به گزارش سرویس ایثار و شهادت عصرهامون به نقل از مشرق، شهید «عبدالحمید انشایی» چهاردهم تیر ماه 1336 در شهر فسا به دنیا آمد، خانواده این شهید از نظر مالی در سطح بالایی قرار نداشت اما از لحاظ معنوی دارای کمالات زیادی بود، عبدالحمید با همین روحیه آشنا شد و دوران کودکی خود را در خانه یک روحانی با ایمان، پدربزرگش مرحوم شیخ احمد علی انشایی سپری کرد.
با توجه به علاقه‌ای که نسبت به کسب علم داشت، تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در شهرستان فسا به پایان رساند و فراگیری علوم اسلامی تلاش کرد. او آیات قرآن کریم را با تجوید و صورت زیبایی قرائت می‌کرد و در معنی و تفسیر موضوعی آیات شریفه تا حدی زیادی تسلط داشت، به طوری که اغلب اوقات خود را در خواندن، مطالعه و تفسیر قرآن می‌گذراند. روحیه بالایی داشت و در کسب علوم مختلف علاقه بسیاری نشان می‌داد.
شهید انشایی پس از گذراندن دوران متوسطه و اخذ دیپلم ریاضی از دبیرستان حکمت (آیت‌الله سعیدی) فسا، در سال 1355 وارد مدرسه عالی مدیریت و حسابداری (کوروش) اصفهان شد و پس از طی یک سال از طرف دانشگاه اصفهان به عنوان دانشجو، وارد دانشکده آمار و اقتصاد شد.

دوران دانشگاه هم زمان بود با اوج‌گیری تظاهرات مردم بر علیه رژیم ستم‌شاهی، وی نیز همراه دیگر دانشجویان در تجمعات و پخش اعلامیه‌ها شرکت داشت، بارها مورد آزار و اذیت رژیم قرار گرفته بود، ولی او باکی نداشت، بارها حماسه قیام امام حسین(ع) را از کودکی در ذهن خود مرور کرده بود، شهادت کمال انسان است، پس هراسی نیست. پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی به صورت رسمی عضو دانشجویان پیرو خط امام شد و در ششم خرداد 1359 با اخذ گواهینامه کارشناسی از دانشکده کار و اقتصاد دانشگاه اصفهان فارغ‌التحصیل شد.
با شروع جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران عبدالحمید به همراه تعدادی از همکلاسی‌ها و فارغ‌التحصیلان آماده خدمت به اسلام شد. وی در مرکز پیاده استان فارس خدمت خود را آغاز کرد و پس از طی دوره آموزشی به درجه ستوان دومی وظیفه نائل شد و به گردان 191 رزمی مرکز پیاده اختصاص یافت.
آتش جنگ، خوزستان را فرا گرفته بود، سقوط خرمشهر نیز اعلام شد، دشمن به سرعت پیش می‌رفت. جبهه‌ها به نیروی تازه نفس نیاز داشت، در تمام خطوط کمبود نیروی آموزش دیده احساس می‌شد. از این رو عبدالحمید به اتفاق واحد مربوطه‌اش از شیراز به خوزستان (شهرهای ماهشهر و شادگان) جهت جنگ علیه کفار بعثی و دفاع از میهن عزیز خود، عزیمت کرد.
وی مدت سه ماه را در شرایط بسیار سخت خوزستان حضور داشت و پس از مدتی به کردستان (سقز) اعزام و جهت انجام مأموریت و مبارزه با گروهک‌های مختلف (منافقین) و افراد ضدانقلاب که در کردستان بودند وارد میدان جنگ و مبارزه شد. او پس از 6 ماه از سقز به زادگاهش بازگشت. بعد از مدتی مجدداً به همراه یگان (گردان 191 رزمی) به جبهه گیلان غرب رفت.
دشمن با تسلط بر ارتفاعات اطراف شهر توانسته بود، فشار زیادی را بر رزمندگان اسلام تحمیل کند. هر روز شهر و راه‌های مواصلاتی مورد حمله قرار می‌گیرد. به همین منظور از اوایل مهرماه 1360 نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران به دنبال طرح‌ریزی عملیاتی بودند که بتواند ارتفاعات مشرف به شهر و مناطق حساس را از لوث دشمنان پاک‌سازی کنند. یکی از این ارتفاعات «شیاکوه» بود. طرح عملیات توسط تیپ 58 ذوالفقار با عنوان طرح ذوالفقار تهیه شد. برای اولین بار در منطقه غرب، هدف در عمق 10 کیلومتری پشت دشمن انتخاب شد.
زمان حماسه فرا رسیده بود. 20 آذر ماه زمان مناسبی برای اجرای عملیات بود. تمام محاسبات انجام شد. عملیات «مطلع‌الفجر» در روز مقرر در مناطق شیاکوه، چرمیان، تنگه قاسم‌آباد و دشت گیلان غرب با هدایت قرارگاه مقدم نیروی زمینی با رمز یا مهدی ادرکنی (عج) آغاز شد. همین ذکر و آن ایمان بود که همه چیز را آسان می‌کرد. 27 روز از آغاز عملیات می‌گذشت. دشمن تلفات سنگینی را متحمل شده، 700 کشته و 140 اسیر نمونه‌ای از این تلفات بود.

