> زندگینامه شهدای بسیجی چراغ راه آیندگان شد؛ این چراغ باید افروخته بماند + تصاویر | عصر هامون
تاریخ انتشار :شنبه ۷ آذر ۱۳۹۴ ساعت ۱۱:۲۱
فقط گوشه‎ای از زندگینامه و وصیت‎نامه شهدا تلنگری است که قدری در رفتارهایمان تأمل کنیم.
زندگینامه شهدای بسیجی چراغ راه آیندگان شد؛ این چراغ باید افروخته بماند + تصاویر
زندگینامه شهدای بسیجی چراغ راه آیندگان شد؛ این چراغ باید افروخته بماند + تصاویر
به گزارش سرویس اجتماعی عصرهامون به نقل از تفتان ما، فقط گوشه‎ای از زندگینامه و وصیت‎نامه شهدا تلنگری است که قدری در رفتارهایمان تأمل کنیم، این وصیت‎نامه که «بگذارید گمنام باشم که به خدا قسم گمنام بودن بهتر است از اینکه فردا افرادی وصایایم را شعار دهند و عمل را فراموش کنند» گوشه‎ای از سخنان شهیدان است.
کشور ایران و به خصوص شهرستان خاش که معروف به شهر حافظان قرآن است؛ سروقامتان بسیاری را تقدیم انقلاب کرد و بنا به فرمایش مقام معظم رهبری «شهدای انقلاب اسلامی به قیمت خون خود آبروی اسلام و قرآن را حفظ کردند» حال باید نگاه کنیم که آیا ما نیز به همان اندازه از آرمان‎های انقلاب دفاع کرده‎ایم؟ به خون‎های بر زمین ریخته شهدا و اهداف‎شان آنگونه که باید احترام گذاشته‌ایم؟
تفتان ما به مناسبت هفتمین روز از هفته بسیج که با شعار”بسیج، ایثار و شهادت” نامگذاری شده و نیز این روز مصادف با پنجشنبه، روزی که متعلق به آنانی که دستشان از دنیا کوتاه شده است، چند شهید بسیجی را معرفی می کند.
شهید بسیجی علی رضا دشتی خویدکی
این شهید بسیجی در سال ۱۳۴۵ در بیست و هفت رمضان در خانواده ای مذهبی و مستضعف در یکی از روستاهای اطراف خاش چشم به جهان گشود .
در آن منطقه زارعین حتی از عادی ترین وسایل زندگی محروم بودند. به همین خاطر شهید از همان کودکی طمع رنج و سختی زندگی را چشیده بود . و به هر طریق بود می خواست به این مردم محروم کمک کند . از نظر تحصیلات کلاس اول تا سوم ابتدایی را در یکی دیگر از دهات خاش فرا گرفت و ادامه آن را در خود شهرستان خاش تحصیل کرد . تا اینکه در کلاس دوم راهنمایی تصمیم گرفت به جبهه برود و با کسب موافقت از خانواده اش با گروهی از دوستان بعد از اصرار زیاد اعزام شدند و دوران آموزشی را در زاهدان و کرمان فرا گرفت و بعد به جبهه حق علیه باطل روانه شد . بعد از آمدن از جبهه دیگر به مدرسه نرفت . به خاطر علاقه فراوانی که به مکانیکی داشت . در این شغل شروع به کار نمود و بعد از چندین ماه در این حرفه استاد ماهری شد و به همین منوال چند سالی گذشت و یکدفعه به جبهه می رفت و می گفت من از اینجا خسته شدم به جبهه می روم تا این خستگی روحی از من خارج شود . او کمتر به مادیات فکر می کرد. به همین خاطر شب و روز برای خلق ستمدیده بلوچ زحمت می کشید . بدون اینکه حتی یک ذره به درآمدش فکر کند . او عاشق بود ، عاشق خداوند و امام حسین (ع) ، به امام حسین خیلی عشق می ورزید و همیشه می گفت خون من از سرورم امام حسین (ع) و دیگر شهیدان رنگین تر نیست . اگر ما به جبهه نرویم چه کسی می تواند جبهه ها را پر کند و مدافع این انقلاب باشد . آخرین اعزام او در ۹ آذر ۱۳۶۵ بود و بعد از دو ماه جنگ و ستیز با بعثیون در بهمن ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه در عملیات کربلای ۵ به درجه رفیع شهادت نائل گشت و به آرزوی دیرینه اش که همان پیوستن به خیل شهدا و ادا کردن دین خود به انقلاب و امت شهید پرور بود رسید .
