پایگاه خبری تحلیلی عصر هامون 16 شهريور 1392 ساعت 13:18 https://www.asrehamoon.ir/news/6883/شهید-مرعشی-رضایت-پدر-مادر-جلب-کنیم-رو-سفید-شویم -------------------------------------------------- عنوان : شهید مرعشی:رضایت پدر و مادر را جلب کنیم تا رو سفید شویم -------------------------------------------------- شهید در سال ۱۳۳۹ در استان گلستان به دنیا امد ودر سن ۵سالگی به همرا پدر مادر به زابل آمدندوبرای همیشه ماندگار شدند ایشان در سن ۶سالگی به مدرسه رفت ومشغول درس خواندن شد متن : به گزارش عصر هامون، بسم رب شهداءوالصدیقین نام :شهید کربلایی نصیر نام خانوادگی:مرعشی سلام وصلوات به پیشگاه آقا صاحب زمان زندگی نامه شهید کربلایی نصیر مرعشی شهید در سال ۱۳۳۹ در استان گلستان به دنیا امد ودر سن ۵سالگی به همرا پدر مادر به زابل آمدندوبرای همیشه ماندگار شدند ایشان در سن ۶سالگی به مدرسه رفت ومشغول درس خواندن شد آنقدر با استعداد بود که در همان سال به کلاس دوم قبول شد اما از آنجایی که سن قانونی برای رفتن به مدرسه ۷سالگی بود دبیران قبول نمی کردندکه به کلاس دوم برود و می گفتند باید دوباره کلاس اول را بخواند بلاخره آموزش وپرورش راضی به ادامه تحصیل ایشان در کلاس دوم شد تا دیپلم با نمرات عالی قبول شد در دوران دبیرستان با دوستان انقلابی خود مبارزات انقلابی را شروع کردند هر کاری که انجام می دادند طبق برنامه ریزی بود یک اتاق کوچکی داشتن جدا از سرویس خانه بود شبها با دوستانشان دورهم جمع می شدندو هماهنگ می کردند که چه موقع شعار بنویسند وچه موقعه اعلامیه های امام را بخش کنند در آن ساله پا به پای انقلاب با دوستان خود ایستادگی کردند تا انقلاب به پیروزی رساندند بعداز پیروزی انقلاب دیپلم گرفت وبعداز اخذ دیپلم به دون اطلاع به خانواده دفترچه اعزام به خدمت سربازی را گرفت تا هنگامی دو و سه روزی مانده به اعزام خدمت به خانواده خبر داد که می خواهد به سربازی برود ۴ماه آموزشی را در زابل بو بعداز آموزشی بقیه خدمتش را در ایرانشهر گذراند درآن موقع که جنگ تحمیلی شروع شده بود ایرانشهر کمتراز جبهه نبود در هر حمله اشرار مسلح تعدادزیادی شهید ومجروح می شدند شهید تعریف می کرد که وقتی اشرار حمله می کردند من راننده بودم وبرای نیروها اسلحه ومهمات می بردم گلوله ها از بغل گوشمان رد می شد ولی هیچ کارم نشد در یک روز ۲۰ نفر از دوستان وهم اتاقی هایم به شهادت رسیدند آن شب تا صبح کنار تخت خواب های خالی دوستانم گریه می کردم که چرا مرا تنها گذاشتن بعداز پایان سربازی یک سال در نضهت سواد آموزی خدمت کردند یک سال در حذب جمهوری بودند وبا خانوادده ای آشنا شدند وازدواج کردند یک سال بعداز ازدواج به استخدام بانک سپه در آمدند ایشان یکی از بسیجیان فعال بود در ایام محرم و عزاداری ها در مساجد خدمت می کردند روزها ی عاشورا وتاسوعا که فرا می رسید با لباس بسیجی از هیت های سینه زنی استقبال می کردند. ایشان همیشه احترام پدر ومادر شان را داشتند هنگامی که به دیدن پدر ومادر می آمدند کنار پدر زانو می زدندو دستشان را می بوسیدند هیشه می گفت باید رضایت پدر و مادر را جلب کنیم تادر دنیا رو سفید باشم در زمستان سا ۸۶ به کربلا مشرف شدند بعداز آمدن از کربلا همیشه می گفتند که کربلا رفتم اما لیاقت نداشتم که آنجا شهیدشوم که هنگام بازگشت ما در ایران در کربلا بمب گذاشتن وعده زیادی از عاشقان آقا ابا عبدالله به شهادت رسیدند یک شب یکی از دوستان شهید ش راخواب دیده بود که به ایشان گفته بود اینقدر نگران نباش ما منتظرت هستیم ودر کنار خودمان جای خالی گذاشته ایم دوسال بعداز این خواب در ۷خرداد۱۳۸۸ در شام غریبان حضرت فاطمه (س) ودر مسجد علی بن ابی طالب زاهدان در پای نماز به آرزوی دیرینه ی خود رسیدند . روحش شاد انتهای پیام/۹۰۳۱