تاریخ انتشار :پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۶:۱۰
برای جلب رضایت مادرم، نماینده امام (ره) در سپاه خوزستان و محافظینش، مسلح برای خواستگاری به خانه ما آمدند. مادرم وقتی در را باز کرد، ترسیده بود. بعد از اینکه ماجرا را متوجه شد به داخل خانه راهنمایی‌شان کرد. پس از صحبت‌های نماینده امام(ره) مادرم راضی شد.
ماجرای بانوی رزمنده‌ای که با زور اسلحه از مادرش برای ازدواج رضایت گرفتند!
ماجرای بانوی رزمنده‌ای که با زور اسلحه از مادرش برای ازدواج رضایت گرفتند!
به گزارش عصرهامون به نقل از زنان شهید،گفت و گو با «عصمت چراغی» بانوی مقاوم دوران دفاع مقدس به تحرک‌های رژیم بعث پیش از آغاز رسمی جنگ و مقاومت مردم ساکن شهرهای مرزی پرداخته شد. در ادامه بخش پایانی گفت‌وگو را می‌خوانید:
سردرد را با شنیدن خبر آزادی خرمشهر فراموش کردم
اول خرداد ماه رزمندگان اسلام به خرمشهر مسلط شدند اما به جهت اینکه پاتک‌های دشمن ادامه داشت، پس از خروج اسرا و ایجاد ثبات، در سوم خردادماه آزادی خرمشهر را اعلام کردند.
آن روز پس از دو شبانه روز با خستگی و سردرد به خانه برگشتم. خواب بودم که خواهرزاده‌ام صدایم کرد و گفت: «خاله خرمشهر آزاد شد» پیش از این زمزمه‌های آزادی شهر را میان رزمندگان و برادران سپاهی شنیده بودم اما این خبر بقدری برایم شوک‌برانگیز بود که از جا برخاستم و به سمت خیابان رفتم. مردم شیرینی پخش می‌کردند و خوشحال بودند. در گوشه دیگر خیابان برخی نماز شکر می‌خواندند. شیرینی شنیدن این خبر، سردرد و خستگی را از یادم برد. سراسیمه خودم را به بیمارستان شهر رساندم زیرا می‌دانستم که مجروحین زیادی به بیمارستان منتقل خواهند شد.

برای من که جنگ را از نزدیک لمس کردم، سخن امام (ره) که می‌گفتند «جنگ یک نعمت است» بسیار ملموس است. این نعمت همان اتحاد، همدلی و وحدتی که میان اقشار مختلف جامعه ایجاد شد، است تا بتوانیم مستقل کشور را اداره کنیم.
آن مقطع زمانی، مردم از شهادت، مجروحیت و اسارت نمی‌ترسیدند و خانواد‌ه‌ها با وجود فشارها، ایستادگی می‌کردند زیرا در انقلاب اسلامی، مسیر را پیدا کرده بودند.
جهادگران جنگ فراموش شدند
هر کاری صورت می‌گرفت، دلی بود. هر لحظه منتظر پیام امام (ره) بودیم تا اجرا کنیم. من هم همچون مردم کشور، به دنبال دریافت حقوق نبودم. متاسفانه امروز خیلی چیزها رنگ باخته و سلیقه ها حتی در خانواده های مذهبی نیز تغییر کرده است. نسل امروز با حضور در راهیان نور تاثیرات کافی را نمی‌گیرد، اما این راه را باید ادامه دهیم تا از کسانی بگوییم که ازخودگذشتگی کرده و مقابل دشمن ایستادند.
در آن زمان، مرکزی به نام «چای‌خانه» بود که فعالیت‌های کمک به جبهه آنجا صورت می‌گرفت. خانم‌هایی هستند که پس از گذشت سال‌ها از جنگ، همچنان فعالیت‌های جهادی انجام می‌دهند اما خودشان امروز می‌گویند: «ما فراموش شده‌ایم و کسی سراغ ما را نمی‌گیرد.»
در روزگار حال، فعالیت‌های بانوان در دوران جنگ در حاشیه قرار گرفته و در فیلم‌های دفاع مقدسی کمتر به آن اشاره می‌شود. دوران جنگ تفکری وجود داشت که گمان می‌کردند حضور زنان در صحنه جنگ باعث دستاویزی و خطرآفرین است. این در حالی است که در آن زمان زنانی همچون زهرا حسینی تا لحظه سقوط خرمشهر در منطقه ماندند و حماسه آفریدند.

