تاریخ انتشار :شنبه ۱۰ تير ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۱۵
یک کارشناس سیاسی آمریکا را بزرگترین ناقض حقوق بشر در جهان دانست که با کمال بی شرمی خود را مدعی اعاده حقوق بشر برای ملت های جهان می داند.
دموکراسی با طعم خون و ترور/ 300 شهید ترور شیعه و سنی دستاورد حقوق بشر آمریکایی
به گزارش عصرهامون، در حالی آمریکا لقب بزرگ‌ترین مدعی حقوق بشر را یدک می کشد که خود بزرگ‌ترین ناقض آن نیز به شمار رفته به گونه ای که سالیانه هزاران کودک، زن و مرد بیگانه را به خاک و خون می کشاند.
حقوق بشری که همچون یک زنگ خطر برای افرادی است که هنوز خواب ارتباط با آمریکا را می‌بینند و این مهم در حالی است که آمریکا لحظه‌به‌لحظه بر دشمنی و جنایات خود علیه ایران اسلامی می‌افزاید و به راستی که چه زیبا فرمود امام بت‌شکن و آمریکاستیز که آنهایی که خواب آمریکا را می‌بینند خدا بیدارشان کند.
 
دموکراسی و حقوق بشر با طعم خون و ترور در سیستان وبلوچستان
حمایت های مستقیم آمریکا از گروه های تروریستی در مرزهای ایران در سال 84 رنگ و بویی دیگر به خود گرفت به گونه ای که این کشور استکباری با همکاری متحدان عربی خود کار آموزش یک گروه شبه نظامی و تروریستی را در دستور کار قرار دادند و با استفاده از دلارهای نفتی عربستان و سلاح های آمریکایی عملیات ضدحقوق بشری بزرگی را در استان سیستان و بلوچستان آغاز کردند که تا کنون این فعالیت ها منجر به شهادت بیش از 300شهروند سیستانی و بلوچ در این استان مرزی شده و هزاران نفر دیگر را نیز به درجه جانبازی نائل کرده است.
اولین اقدام شرارت بار گروهک تروریستی 25 اسفند 84 با حادثه تاسوکی رقم خورد که این اقدام تروریستی نه تنها 6 خودرو متعلق به مسافران در مسیر زابل زاهدان به آتش کشیده شد بلکه 22 تن از مردم بی گناه نیز به شهادت رسیدند و تعدادی نیز به اسارت رفتند.
دومین حمله انتحاری به صبحگاه مشترک نیروی انتظامی9دی ماه 87 بود. در این اقدام که به سرکردگی عبدالغفور ریگی (برادر کوچک عبدالمالک) انجام شد چهار نفر از پرسنل نیروی انتظامی به شهادت و 12تن دیگر در سراوان مجروح شدند.
عمليات انتحاري مسجد علي‌بن ابي‌طالب در زاهدان یکی دیگر از اقدامات تروریستی دشمنان در این مرز و بوم بود که منجر به شهادت رسیدن 21 تن از نمازگزاران در 7 خرداد 88  و مجروح شدن بیش از 140 نفر شد.
عمليات انتحاري در بخش پيشين سرباز در 26مهر 88 دیگر عملیات انتحاری در استان بود كه وقع این حادثه منجر به شهادت سرداران شوشتري و محمدزاده و هيات همراه و 43 نفر از شهروندان و مجروحيت 57 نفر از آنان شد.
24تیر89 مصادف با اعیاد شعبانیه حمله دیگری از سوی دشمنان قسم خورده این نظام رقم خورد به گونه ای که در مسجد جامع زاهدان 26 تن را شهید و 270 تن را مجروح کردند.
در آذر ماه همین سال بود که در مراسم تاسوعای حسینی بار دیگر توسط گروهک های تروریستی مردم این استان در غم و ماتم فرو رفته و این عملیات انتحاری در نیز جمع عزاداران حسینی منجر به شهادت و زخمی شدن 39 تن از افراد شد.
عملیات انتحاری مسجد جامع چابهار در 28 مهر 1391 در حالی منجر به شهادت رسیدن شهروندان به ویژه شهید آسوده و بزی شد که گروهک معاند «حرکت انصار» دست نشاندگان و کوردلانی که جهت ایجاد اختلاف بین شیعه و سنی و هدف قرار دادن هویت اسلامی و ایرانی ملت مسلمان ایران، ترور شیعه و سنی برایشان تفاوتی ندارد دست به این اقدام زدند.
علی ای حال مردم سیستان و بلوچستان نیز همچون همه ملت ایران زخم خورده حقوق بشر آمریکایی هستند از شهادت شهروندان استان در حمله ناو جنگی آمریکا به هواپیمای مسافری، تجاری ایرباس خطوط هوایی ایران، تا ترانزیت مستقیم مواد مخدر از مرزهای شرقی و حمایت های مالی و تسلیحاتی از گروهک های تروریستی در پاکستان گوشه ای از جنایتی نابخشودنی در تاریخ حقوق بشری آمریکا است.
در کنار تمام این موارد که تنها گوشه ای از جنایت های گروهک های دست پرورده آمریکایی است 35 هزار جانباز شیمیایی در گوشه و کنار کشورمان ایران اسلامی سبب شد تا به گفت وگو با یکی از جانبازان حادثه تروریستی تاسوکی بپردازیم.
حسنعلی نوری فرماندار وقت زاهدان در سال 84 و از شاهدان عینی این اقدام تروریستی که به یکی از تابلوهای خاص حقوق بشر آمریکایی در سیستان و بلوچستان است، حوادث آن شب شوم و تاریخی را که با مظلومیت خون شهدای تاسوکی آمریکا و عبدالمالک ها را رسوا کرد اینگونه بیان می کند.
 
شرح ماجرای تاسوکی از زبان شاهد عینی
قرار بود در روز 25 اسفند 84 در زابل یادواره شهدایی برگزار شود  تا گرامی داشتی باشد برای خون شهدای بیگناهی که در جاده زابل‌ـ‌زاهدان به دست اشرار و گروه های تروریستی بر زمین ریخته شده بود، عموما در اینگونه مراسمات بیشتر مسئولین، همرزمان شهدا و عده‌ای از مردم شرکت می‌کنند و ما نیز به همراه جمعی از مسئولین از زاهدان عازم زابل شدیم تا پس از شرکت در این مراسم معنوی خیلی سریع به زاهدان برگردیم تا از فضای معنوی مراسمی دیگر در گلزار شهدای زاهدان بهره‌مند شویم.
پس از پایان مراسم در حدود ساعت سه بعدازظهر بود که از میزبانانمان در زابل خداحافظی کردیم و از مصلای زابل خارج شدیم تا قبل از نماز مغرب خود را به زاهدان برسانیم اما دست سرنوشت برایمان چیزی دیگر رقم زده بود به گونه ای که هرچه تلاش کردیم نتوانستیم خودرویی که برای ماموریت های خارج شهر استفاده می کردیم را روشن کنیم و حتی با وجود تلاش فراوان همراهان ماشین روشن نشد تا جایی که تصمیم گرفتیم نماز مغرب را در زابل بمانیم. حتی صحبت کردیم که آن شب را در زابل بمانیم اما وقتی سرنوشت تصمیم گیرنده باشد و تقدیر راهی را مشخص کند نمی توان آن را تغییر داد در این سفر اتفاقاتی برای ما افتاد که هرکدام اثرگذار معلولی خاص بود تا من در این حادثه حاضر باشم و شاهد چنین جنایتی اما به درجه شهادت نائل دست پیدا نکنم تا در دادگاه عدل اسلامی مجازات عامل این جنایت بزرگ را شاهد باشم.
یکی از همراهان ما شهید محمود سرگزی، مسئول حراست فرمانداری زاهدان بودند و در این سفر هم به عنوان راننده ما را همراهی می کردند و چون به تعبیری این سفر غیررسمی بود شهید سرگزی ‌اصرار داشتند تا حتما به زاهدان برگردیم و دلیلی محکم هم برای این درخواست داشتند، دلیلی که اوج بزرگواری این شهید گرامی را نشان می دهد چرا که نسبت به همسایگانش احساس مسئولیت داشت و می‌گفت کلید موتورخانه ساختمان دست من است و احتمال دارد مشکلی پیش بیاید و زمستان است و احتمال دارد همسایه‌ها معذب بشوند و من باید حتماً امشب به زاهدان برگردم.
برای بار دوم تصمیم گرفتم سراغ خودرو برویم تا در صورت روشن شدن با همان برگردیم و اگر هم نشد با ماشین یکی از دوستان به سوی زاهدان حرکت کنیم این بار با اولین استارتی که شهید سرگزی زد، ماشین روشن شد! از شهید سرگزی پرسیدم: «محمود! مشکل ماشین چه بود؟» خندید و گفت: «من این قرآن کوچکی را که جلوی آئینه ماشین است زیارت کردم و قبلاً هم دوستان باید قرآن را زیارت می‌کردند تا ماشین روشن می‌شد» صداقت گفتار و اعتقاد محمود باعث شد تا ابخنی بر لبانمان نقش بند و با توکل بر خدا حرکت کنیم.
در این سال ها بارها حادثه تاسوکی را مرور کردم و هربار به نکته ای جدید رسیدم که تاثیر گذار بود و هر صحبت و اقدامم در این سفر اثرات مثبتی داشت که در ادامه مشاهده کردم مثلا وقتی ما وارد جاده زابل‌ـ‌زاهدان شدیم به شهید سرگزی گفتم: «اگر به پست ایست و بازرسی رسیدیم، بروید در صف». خندید و گفت: «حاج‌آقا! چرا برویم در صف؟ این همه معطل شدیم و دیر شده است». گفتم: «برو در صف ببینم این‌قدر به نیروی انتظامی در مورد برخورد صحیح با مردم تأکید می‌کنیم، آن هم ایام منتهی به سال نو و سفرها، چگونه با مردم برخورد می‌کنند؟» لذا با این حرف من، فاصله‌ای دور از منطقه‌ای که اینها به عنوان محل ایست بازرسی خود شکل داده بودند، با ذهنیت این‌که مثل مردم عادی داخل صف برویم، برخورد کردیم.
 به محل حادثه رسیدیم و با توجه به صحبت قبلی که با شهید سرگزی داشتم وارد صف شدیم، تروریست ها با استفاده از اعتماد مردم به لباس نیروی انتظامی خود را در قالب نیروهای زحمت کش انتظامی جا زده بودند اما هرچه نزدیکتر می شدیم تفاوت رفتار و پوشش آنان مشخص تر می شد به گونه ای که وقتی دیدم پوتین به پا ندارند و برخورد بدی با مردم داشته و عده ای از شیعیان را در جایی دور از جاده جمع کرده و برخی را به پشت تپه ای خاکی منتقل می کنند به همراهان گفتم اینها مامور نیستند و مواظب باشید هویت شما لو نرود هنوز حرفم تمام نشده بود که یکی از آن تروریست ها با بیانی کاملا فارسی روان به شهید سرگزی گفت مدارک و با توجه به صحبت قبلی که داشتم ایشان تنها گواهینامه خود را نشان دادند، با شنیدن جمله" در جعبه را باز کن" به یاد لحظه ای افتادم که در شهر زابل با دیدن سلاح در جعبه از دوستان خواستم تا به خاطر امنیت حاکم بر جاده زابل-زاهدان سلاح را همراه نیاوریم و اینک اثرات آن را می دیدم که چه گونه نیاوردن اسلحه باعث شد تا هویت ما مخفی بماند.
من تصمیم گرفتم در این فاصله با موبایل به جایی خبر بدهم که آن ملعون فرصت نداد و به سرعت ماشین را دور زد و آمد و درهای دو طرف را باز کردند و ما دو نفر را هم پیاده کردند و گفتند بروید آن طرف جاده. عرض جاده را که عبور کردم، دو نفر که آن طرف جاده بودند متوجه شدند و به محض این‌که به ما رسیدند، پرسیدند: «اسلحه دارید؟» من نیز با زیرکی قبل از این‌که ما سه نفر را تفتیش کند، موبایلم را از کمرم درآوردم و گفتم: «نه! موبایل است» و موبایل را به طرفش دراز کردم، آنگونه که بعدها باخبر شدم، تروریست ها با یک اقدام هدفمند و برای ایجاد تفرقه قومی حدود سی نفر از افرادی که سیستانی بودند را از دیگران جدا کرده و از نوجوان 14 ساله تا پیرمرد 60، 70 ساله را پشت تپه‌ای جمع کرده بودند.
یکی از تروریست ها دستها و چشمانمان را بسته و با خشونت من و دو همراهم را به پشت تپه منتقل کرد و در کنار دیگران بر زمین انداخت، و پس از گذشت چند دقیقه و با دستور عبدالمالک ملعون ماشین ها روشن شد، با صدای کشیده شدن گلنگدن‌ها در دل شهادتین خواندیم و آماده دیدار با معبود شدیم، ته قضیه یک رضایتی هم برای من بود. ما توفیق داشتیم که از سال 60 تا 68 دوران دفاع مقدس به دیدار معبود برویم ولی پس از آنکه در هفت هشت عملیات شرکت کردم و دو سه بار هم مجروح شدیم فهمیدم خبری از شهادت نیست اما حالا در دل خوشحال بودم که خدا را شکر که مرگم در رختخواب اتفاق نیفتاد و وقتی که نهایتا صورتمان را روی خاک می‌گذاریم و خون ما بر زمین ریخته می‌شود با افتخار شهادت و عزتی برای جمهوری اسلامی است، پس با شوری خاص شهادتین را گفتم و منتظر ماندم، تروریست ها به فاصله یکی دو دقیقه با صدای الله‌اکبر به سوی مردم بیگناه آتش گشوده و همه را به رگبار بستند، اینجا بود که تقدیر و سرنوشت بار دیگر نشان داد که هیچ قدرتی بالاتر از قدرت خدا نیست، رگبارهای اولیه، پا و زانو و کمرم را نشانه گرفت و یک گلوله هم به دستم خورد. انگشت‌هایم در عملیات‌های مختلف قطع شده بود، در این قضیه هم گلوله‌ای به دستم خورد و چسبی را که با آن دست‌هایم را بسته بودند، باز کرد و احساس کردم دست‌هایم باز شدند. چند ساعتی به سینه روی زمین افتاده و تنگی نفس گرفته بودم. دست‌هایم که باز شدند به سرعت چرخیدم و با توجه به تجربه‌ای که در جبهه داشتم اول تست کردم و دیدم به سر و سینه‌ام گلوله نخورده است. صدای یکی از آنها می‌آمد که به دیگری می‌گفت: «کجا می‌روی؟» متوجه شدم که عجله دارند بروند. آن ملعون گفت: «می‌روم تیر خلاص بزنم».
 اسم تیر خلاص را که شنیدم با خود فکر کردم که او می‌آید و تیر را به سرهایمان می‌زند. همه به شکم بودند و فقط من چرخیده بودم و با این وضعیت بدنی بی شک تر را در پیشانی من خواهد زد! تنها کاری که کردم، پایم را دراز کردم و تا جایی که می‌توانستم صورتم را چرخاندم که سطح پایین‌تری با خاک داشته باشم و یک بار دیگر شهادتین را گفتم اما وقتی خدا چیزی را بخواهد هیچ قدرتی یارای تغییر آن را ندارد چراکه عجله و ترس آنان باعث شد تا تنها به رگبار مجدد بسنده کنند و دیگر تیر خلاص نزنند.
رگبار بعدی را از سینه به بالا زدند که گلوله وسط سینه‌ام نشست و یکی هم چانه‌ام را زخمی کرد. گلوله‌ای که در سینه‌ام نشست، ریه‌ها، روده و پرده دو قلب را شکافت و بسیاری از افراد در همان رگبارهای اول و دم به شهادت رسیدند، صدای دور شدن ماشین‌ها را که شنیدم با دستان زخمی چشمانم را باز کردم و صحنه ای در آن تاریکی شب دیدم که تا ابد در خاطرم همچون تابلویی از حقوق بشر آمریکایی نقش بسته است، آری باید گفت که صحنه خاصی بود. زمستان، هوای سرد، خون گرم، دید محدود من، تنها چیزی که میشد دید قرمزی خون بود که بر زمین نقش بسته و بخاری گرم از آن به آسمان بلند می شود و انگار روح شهداست که به ملکوت پرواز می کند.
بعدها فهمیدم که تروریست ها هفت نفر را با خود به گروگان برده اند، افراد به اسارت برده شده همان دوستانی بودند که در سلام و علیک اول کارت شناسایی‌هایشان را به تروریست ها نشان داده بودند، از هر صنفی در میان اسیران در بندحضور داشتند به گونه ای که یکی از آنها از بچه‌های سپاه بود و دیگری از نیروی انتظامی، یکی حراست هلال‌احمر بود و چند نفری هم از بازاری‌ها بودند که شاید چون محاسن داشتند، آنها تصور کرده بودند از مسئولین هستند و در خیال خام خود اینگونه می خواستند به نظام و انقلاب ضربه بزنند.
در آن یک دقیقه چیزی در حدود ساعت ها فکر در ذهنم گذشت، با خود همه اتفاقات آن روز را مرور کردم، شاید برخی تحلیل کنند که بهتر بود خود را معرفی میکردم و با مرگ روبه رو نمیشدم چرا که تروریست ها وقتی میدانستند که یک مقام مسئول را در چنگ دارند او را برای گروگان گرفتن و معامله میبردند اما در آن لحظه تمام فکر من همین بود که شناخته نشوم، شهادت برایم شیرین بود اما خودکشی نکردم بلکه به این فکر میکردم که تروریست های ملعون نفهمند من فرماندار هستم، چون این مقدار تشخیص داده بودم که بردن یک فرماندار به عنوان بالاترین مقام اجرایی نظام در حوزه یک شهرستان، برای یک نظام، آن هم در داخل خاک خودش یک شکست است و از سویی نیز نسبت به مردمی که در آنجا اسیر و گروگان شده بودند، احساس دین می‌کردم و می‌گفتم بالاخره من مسئول امنیت این محور و فضای امنیتی برای حوزه شهرستان یا استانم هستم، بنابراین دست بلند کردن و ابراز هویت کردن و خود را از معرکه کنار کشیدن که با روح کاری ما و تفکر بسیجی ما و باوری که بر اساس آن تربیت شده‌ایم همخوانی ندارد.
تقریباً یک دقیقه با اینکه خونریزی شدیدی داشتم اما دردی حس نمیکردم و به آن پرواز ملکوتی ارواح شهدا می نگریستم و در دل با خدا نجوا می کردم که چرا باز هم نباید در جمع شهدا جای داشته باشم! می گویند آدمی هیچ گاه نمی تواند اتفاقاتی که برایش افتاده است را  درک کند تا وقتی که به درستی نتیجه آنها را ببیند در آن زمان نمی دانستم خدا چه تقدیری برایم رقم خواهد زد و قرار است روزی شاهدی از بزرگترین جنایت تروریست ها در سیستان باشم، پس از گذشت چند دقیقه به خود آمده و با صدای بلند پرسیدم: «چه کسی زنده است؟» آقای نشاطی، معاونم گفت: «حاجی! من زنده‌ام». پرسیدم: «تیر هم خورده‌ای؟» جواب داد: «بله، به پایم خورده است». دست‌های ایشان بسته بود. بنده خدای دیگری که از دوستان ما و در یادواره زابل شرکت کرده و دیده بود که ما ساعت سه بیرون آمدیم، صدای مرا شناخت و داد زد: «حاج‌حسن! تویی؟ مگر ساعت سه نرفتی؟» او هم گفت که تیر به دست و پایش خورده است و خیلی عمیق نیست.
نگاه را به سوی جاده چرخاندم دیدم که ماشین‌ها روی جاده می‌آیند و متوقف می‌شوند و از خانم‌ها سوال می‌کردند، اما هیچ‌کس جرات نمی‌کرد به سمت ما بیاید. شاید گمان می‌کردند تروریست‌ها هنوز هستند یکی از دوستان را که وضع جسمی بهتری داشت را برای کمک فرستادیم و ایشان هم رفت لب جاده و مردم را مجاب کرد و همه برای کمک آمدند، در آن لحظه فضا پر بود از غم و درد، هر کسی هم که می‌آمد شروع به شیون و گریه می‌کرد، چون فاجعه بسیار عمیق بود، نهایتا ما را به بیمارستان زابل رساندند و در آنجا عمل اولیه انجام شد و روز بعد با هواپیما ما را به بیمارستان ساسان تهران منتقل کردند که در آنجا چیزی در حدود شش هفت روز را در کما سپری کرده و بین مرگ و زندگی دست و پا زدم و حتی در آنجا بود که عروج و روح خودم را به عینه مشاهده کردم.
سابقه مجروح شدن در جنگ را داشتم و این بار نیز همچون عملیات‌ها  تا وقتی به اتاق عمل رسیدم، به هوش بود و می‌فهمیدم، درست قبل از این‌که به اتاق عمل برسم دردم شدید شده بود، برای یک لحظه احساس سبکی کردم. حسی به من می‌گفت که تو می‌خواهی دنیای جدیدی را تجربه کنی حسی زیبا که هیچ پشیمانی و کراهتی به همراه نداشت درست همچون کودکانی که زنگ آخر مدرسه چشم انتظار تعطیلی کلاس هستند و دیدار با خانواده، چنین حسی داشتم و می‌گفتم کو؟ این دنیای جدید کجاست؟ و هر لحظه نیز آن حس سبکی بیشتر می شد تا وقتی که دیگر هیچ چیز به یاد ندارم.
بعدها دکتر معین که از دوستان ما بود و در زابل مرا عمل کرده بود، می‌گفت: «سینه تو را از بالا تا پایین شکافتیم که گلوله را دربیاوریم اما درست در وسط عمل قلبت از کار افتاد» به ذهنم می‌آید که ایستادن قلبم با آنچه که در رویای من اتفاق افتاد همزمان است دکتر معین اینگونه تشریح کرد که «قلب از کار افتاد و سینه‌ات هم باز بود و نمی‌شد شوک داد نهایتاا به ذهنم رسید که قلبت را در دست بگیرم و ماساژ بدهم که با یاری خدا نتیجه داد و دیدم نبض دوباره برگشت.»
از آن حادثه تنها شش نفر مجروح شدند و دیگران به شهادت رسیدند و از آن جمع مجروحین نیز یک نفر در بیمارستان ساسان تهران به شهادت رسید و تنها پنج نفر باقی ماندیم تا وقتی با اقتدار سربازان گمنام امام زمان(عج) و در یک عملیات پیچیده سرکرده آن گروهک تروریستی دستگیر شد به همراه بخشی از خانواده‌های شهدا در دادگاه حضور پیدا کنیم و شاهدانی از مظلومیت ملت ایران در برابر حقوق بشر آمریکایی و مالک ریگی باشیم و خفت و خاری دشمنان انقلاب اسلامی را با چشم ببینیم.
در حاشیه جلسه دادگاه فرصتی کوتاه دست داد تا با مالک ریگی لحظه ای گفت و گو کنم، بالاخره من بچه سیستان و بلوچستان بودم و او نیز در همین استان پرورش یافته و بزرگ شده بود لازم دانستم چند جمله ای صحبت کنم، پس گفتم: «بالاخره تو هم در سنین پایین دستت با اسلحه آشنا شد، من هم همین‌طور. چهارده پانزده ساله بودم که به جبهه رفتم. منتهی ما از اینجا به غرب کشور رفتیم تا از کشور، قرآن، ناموس و اعتقاداتمان و حتی کسانی که شاید با ما هیچ عِرق خونی هم نداشتند، دفاع کنیم اما تو هم اسلحه به دست گرفتی! سلاح در دست گرفتن تو برای چه بود؟ آخر این همه کشتار و جنایت به کجا ختم شد تو با حمله به نمایشگاه صنایع دستی و به شهادت رساندن شوشتری‌ها و حتی بسیاری از مردم هم مذهب خود که ادعای دفاع از آنان را داشتی به کجا رسیدی؟ اگر دنبال آبادانی بلوچستان بودی، مهندسان راه‌آهن را چرا زدی؟ یعنی واقعا به آبادانی استان کمک کردی؟ به مردم مظلوم بلوچ که دارند در این استان زحمت می‌کشند و زندگی می‌کنند کمک کردی؟» خدا حسنعلی نوری را زنده گذاشت تا در آن روز پیروزی حق را ببیند و راوی مظلومیت باشد، مالک جوابی نداشت جز اینکه گفت: «من بد دیدم. وقتی عینک سیاه بزنی، همه چیز را سیاه می‌بینی. این سبزی‌هایی را که شما می‌گویی، من نمی‌دیدم. بد می‌دیدم از من بگذرید» یکی از خانواده‌های شهدا گفت: «ما از تو بگذریم، جواب خدا را برای کسانی که شهید شدند و از دنیا رفتند چه می‌دهی؟ وارث خون آنها خداست»
اگر تاریخ جنایات این گروه تروریستی را دنبال کنید به خوبی متوجه می شوید که عمده نیروهایی که بعدها سلسله حوادثی خونین را در استان رقم زدند از جمله عملیات‌های انتحاری در شعبانیه و دهه فاطمیه و مواردی که یکی پس از دیگری شکل گرفت، آدم‌هایی بودند که در این عملیات که در واقع آغاز فاز نظامی گروهک مذکور بود، شرکت داشتند و بعدها مأموریت‌هایی را که ذکر کردم انجام دادند.
عبدالحمید ریگی برادر عبدالمالک ریگی نیز یکی از عوامل اصلی جنایات تروریستی تاسوکی و جنایت جاده بم بود، تفکرات حقوق بشری آمریکا تاجایی بر روی او تاثیر گذاشته بود که وی همسرش را در مقابل چشم فرزندانش به قتل رسانیده و برادر همسرش را در مقابل دوربین شبکه العربیه سر برید اما او نیز در یک عملیات پیچیده اطلاعاتی در پاکستان دستگیر شد و به ایران منتقل شدتا در شامگاه  روز 3 خرداد1389 اعدام شود، آری پایان کار این افراد که با حمایت آمریکا می خواستند اعلام وجود کنند و به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران ضربه بزنند تنها استیصال خودشان بود و کسانی که در این مسیر حرکت کرده بودند.
با یک تحلیل ساده می توان به این نتیجه رسید که در حادثه تاسوکی قصد دست نشانده های آمریکا از سویی برهم زدن امنیت و انسجام ملی در کشور و از طرف دیگر ایجاد اسلام هراسی، شیعه هراسی و ایجاد تفرقه بین شیعه و سنی در منطقه بود به گونه ای که پس از حادثه تاسوکی و در تمامی سر نخ های به دست آمده و پس از دستگیری و اعترافات عبدالمالک ریگی، همه چیز مهر تاییدی بر حضور آمریکا در این جنایت خونین و حمایت مستقیم این مدعی حقوق بشر در نقض آشکار حقوق بشر و شهادت بسیاری از شهروندان بیگناه ایران بود.
در رابطه با حقوق بشر آمریکایی تنها چیزی که می تواند به درستی و با جامع‌ترین شکل جنایات این شیطان بزرگ را نشان دهد کلام نورانی مقام معظم رهبری است که فرمودند" آمریکا با آن کارنامه فجیعی که در راستای حقوق بشر دارد بهتر است در رابطه با حقوق بشر حرف نزند".
اگر کارنامه حقوق بشری آمریکا را ورق بزنیم مصادیق های دیگری از این نوع حقوق بشر آمریکایی مشاهده می کنیم که از جمله آنها می توان به جنایات شارون، جنگ ایران و عراق، بمباران های شیمیایی، انفجار هواپیمای مسافربری ایران در فراز خلیج فارس، جریان نسل کشی بزرگ سرب ها، جنایات اخیر در یمن و مورد حمله قرار دادن مردم بیگناه سوریه به بهانه مبارزه با تروریست اشاره کرد که همه آنان گوشه ای از حقوق بشر کشوری است که خود عامل بسیاری از جنایات در جهان است و علاوه بر اینکه خود را حامی ملت های جهان می داند دولت آل سعود در عربستان را که خود عامل جنگ های تروریستی در خاورمیانه و دیگر کشورهاست را به عنوان دایه دار حقوق بشر معرفی می کند.
 
آمریکا بزرگترین ناقض حقوق بشر در جهان
سلطانعلی میر نیز در این رابطه آمریکا را بزرگترین ناقض حقوق بشر در جهان دانست که با کمال بی شرمی خود را مدعی اعاده حقوق بشر برای ملت های جهان می داند.
این کارشناس مسائل سیاسی ادامه داد: این کشور جنایت کار تا کنون نه در سیستان و بلوچستان بلکه در تمامی کشور عامل اصلی  ریخته شدن خون بسیاری از هموطنان عزیزمان است که حادثه تاسوکی و انفجارهای تروریستی در مساجد زاهدان تنها گوشه ای از جنایت این شیطان بزرگ در کشور ایران است.
وی با بیان این مطلب که بیش از 17 هزار شهید ترور در کشور وجود دارد، خاطرنشان کرد: این کشور مدعی حقوق بشر که در زمان جنگ تحمیلی با شعار حقوق بشر و با همکاری صدام صدها هزار ایرانی را به شهادت رساند و مردم بیگناه زیادی را به خاک و خون کشید پس از جنگ نیز دست بردار نبوده و عامل شهادت بیش از 17هزار شهروند ایران و آسیب دیدگی های جسمی و مالی بیشماری در کشور ما بود.
میر با تاکید بر اینکه باید در این هفته آمریکا را که ناقض اصلی حقوق بشر در جهان به شمار می رود را محاکمه کرد، تصریح کرد:  آمریکا در عین حالی که بزرگ ترین مدعی حقوق بشر است، بزرگ ترین ناقض آن نیز به شمار می آید و این یعنی اینکه حقوق بشر امریکایی، بزرگ ترین دروغ و فریب دنیای است.
وی ادامه داد: امروز حقوق بشر کلید واژه ای کثیف برای خلق جنایت در جهان شده است و دموکراسی آمریکایی و حقوق بشر آمریکایی و از این دسته واژه ها، همه در پشت پرده چیزی جز جرم و جنایت و به خاک و خون کشیدن مردم نیست.
این کارشناس مسائل سیاسی در پایان با اشاره به اینکه امریکا حتی حقوق بشر را نیز دستمایه سلطه طلبی های خود کرده است گفت: در این میان تنها کشورها و افرادی که از این ماجرا حقوق بشری نفع می برند آمریکا را به عنوان حامی حقوق بشر میداند چرا که تمامی ملل آزادی خواه،  اندیشمند، مستضعف و مظلوم جهان این ادعای دروغین را قبول نداشته و به خوبی دست های پشت پرده آمریکایی را مشاهده می کنند.
 
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/
https://www.asrehamoon.ir/vdcdon0n.yt0k56a22y.html
نام شما
آدرس ايميل شما