شهید بسیجی قادر هاشمزهی
وصیت نامه از شهدای خاش: با سلام ودرود بر یگانه منجی عالم بشریت و نایب بر حقش امام خمینی و با سلام و درود فراوان به رزمندگان اسلام در جبهه های حق علیه باطل و با سلام و درود فراوان به شهیدانی که نهال انقلاب اسلامی ایران
وصیت من به مادرم مهربانم این است که اگرکشته شدم حقش که بر سر من دارد معاف کند و خداوند را شکر کند که خداوند من را همچین فرزندی عطا فرموده که در راه اسلام و انقلاب اسلامی ایران کشته شد و همچنین از دایی هایم حاجی حمید و دادشاه و … این وصیت را دارم که حقشان را معاف کنند و عمویم حاجی اعظم همچنین و اگر شهید شدم . من را در روستایم نوک آباد قبر کنید و از مادر مهربان خود خواهش می کنم که هیچ گریه و زاری برایم نکند و اگر برادر عزیزم حسن جان آزاد شد آن را دل داری بدهید دیگر وصیتی ندارم به جز دعای خیر شما .
دانشجوی بسیجی شهید رحیم داد کردی تمندانی
دانشجوی شهید رحیم داد کردی تمندانی فرزند اورنگ در سال ۱۳۴۶ در روستای تمندان دیده به جهان گشود و دوران کودکی را در زادگاهش سپری کرد و برای تحصیل به شهرستان خاش آمدند و تحصیلات سه مقطعه ابتدای ، راهنمای و متوسطه را در همین شهرستان به اتمام رساندند و با شرکت در کنکور سراسری سال ۱۳۶۴ در مرکز تربیت معلم شهید مطهری زاهدان پذیرفته شدند که پس از دو سال تحصیلی موفق به اخذ مدرک فوق دیپلم شدند و چون در آن زمان دولت عراق جنگ را بر ملت ایران تحمیل کرده بود و با علاقه بسیار زیاد که به انقلاب و میهن و رهبر کبیر انقلاب داشتند روانه جبهه جنگ شدند و آنچنان شور و علاقه زیاد به انقلاب و رهبر انقلاب اسلامی داشت که حاضر نشد حتی چند روزی را بعد از فراغت از تحصیل در کنار خانواده اش باشد و همیشه می گفت نباید بگذاریم که انقلاب دست بیگانگان بیفتد و می خواهم از انقلاب اسلامی تا آخرین قطره خون دفاع کنم و در جنگ و نبرد حق علیه باطل به شهادت برسم و همان طور که می خواست در تاریخ ۱۹/۰۶/۶۶ خداوند به ندایش پاسخ داد و به آرزویش که همان شهادت بود رسید.
شهید بسیجی محمود عباس زاده
محمود عباس زاده فرزند محمد معروف به کنتاک در نیمه شعبان ۱۳۳۰ همزمان با تولد امام زمان متولد شد دو ماه قبل از تولد مادرش مرد نورانی را در خواب می بیند که به او می گوید نام فرزندت را محمود بگذار در یک سالگی پدرش براثر تصادف با ماشین به درود حیات می گوید با نداشتن پدر و سرپرستی مادر زندگی فقیرانه به سختی می گذشت مادر با رخت شوئی و زحمت کشی وی را به مدرسه فرستاد محمود در سن هفت سالگی نماز خواندن و عبادت خدا را شروع کرد نماش را اول وقت می خواند و در پایان هر نماز بلند بلند قرآن تلاوت می کرد و می گفت من عاشق خدا هستم کمی بزرگتر شد در موقع تعطیلات مدارس به کارگری و جمع آوری بوجه و خرج تحصیل را فراهم می کرد چون در دوران دبیرستان خفقان رژیم طاقوت را احساس کرده بود رو به مطالعات اسلامی و سیاسی آورده بود از کلاس سوم متوسطه در کنکور دانشسرای مقدماتی قبول شد و برای ادامه تحصیلات به دانشسرای بندر عباس مراجعه و در همانجا با دوستان انقلابی پیرو اسلام و خط امام آشنا شد شبها به پخش اعلامیه می پرداخت در موقع تعطیلات دانشسرا به دانشسرا به علت اینکه در منطقه بلوچستان ساواک او را شناسائی کرده بود ، محمود برای کارگری و پخش اعلامیه های امام در یکی از شرکت های ساختمانی اصفهان مشغول به کار و پخش اعلامیه شد چون ساواک وی را شناسائی کرده بود با فروختن بلیط کارگری از اصفهان فرار کرد و خودش را به بندر عباس رساند و به تحصیلات