شهدای عملیات بیت المقدس را کفن می‌کردم تا به سردخانه منتقل شوند. در دل از شهادت رزمندگان ناراحت بودم اما در آن لحظه نیاز بود تا هر چه سریع‌تر شهدا را انتقال دهیم تا پزشکان بهتر به مجروحان رسیدگی کنند و تعداد شهدا کاهش یابد.
به خاطر دارم روزی یکی از برادران سپاه به سراغم آمد و یک مجروح موجی را نشانم داد و گفت: «این مجروح، فرمانده گردان سپاه است. مراقب وی باشید.» آن زمان منافقین در بیمارستان‌ها نفوذ کرده و عامل افزایش تعداد شهدا می‌شدند. از این رو علاوه بر معالجه مجروحان باید مراقب منافقین هم می‌بودیم. مراقبت از این فرمانده سپاه برایم مسئولیت سنگینی بود. زمانی که وی را به هواپیما رساندم، گویی بار سنگینی از روی دوش‌هایم برداشته شد.

نماینده امام(ره) در سپاه خوزستان به خواستگاریم آمد
با توجه به فعالیت‌هایم، خواستگار‌های متفاوتی داشتم اما به دنبال کسی بودم که همانند خودم باشد و مانع فعالیت‌هایم نشود. یکی از دوستانم، یکی از برادران سپاه را به من معرفی کرد. سال 60 به همراه جمعی از دوستان سپاهی‌اش، سپاه هفت کِل (استان خوزستان) را تشکیل داده بود. چندین جلسه صحبت کردیم. روحیات نزدیکی داشتیم اما به جهت سپاهی بودن، با مخالفت مادرم روبرو شدیم. خطاب به مادرم گفتم: «ما خودمان در اهواز زندگی می‌کنیم. این جا هم جبهه است و احتمال وقوع هر اتفاقی هست.» از آنجایی که پدرم در قید حیات نبود، رضایت مادرم برایم مهم بود. یک سال طول کشید تا مادرم به این ازدواج راضی شد. رضایت مادرم هم ماجرای جالبی دارد.
برای جلب رضایت مادرم، نماینده امام (ره) در سپاه خوزستان به اتفاق محافظینش، مسلح برای خواستگاری به خانه ما آمدند. مادرم وقتی در را باز کرد، ترسیده بود. بعد از اینکه ماجرا را متوجه شد به داخل خانه راهنمایی‌شان کرد. پس از صحبت‌های نماینده امام(ره) مادرم راضی شد. هر بار حرف از خواستگاری به میان می‌آید، همسرم به شوخی می‌گوید: «من با زور اسلحه زن گرفتم.»
مهریه‌ام را کتاب شهید مطهری و شهید بهشتی قرار دادم اما به اصرار مادرم 14 سکه اضافه شد. قرار بود یک هفته بعد از آزادسازی خرمشهر، مراسم عقد را برگزار کنیم اما به جهت اینکه همسرم در منطقه عملیاتی بود، نیمه شعبان ازدواج کردیم. در روز مراسم، همسرم با لباس سپاه و من با چادر مشکی در کنار سفره عقد نشستیم که این برای عاقد کمی عجیب بود.
آگاهی مردم از اعزام مدافعان حرم نیاز به فرهنگ‌سازی دارد
علاوه بر کمک به مجروحین، حفظ حجاب مسئولیتم را سنگین تر می‌کرد. جلوی چادر را دوخته بودم تا به راحتی کارهایم را انجام دهم. گاهی برادران تعجب می‌کردند که چطور با مقنعه و چادر بر بالین بیماران می‌روم.
بانوان در شرایط جنگ هم حجابشان را رعایت کرده و همچنین مشکلات را تحمل می‌کردند. در حالی که امروز جوان‌ها با کوچک‌ترین مشکل خودشان را می‌بازند و تسلیم می‌شوند. دشمن امروزه در فضای فرهنگی در حال فعالیت است، اگر غفلت کنیم، بیش از این رخنه خواهند کرد.
از سوی دیگر می‌توان به مقوله مدافعان حرم اشاره کرد که با توجه به تحرکات دشمن و ورود ماهواره‌ به خانه‌ها، این شاعبه ایجاد شد که چرا باید به سوریه نیرو اعزام کنیم. این در حالی است که این رزمندگان، جنگ را از کشور خارج کرده و از اسلام صیانت می‌کنند. اگر جنگ به داخل کشور ورود پیدا کند، خیلی زمان نیاز دارد تا دوباره به شرایط گذشته برگردیم. آگاهی مردم در این زمینه نیاز به فرهنگ‌سازی و انتقال فرهنگ ایثار و شهادت دارد.
انتهای پیام/4382 https://www.asrehamoon.ir/vdcew78o.jh8pvi9bbj.html
منبع : زنان شهید
نام شما
آدرس ايميل شما