حالا عبدالحمید دیدبان شیاکوه بود. جایی که برای آزادیش ایثارها شده، تمام حرکات دشمن را زیر نظر داشت. منطقه شیاکوه ارتفاعاتی در منطقه مرزی است که تسلط بر آن برای دو طرف درگیر در جنگ حائز اهمیت بود. عبدالحمید گرای دشمن را به توپخانه ارسال می‌کرد. با بی‌سیم موقعیت دشمن را اطلاع می‌داد و توپخانه نیز انجام وظیفه می‌کرد. در مدتی که در گیلان‌غرب حضور داشت دو نامه به خانواده نوشت، درهر کدام مقداری پول از حقوق سربازی خود گذاشت و سفارش کرد که به فقرای محل بدهند. مجدد حرکت دشمن برای باز پس‌گیری آغاز شده و دشمن زخم خورده با چندین برابر استعداد نیروهای اسلام در حال پیشروی بود؛ درگیری‌ها سخت شده، آتش سنگین دشمن سبب شهادت بسیاری از رزمنده‌ها شد. به رقم تلاش‌های یگان‌های مختلف تیپ 58 ذوالفقار و گردان 191 پیاده شیراز به دلیل آتش سنگین دشمن، سقوط نزدیک بود.
حفظ ارتفاعات سخت می‌شد؛ رزمنده‌ها به شهادت رسیده بودند؛ حلقه محاصره دشمن تنگ‌تر می‌شد؛ گرای ستون‌های دشمن در حال ارسال بود؛ دستور رسید که عبدالحمید به عقب بازگردد، اما او ‌ماند. عبدالحمید زخمی شده بود اما هنوز جان داشت؛ او بر روی شیاکوه ایستاد؛ گرای دشمن همچنان ارسال می‌شد، همرزم او می‌گوید: «فهمیدم که گرایی که می‌دهد همان‌جایی است که خودش ایستاده. پرسیدم، این محل دیدبانی خودت است، پاسخ داد دیگر نیست دشمن به آن رسیده، بزنید».
در لحظات آخر ناگهان بی‌سیم به صدا در می‌آمد، بله صدای عبدالحمید بود؛ بیسیم‌چی صدا زد حمید جان به گوشم. صدای غرش توپ و سوت خمپاره‌ها با صدای عبدالحمید در آمیخته بود: «از قول من به امام و مادرم بگوئید شیاکوه لرزید ولی انشایی نلرزید».

فرمانده پشت بی‌سیم صدا زد: انشایی، انشایی، جواب بده!
اما دیگر صدایی نیامد...
سروان وظیفه «عبدالحمید انشایی» سرانجام در تاریخ 15 آذر 1360 به شهادت رسید. پیکر پاک شهید انشایی پس از ماه‌ها ماندن در منطقه شیاکوه، به زادگاهش منتقل شد و در جوار یاران آرمید. سال‌ها بعد ناو سروان «مسعود انشایی» برادر عبدالحمید نیز راه انقلاب اسلامی را ادامه داد و در سال 1367 در نبرد ناوچه جوشن با هواپیماهای شیطان بزرگ به شهادت رسید. این دومین هدیه خانواده انشایی به انقلاب اسلامی بود.
امام امت پس از دریافت پیام شهید که گفته بود به امام برسانند که شیاکوه لرزید ولی انشایی نلرزید در توصیف این شهید بزرگوار چنین فرمودند: «در صدر اسلام هم از این افسرها بوده است. مثل انشایی‌ها».
  https://www.asrehamoon.ir/vdcfmvd1.w6djjagiiw.html
نام شما
آدرس ايميل شما