خودش ادامه داد تا پایان سال و با اخذ دیپلم به خاش آمد وی را در منطقه خاش بیشتر زیر نظر داشتند برای استخدامی آموزگاری خودش را به سروان انتقال داد و در سراوان هم وی شناخته شده بود وی را به بد ترین و دورترین روستای سراوان روستایی بنام کزور فرستادند بعد از چند سال آموزشگاری و تقاضای زیاد وی را به روستای کهن ملا و آخرین روستا مرکز بخش زابلی از توابع سراوان انتقال دادند، محمود با مختصر پولی که حقوق ماهیانه ۳۰۰ تومان جمع آوری کرده بود از زمان سربازی و سپاهی موتورسیکلت ایژکهنه ای خریداری کرده بود چون با موتور بهتر می توانست از روستا به شهر برود و اعلامیه های اسلامی دست نویس را پخش کند مزدوران ساواک یک بار در سال ۱۳۵۴ وی را با موتور سیکلت زدند که بعد از مدتی جراحات شدید خوب شد و جان سالم در برد و در سال ۱۳۵۷ بود با مسافرتی که به زاهدان و شهرهای دیگ کرده بود و موج انقلاب اسلامی را از نزدیک و اجتماع مردم را دیده بود ، محمود مانند مرغی شده بود تازه از قفس پریده برای بیداری مردم این منطقه بیشتر فعالیت می کرد و با این موتور کهنه آرام نداشت و به هرسوی می رفت و اعلامیه های اسلامی را و گفتار امام را پخش می کرد تا اینکه سه روز قبل از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ از دبستان تقاضای مرخصی نمود و به خاش عزیمت کرد در بین راه و سرمای زمستان موتور ش خراب شد تا اینکه نصف شب نزد خدا دعا می کند و می گوید خدایا عاشق تو هستم و آرزویم شهادت است مرا در این بیابان نمیران روز بعد نیمه روز بود ماشینی اتقاقی از آن خط عبور می کرد و او را به خاش آورد مادرش داد می زد و می گفت دنیا خوب شد آنچه می خواستم خدا به ما داد ما پیروز شدیم و در تاریخ ۲۵ / ۱۱ / ۵۷ محمود با گروهی از مردم مسلمان قیام می کند و گروهی از برادران نیروی هوائی که در پادگان خاش تبعید بودند را آزاد می گند و بعد از آن همان روز به زندان شهربانی حمله می کنند و درب زندان را باز و زندانیان را آزاد می نمایند و در روز ۲۶ / ۱۱ / ۵۷ همزمان با تولد حضرت محمد ( ص ) چون شنیده بود که ارتش طاغوت با مردم درگیری خواهند داشت جهت اطلاع کردن مردم بیگناه و جلوگری از مرگ احتمالی آنها در ساعت ۲ الی ۳ بعد از ظهر روز ۲۶ / ۱۱ / ۵۷ ارتش طاغوت جلوی حسینیه را به رگبار می بند که درجا شهید و به لقاءالله می پیوندد و مردم که حادثه شهادت را دیدند از شدت ناراحتی می گریستند و از ترس جان پا به فرار گذاشته بودند و کسی وی را جمع نمی کرد تا اینکه آمبولانس بیمارستان می رسد و اور را به سردخانه بیمارستان انتقال و به خاک گذاشته شد و بعدها با همت خانواده آن شهید بر روی مزارش مقبره ای ساخته شد که از دور نمایان و خاطر شهداء را زنده نگاه می دارد با آرزوی توفیق شهادت برای همه مسلمانان جهان و پیروزی اسلام .
شهید بسیجی خلیل احمد ستوده
شهید خلیل احمد ستوده در سال ۱۳۴۵ در قریه دارسان از توابع ایرندگان در خانواده ای فقیر و تهیدست چشم به جهان گشود ، خانواده ای که از هر جهت مومن و با ایمان بود . وی دوره ابتدایی را با موفقیت طی و بعد از دوره ابتدایی وارد یکی از مدارس ایرندگان شد .
در تمام مدت تحصیلاتش با معلمین و شاگردان و حتی سایر مردم برخورد خوب و پسندیده داشت و از نظر اخلاق هم اخلاق اسلامی داشت ، وی همیشه نمازش را به جا می آورد ، اخلاقش با مردم اسلامی بود هیچ وقت باعصبانیت صحبت نمی کرد ، اگر بزرگتری صحبت می کرد و سط حرفش نمی پرید و حرفش را قطع نمی کرد ف به پدر و مادرش احترام می گذاشت به حرف والدین گوش می داد .
شهید خلیل احمد ستوده
وی پس از پایان تحصیلات دوره راهنمایی داوطلب شد که در بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ایرانشهر به فعالیت بپردازد و او به مدت دو سال در بسیج سپاه خدمت کرد و بعد از آن داوطلب شد به جبهه حق علیه باطل برود تا وظیفه اسلامی و انسانی را انجام داده باشد . هدف و انگیزه شهید از رفتن به جبهه این بود که دفاع از میهن و اسلام و مسلمین را یک وظیفه شرعی برای خودش و هموطنانش میدانست و آن هم ایمان به خدا بود که او را وادار به جبهه رفتن کرد ، در مدت زمانی که در بسیج سپاه پاسداران بود توانست ماموریتهایی که به او داده میشد به نحو احسن انجام دهد در همه حال نسبت به اهداف اسلام و انقلاب پایبند و فرامین فرماندهان خود و مسئولین را تا سرحد جانبازی و شهادت با انظباط کامل و سلسله مراتب فرماندهی اطلاعت و به قوانین و مقرارت عمل می کرد و در حفظ و تقویت جو معنوی جبهه ها کوشا بود . وظیفه امر به معروف و نهی از منکر را انجام می داد تا اینکه در جبهه های حق علیه باطل در والفجر یک به آن چیزی که در قلبش سیر می کرد دست یافت و به شهادت رسید .
شهید بسیجی علی نوروزی
شهید علی نوروزی در سال ۱۳۴۷ درروستای رحمت آباد خاش متولد شد دوران کودکی را سپری نمود آنچنان از دیرگان منقول است که در دوران کودکی فردی مودب و منظم و مظلوم و داری خصوصیاتی ممتاز بود . در سن چهارسالگی به مهد کودک بخش زابلی سراوان رفته و از مان زمان فراگیری علم را آغاز نمود بعد از یکسال در مدرسه بخش زابلی سراوان به طور غیررسمی ثبت نام و با هوش و زکاوتی که داشت توانست در سن هفت سالگی کلاس سوم ابتدایی را به پایان رساند و بعد از آن به خاش آمد و تحصیل را ادامه داد در تمام مدت تحصیلش محصلی با انضباط و باهوش و سربه زیر بود . از سن ۹ سالگی نمازخواندن را آغاز و همیشه برادران و خواهران خود را به انجام این فرضیه تشویق می نمود . در سال تعدادی از سوره های قرآن کریم را حفظ و با صدای بلند مناسب و شمرده تلاوت می نمود. در سال ۱۳۵۷که انقلاب اسلامی به پیروزی کامل رسید با اینکه بیش از ده سال نداشت به مدت دوسال پی در پی کتابخانه مسجد بازار را اداره و در امانت داری معروف بود و بعد آمد با دبگردوستان هم سن و ساتل خود چندماهی کتابخانه روابط عمومی را اداره می کرد در سال ۱۳۶۰ بعلت نیاز خانواده از کتابخانه بیرون آمده و به کمک پدرش پرداخت در سال ۱۳۶۱ در بسیج ثبت نام نمود و در حین ادامه تحصیل به فعالیت در این نهاد انقلابی مشغول شد.
شهید علی نوروزی
شب های جمعه را در مسجد بازار نگهبانی می داد حدود چندین ماه قبل از اعزام به جبهه هر روز ر منزل زمینه چینی می کرد تا وضعیت افراد خانواده را مورد عزیمت به جبهه را آماده ساخته بطوریکه مشخصاً هر روز با مادرش که علاقه وافری به وی داشت با حالات گوناگونی موضوع جبهه و شهادت را مطرح و خود را در این مورد قرا می داد تا دل مادر را با مساله شهادت آشنا سازد یکک روز به خانه مراجعه و بدون مقدمه قضیه اعزام به جبهه را مطرح کرد و شروع به صحبت کرد اشتیاق او به جبهه و شهادت مانع هرگوه عکس العملی از طرف مادر گردید تا اینکه درتاریخ ۹/۸/۶۲ خبر شهادت را آوردند او در تاریخ ۵/۸/۶۲ در ارتفاعات پنجوین به دیار محبود شتافت و شربت شهادت را نوشید . خداوند ما را در راه اردامه نیت این شهیدان یاری دهد.
انتهای پیام/4382 https://www.asrehamoon.ir/vdcjvoea.uqeomzsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما