سرمقاله روزنامه های کیهان،وطن امروز،خراسان و ...را میتوانید در این قسمت بخوانید.
گفتنیهای شنیدنی از عملیات عاشورا/سياستهای آمريكا و فروپاشی ساختار امنيت جهانی
سايت خبری باشگاه خبرنگاران جوان , 8 آبان 1393 ساعت 7:27
سرمقاله روزنامه های کیهان،وطن امروز،خراسان و ...را میتوانید در این قسمت بخوانید.
به گزارش سرويس اجتماعي عصر هامون،
در ابندا مطلبی را میخوانید که در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان با عنوان«گفتنیهای شنیدنی از عملیات عاشورا»و به قلم جعفر بلوری به چاپ رسید:
آزادی شهر استراتژیک «جرفالصخر» عراق، بنا به دلایل متعدد، از آزادی شهر آمرلی این کشور و بنا به برخی اقوال، حتی از عملیات پیروزمندانه «قلمون» سوریه نیز مهمتر است. عملیات عاشورا هم که به آزادسازی این شهر منجر شد خود، گفتنیهای شنیدنی دارد که برخی از آنها شاید برای عدهای حتی باورکردنی نباشد. به عنوان مثال این ربونت برکمنطقه از سال 2003 محل جولان تروریستها بوده و حتی آمریکاییها در طول 9 سال اشغال عراق نیز نتوانسته بودند (یا شاید هم نخواسته بودند) آن را پاکسازی کنند. در این باره گفتنیهایی است:
1- جرفالصخر، منطقهای است مثلثیشکل با جمعیتی بالغ بر 80 هزار نفر با ترکیب مذهبی غالبا شیعه و سنی که در حد فاصل کربلا و بغداد قرار دارد. این شهر از غرب نیز به استان الانبار متصل میشود. به عبارت بهتر، جرفالصخر، دروازه ورود به کربلا، بغداد و به طور کلی، تمام استانهای جنوبی عراق است. این منطقه که فقط 60 کیلومتر با بغداد و 80 کیلومتر با فلوجه فاصله دارد، یک منطقه مواصلاتی است که بخشهای شمالی، جنوب شرقی و غربی را به هم وصل میکند. همین «موقعیت خاصِ» استراتژیک بود که این شهر را مورد «توجه خاص» تروریستها قرار داده بود. با آزادسازی این منطقه، نه تنها خطر از شهرهایی چون کربلا، نجف و شهر بغداد دور شد، بلکه مقدمه آزادی مناطق دیگر مثل شهر فلوجه هم فراهم آمد. فلوجه در غرب جرفالصخر قرار دارد.
2- شرایط محیطی حاکم بر این منطقه، مسئله مهم دیگری است که شاید کمتر به آن پرداخته شده باشد. جرفالصخر، منطقهای است سرسبز و جنگلی که امکان انجام عملیات کلاسیک برای ارتش در آن «بسیار» سخت است. طبق گزارشهای رسمی، ارتش عراق آزادی این منطقه را از مناطق فرات - مشرف به کربلا- آغاز و ذرهذره جلو رفت تا اینکه سرانجام چهارم آبان ماه با حمله به قلب آن، شهر را به طور کامل آزاد کرد. به عبارت دیگر، نوع عملیات نظامی که برای آزادسازی این منطقه صورت گرفت، در نوع خود کمنظیر است.
3- اینکه چنین منطقهای با چنان موقعیت مهمی از سوی ارتش عراق و نیروهای مردمی این کشور آزاد میشود و غربیها نیز در آن هیچ سهم و نقشی حتی به اندازه شلیک یک گلوله هم ندارند نیز، در جای خود حائز اهمیت است. بنا به ادعای مقامات رسمی آمریکایی، ایالات متحده تا سال 2011 در اوج قدرت، و براساس اخبار متواتر و موثق، تروریستها تا این سال در اوج ضعف قرار داشتند. از طرفی، همان طور که اشاره شد، شهر جرفالصخر از سال 2003 یعنی زمانی که عراق در اشغال آمریکاییها بود، به بهشتتروریستها تبدیل شده و تا همین چند روز پیش نیز اوضاع چنین بود. این بدین معنی است که ارتش عراق با عملیات عاشورا، ظرف چند روز، کاری کرد که آمریکاییها نتوانسته یا نخواسته بودند طی سالها آن را انجام دهند.
4- ائتلاف به اصطلاح ضد داعش، که با پیشنهاد «سعودیهای وهابی» به بهانه و با تظاهر مقابله علیه «وهابیهای تکفیری»! راهاندازی شده، به گفته سازندگان آن، تشکیل شده است از 60 کشور جهان به رهبری آمریکا. دستاورد این ائتلاف در مبارزه با تروریستها را همین یکی دو روز پیش جان کربی، سخنگوی پنتاگون در یک جمله عنوان کرد: «آمریکا نتوانسته جلوی پیشروی داعش را بگیرد!»
5- وقتی که آمریکا با آن همه دبدبه و کبکبه، بگوید نمیتواند یک مشت تروریست اجارهای را متوقف کند، دو حال بیشتر ندارد. یا این کشور درست میگوید و آمریکا که رهبری 59 کشور را در ائتلاف ضد داعش بر عهده دارد، واقعا به قدری ضعیف شده که قادر به متوقف کردن حرامیهای تکفیری نیست؛ که در این حالت، باید به بیخاصیتی ارتش 60 کشور جهان خندید. یا اینکه دروغ میگوید، چرا که به تروریستها هنوز احتیاج دارد.
به نظر میرسد، احتمال دوم به واقعیت نزدیکتر باشد. یعنی آمریکاییها نمیخواهند تروریستهای تکفیری از بین بروند یا حتی تضعیف شوند چرا که در این صورت، به اهداف خود نخواهند رسید. اظهارات مقامات و رسانههای آمریکایی مبنی بر اینکه مثلا، «جنگ با داعش 30 سال زمان نیاز دارد»، یا «این گروه، ثروتمندترین گروه تروریستی جهان است» و... نیز با همین هدف صورت میگیرد. آمریکاییها نیاز دارند، حتی اگر شده، داعش را قوی جلوه دهند. آنها از خود میپرسند چرا باید گروهی را که در حال پیشبرد اهداف استعماری آنها در خاورمیانه و جهان اسلام است، متوقف کند؟! یکی از این اهداف اسلامهراسی است. داعش ظرف چند ماه جنایت، چقدر در پیشبرد اسلامهراسی که آرزوی دیرینه استعمارگران است پیش رفت؟!
6- آزادی جرفالصخر تاثیر عمیق خود را بر جبهه مقاومت برای رسیدن به پیروزیهای دیگر خواهد گذاشت، همانطور که آزادی آمرلی تاثیر خود را گذاشت. اگر ادعا کنیم آزادی جرفالصخر نتیجه طبیعی پیروزی در آمرلی بود، بیراهه نرفتهایم. این تاثیر نه فقط در جبهه عراق که در جبهه نبرد سوریه و لبنان نیز ملموس و عمیق خواهد بود چرا که داعش، جبهه النصره، ارتش آزاد و ... اگرچه عناوین متفاوتی برای خود برگزیدهاند، اما در هر حال از یک آخور تغذیه میشوند و ماحصل یک تفکر مسموم هستند. بنا بر این پیروزی در جرفالصخر، همه این تکفیریها را تحتالشعاع قرار داده و روحیهای برای آنها باقی نخواهد گذاشت.
7- سردار قاسم سلیمانی و نقش برجسته وی در عملیات آزادسازی جرفالصخر و آمرلی اما، خود داستان دیگری است که پرداختن به آن مطلب مستقلی میطلبد. در این باره فقط به این اکتفا میکنیم که حضور یک استراتژیست مومن و معتقد ایرانی در کشورهای دوست و همسایه و نجات مردم از ادیان مختلف (ایزدی، مسیحی، شیعه، سنی و...) نه تنها محبوبیت وی در ایران و حتی مردم جهان را افزایش داده بلکه بر محبوبیت و نفوذ جمهوری اسلامی ایران نیز در منطقه میافزاید. تصور کنید، عدهای وحشیتر از حیوانات وحشی به جان و مال و ناموس مردم هجوم آورده و از هیچ جنایتی - تاکید میشود - هیچ جنایتی دریغ نورزند. سپس مدعی همیشگی دفاع از حقوق بشر به همراه 59 کشور دیگر ادعا کنند، قادر به دفع شر این موجودات نیستند. بعد، این حیوانات شروع به قتل عام گسترده کرده و مغولوار هزاران نفر را سلاخی کنند و.... در این هیاهو، مردی به کمک چند مشاور نظامی که تعدادشان از انگشتان دست هم کمتر است، ورود کرده با هیچ چشمداشتی، هم مدعیان دروغین و هم تکفیریهای وحشی را تحقیر کند. در این شرایط، احساس ناجیان نسبت به منجی چه خواهد بود؟
در انتهای این وجیزه، به عنوان حسن ختام به اظهاراتی که در شبکههای اجتماعی با عنوان «پیام سردار به داعش» به سردار سلیمانی نسبت داده شده، اشاره میکنیم. اگرچه صحت این اظهارات تایید نشده، اما شنیدن آن خالی از لطف نیست: «اگر پایتان، فقط پایتان به حرم سیدالشهدا (ع) برسد با کسب اجازه از ولی امر مسلمین کربلای جدیدی را رقم خواهیم زد که تاریخ به خود ندیده باشد و به همراه سربازان امام زمان(عج) نماز ظهر را در بقیع خواهیم خواند.»
آیت الله علی اصغر معصومی ستون یادداشت روز،روزنامه وطن امروز را به مطلبی با عنوان«درس بزرگ کربلا هیهات مناالذله..»اختصاص داد:
فلسفه رفتن حضرت اباعبداللهالحسین علیهالسلام به کربلا و شهادت ایشان در واقعه عاشورا، ریشه در آنجا دارد که بنیامیه و در رأس آن، یزید بن معاویه در صدد گرفتن بیعت از امام حسین(ع) بودند که ایشان زیر بار این ننگ ابدی نرفتند و آن را نپذیرفتند و لذا بنیامیه ایشان را تهدید به مرگ کرد. حضرت سیدالشهدا(ع) در پاسخ به دشمن دین و قرآن فرمودند: «هیهات منا الذله»! در نتیجه امام حسین(ع) که از سلاله نبوت و امامت بودند، با یزید بیعت نکردند و شهادت را پذیرا شدند اما زیر بار تهدید و ذلت نرفتند و یکی از ناپاکترین افراد را بر مردم تحمیل نکردند.
امام حسین(ع) در مقابل تهدید دشمن اسلام فرمودند: «من با یزید، نوه هند جگرخوار، فردی که در احد جگر پاک حضرت حمزه سیدالشهدا را از بدن ایشان بیرون میکشد و در هنگام خوردن جگر آن شهید در دهان آن ملعون به سنگ تبدیل میشود، بیعت نمیکنم و هیچگاه من، فرزندان و امت من زیر بار چنین ننگی نخواهیم رفت و اف بر من اگر بخواهم از خوف شمشیرهای برنده دشمنان اسلام، زیر بار این ننگ بروم.»
لذا یزید بارها با تهدید خاندان نبوت در صدد آلوده کردن این خاندان در راستای اهداف شوم خود بود که همواره با شکست و دست رد خاندان عصمت و طهارت(ع) مواجه شد، چرا که آنان در پی حقیقت و شهادتطلب بودند و هیچوقت تحت تأثیر ناجوانمردی اهل دنیا، شرارت و رذالت قرار نگرفتند.
آن هنگام که قبل از واقعه عاشورا حضرت علیاکبر(ع) از پدر پرسید: چرا سخن از مرگ بر زبان جاری میکنید، امام حسین(ع) در پاسخ فرمودند: بیعت نکردن با یزید شهادت را به دنبال دارد و ما با آن پلید، قطعا بیعت نخواهیم کرد. حضرت علیاکبر(ع) در مقابل به پدر خویش عرض کرد: مگر ما بر حق نیستیم و حق با ما نیست؟ سیدالشهدا(ع) در پاسخ فرمودند: کار ما حق است و در نزد خداوند مقبول واقع میشود و منجر به شرافت و عزت عترت و اهلبیت خواهد شد. آنگاه علیاکبر(ع) همانند پدر فرمود: ما اهل حقیقت هستیم «هیهات منا الذله».
حضرت قاسمبن الحسن(ع) نیز آن هنگام که از عموی خویش حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام اذن میدان گرفت، عرض کرد: مادرم مرا امر کرده و وصیت پدرم نیز جان دادن در رکاب شماست. امام حسین(ع) از ایشان پرسیدند: سر دادن، زیر سم اسبها قرار گرفتن و... برای تو چگونه است؟ قاسم(ع) در پاسخ عموی خویش عرض کرد: برای من از عسل شیرینتر است؛ «هیهات منا الذله».در جایی دیگر از امام حسین(ع) پرسیدند چرا اهلبیت(ع) را به همراه خود به کربلا میبرید؛ در حالی که شما از خطر مرگ، اسارت و... آگاه هستید؟سیدالشهدا(ع) در پاسخ فرمودند: برای حفظ قرآن، عترت و عزت رسول خدا(ص)چنین میکنم، چرا که این اراده خداوند است تا با شهادت و اسارت اهلبیت(ع) پس از عزت یافتن در نزد پروردگار، عزت اسلام، پیغمبر(ص) و اهلبیت عصمت و طهارت(ع) تا ابد باقی بماند و چهره فسق و فجور بر همگان آشکار شود و مردم نامردی بنیامیه، آل ابوسفیان و فرزندان هند جگرخوار را درک کنند و خونخواران و تابعین شیطان و مخالفان قرآن و عترت شناسایی شوند.
حضرت فرمودند: «من حسین فرزند علی و فاطمه از شهادت خود، فرزندان، نزدیکان و یارانم و اسارت اهلبیتم از دیاری به دیار دیگر و... مضایقه ندارم تا رسوایی دشمنان اسلام را در تاریخ به ثبت برسانم و این افتخار تا ابد برای آل پیغمبر(ص) به یادگار بماند».امام حسین(ع) با هدف پاسداری از اسلام و قرآن و عترت پا در میدان نبرد میگذارد و اهلبیت(ع) را با خود همراه میکند و اگر اکنون در جامعه افرادی در پی شبههسازی در فلسفه وجودی کربلا، حضور اهلبیت(ع) در این قیام و عاشورای حسینی هستند، به راستی طعم حقیقت و شهادت در راه خدا و «هیهات منا الذله» را درک نمیکنند، در حالی که این واقعه باعث شده است همگان از آن بهره گرفته و از 1400 سال پیش تاکنون و تا ابد، آل امیه را بهعنوان بزرگترین و عنودترین دشمنان اسلام، پیامبر(ص) و اهلبیت علیهمالسلام لعنت فرستند.اکنون ما نیز باید از راه و حرکت حضرت سیدالشهدا(ع) متابعت و بر اساس حکم قرآن، به امر به معروف و نهی از منکر در جامعه اقدام کرده و همگان را به اخلاق و اسلام دعوت و از منکرات ظالمان و گنهکاران پیشگیری کنیم.
غلامرضا بنی اسدی در مطلبی که با عنوان«اين واجب باز مظلوم»در ستون یادداست روز،روزنامه خراسان به چاپ رساند اینطور نوشت:
انجام واجبات از سوی افراد، معمولا آنان را نزد افکار عمومی در جایگاه شایسته مینشاند. مردم اهل نماز را دوست دارند، به اصحاب حج احترام میگذارند، برای افطار روزهداران سفره میاندازند. مجاهدان را باعث عزت خود میدانند و عزیز میدارند اما ... اما یک واجب هست در شمار نماز و روزه و حج و جهاد و ... که واقعا مظلوم است و هرکس برای اقامه آن هم قد راست کند با تبرهایی از جنس طعنه و متلک و حتی توهین مواجه میشود که میخواهند کمر بشکنند اقامه کننده این واجب را، واجبی که اگر واقعا اجرایی و عملیاتی شود افراد به حق خویش خواهند رسید و جامعه نیز جایگاه شایستهای خواهد یافت و بستر رشد شایستگان خواهد شد. این واجب بزرگ اگر محقق شود، دیگر واجبات هم نه تنها انجام که اقامه و راه بر ارتکاب محرمات بسته خواهد شد ولی ...
ولی واقعا واجب «امربه معروف و نهی از منکر» مظلوم است و اقامهکنندگان آن هم مظلومند و کمتر دیده شده است که «آمر به معروف و ناهی از منکر» با روی خوش برخی مردمان مواجه شود. اگر توهین نشنود، اگر تیر طعنه به قلبش ننشیند، لااقل با اخمی که بر چهرهها مینشیند مواجه خواهد شد. حال آن که آمر به معروف واقعا باید قدر بیند و بر صدر نشیند چه او سرباز مجاهد عرصه صیانت از اخلاق و خوبیهاست وهرکس خوبیها را دوست دارد باید برای مرزبانان خوبیها هم جایگاه ویژه قائل باشد.
بله واجب بزرگ امر به معروف و نهی از منکر مظلوم است، اما نه فقط از سوی مخالفان که دین را و زندگی را امری خصوصی و نگاه و کلام آمر را، دخالت در امور خصوصی خود میدانند و ناخوش میدارند آن را و یکی از فروع دین را حذف میکنند، بلکه از سوی برخی مدعیان دین و دیانت هم مظلوم واقع شده است، چرا که واجبی بزرگ و انسانساز و جامعه ساز چون امر به معروف را تا برخورد با موی بیرون آمده یک دخترک بازیگوش تنزل میدهند و در همان هم ناسنجیده عمل میکنند و باز همه امر به معروف و نهی از منکر را مساوی با برخورد با بدحجابی معنا میکنند، حال آن که مواجهه مومنانه با بدحجابی یکی از هزاران کارکرد این واجب است و نه همه آن و لذا باید تذکر داد که امر به معروف و نهی از منکر همه شئون زندگی را در برگیرد و حتی به نقد عملکرد مسئولان و حوزه حاکمیت، توسعه پیدا کند.خوب است متولیان امر و مسئولان در اجرای این واجب، نگاهی به شعار محوری سال هم داشته باشند که در جای خود اولویتدارترین معروف است برای کشور در مسیر توسعه، «عزم ملی» یکی از فرازمندترین معروفهاست و «مدیریت جهادی» نیز هم.
پس هر اقدامی، که این دو فراز را به فرود بکشاند عین منکر است که باید مومنانه از آن نهی کرد و ناهیان باید دستهای دراز و تدبیرهای ناکارآمد و ادعاهای پرصدا، هوس کاریها، هواخواهیهای غیرحق ، ندانم کاری مسئولان، فروگذاری کارها، کم کاری، کم فروشی و ... را ببینند و از آن نهی کنند، نه این که «همه» امر به معروف را به خیابان آورند برای مواجهه با بدحجابی و سخنانی بگویند تا در منکر شرعی و آشکار اسیدپاشی هم برخی نادانان آن را به این واجب ربط دهند و ... حالا قضاوت بفرمایند چه کسانی واجب امر به معروف را در جایگاه مظلوم قرار دادهاند آیا این ظلم آشکار نیست؟!یادمان باشد، امام حسین (ع) فلسفه قیام خود را «امر به معروف و نهی از منکر» میدانند و آیا هدف فقط مقابله با بدحجابی بود؟ آن زمان که به نظر نمیآید این منکر اصلا نمود و ظهوری داشته است. پس امام حسین (ع) در امر به معروف خود احقاق حق در همه ساحتها را مدنظر دارند و در نهی از منکر، میخواهند جامعه را از همه بدیهای یزیدی باز دارند، پس اگر واقعا میخواهیم امر به معروف و نهی از منکر کنیم باید ساحت این واجب را به پهنه زندگی وسیع بدانیم و آن وقت حتی به جان پای کار بیاییم که شایسته اهل ایمان هم هست...
دکتر حامد حاجی حیدری مطلبی را با عنوان«حکايت مدرسه امين الدوله»در ستون سرمقاله روزنامه رسالت به چاپ رساند که در ادامه میخوانید:
قضیه در نخستین سالگرد درگذشت استاد حبیب ا... عسكر اولادی مسلمان، آیت ا... رضا استادی سخنرانی فرمودند. انتخاب ایشان برای برگزاری این سخنرانی، از باب مشابهتی که در آغاز طلبگی با مرحوم عسكر اولادی داشتند، جالب بود، خصوصاً از جنبهای که در این مقاله، موضوع کاوش ماست؛ سئوال و دغدغه این گفتار آن است که چه چیزی در آموزشهای طلبگی و بازاری بوده است که پر نفوذترین و مؤثرترین چهرههای تاریخ قریب به دو سده اخیر ایران، از این دو نهاد برآمدهاند. شروع طلبگی آیت ا... رضا استادی در سن شانزده سالگی از «مسجد امین الدوله بازار» بود، و تحصیل کمالات و حکمت استاد مسلمان هم از طلبگی در «مسجد امین الدوله بازار» با مرشدی استاد اعظم، آیت الحق، شیخ محمد حسین زاهد، اعلی ا... مقامه الشریف بود. خب، از سال ها پیش، مشترک جزوات مؤسسه پر برکت «در راه حق» با سرپرستی آیت ا... استادی بودم، و از آن زمان است که هیچ فرصتی را که در آن بشود از مواعظ ساده، پر مغز، همه جانبه، و در عین حال مختصر آیت ا... رضا استادی بهره برد، از دست نمیدهم.
این حس را در جلسات هیئت امنای روزنامه رسالت، به وقت بیان دیدگاههای مرحوم عسكر اولادی مسلمان هم داشتم؛ ساده، پر مغز، همه جانبه، و در عین حال مختصر؛ به طرز غریبی، بیانگر مفهوم تاریخی «حکمت» و «بصیرت» بود. یعنی سنخی از دانش که به مرور و تقوا و شهود و رفض دنیا به دست میآید، نه با درس و کتاب و مدرسه. برداشت من این است که در نظام آموزشی مدرن، این فضایل به دست نمیآیند و باید برای رفع این نقیصه کاری کرد.آیت ا... رضا استادی در سخنرانی خود، طی نخستین سالگرد وفات استاد حبیب ا... عسكر اولادی مسلمان، و در آخرین فراز سخنرانی، روایتی را از امام جعفر صادق علیه السلام نقل فرمودند تا ابعاد شخصیت ویژه «استاد مسلمان» را بیان دارند که آن نیز برای مقصد این مقاله آموزنده و الهام بخش است. این روایت از حسن بزاز نقل است که گفت امام جعفر صادق علیه السلام به من فرمود: «آیا به سه چیز از سختترین اموری که خدا بر بندگانش واجب کرده آگاهت نکنم؟ عرضه داشتم: آری. امام فرمود: منصفانه برخورد کردن تو با مردم، همدردی با برادرت، و به یاد خدا بودن در هر جا، و منظور من از یاد خدا ”سبحان ا... و الحمد لـ... و لاإله إلاا... و ا... اکبر" گفتن نیست؛ اگر چه این هم یاد خداست، اما ذکر خدا به یاد خدا بودن است آن گاه که به اطاعت یا معصیتی اقدام میکنی» (مندرج در مجلد دوم کافی مستند به محمد احسان آزادی).
این روایت، در ذهن من، متبادر کننده حال و روز استاد مسلمان و همچنین، استاد استادی بود و وقتی حدیث را میشنیدم، تصور میکردم که آیا با وجود نظام آموزشی مثله و تکه تکه مدرن ما، این امکان هست که ما در آینده باز هم افرادی را داشته باشیم، که تا این اندازه در«انصاف»، «همدردی»، و «ذکر»، «استاد» باشند.سخن آن است که گاه ما تعریف «انصاف»، «همدردی» و «ذکر» را بلدیم، و گاه با دیدن و زیستن با استاد اعظمی چون، شیخ محمد حسین زاهد، همان استاد پرهیزگاران تهران، در مدرسه امین الدوله، استاد «انصاف»، «همدردی» و «ذکر» میشویم. چنین است که از بازار تهران، پدیدههای «بازاری + ساده زیست»! برخاستند که از سر همین خصال، متوالیاً تاریخ ساز هم میشدند؛ آموزشهای پیوسته و عمیق و عملی استاد اعظم، شیخ محمد حسین زاهد، به همه میفهماند که گسیختن از فضیلت «ساده زیستی» است که «انصاف»، «همدردی»، و «ذکر» را از روح انسان میبرد.
عمامه کوچک و مختصر آیت ا... استادی، از این بابت هم آموزنده بود، مانند خاطره لباسهای یک جور و سر و ساده استاد مسلمان در جلسات هیئت امنای روزنامه رسالت. تلاقی شهود استاد استادی و غیب استاد مسلمان، هر دو مرا به یاد نقل استاد خود، آیت ا... احمد مجتهدی تهرانی رحمه ا... علیه میانداخت، از استاد استادان اخلاق تهران در «مدرسه امین الدوله بازار»، آیت الحق شیخ محمد حسین زاهد. این همه «یاد»، این پرسش را چند باره در ذهن من زنده میکرد که آیا با نظام آموزش و تربیت مدرن، میتوان امیدی به تکرار نسلی داشت که با انقلابی که به راه انداخت، سنخ یگانهای از «بصیرت» پیچیده و مفتون کننده خود را به رخ عالم کشید، که در سایه پرهیز از دنیا، چنان ملکات «انصاف»، «همدردی»، و «ذکر» را در خود پرورده بود که جهان تحلیلگران امروز، درک ذهنیت آنان را برای خود دشوار یافت. آیا این نسل تکرار شدنی است؟
کاوش در رگ و ریشههای قضیه
یکی از آفات نظام آموزش و تربیت مدرن، تخصصی شدن آن به معنای قطعه قطعه شدن و مثله شدن آموزش و تربیت است. در این نظام، به سرعت، رابطه فرزندان با خانواده به شدت تقلیل یافته، دسته بندی شده، مرحله به مرحله به آموزشهای محض تخصصی هدایت میشوند. به این ترتیب است که، افراد، به سرعت از آموزش خانوادگی و عمومی جدا شده و به آموزش تخصصی و فوق تخصصی راه پیدا میکنند.
کودکانی که در گذشته برای آموزش زندگی و تولید و کسب و کار، خانواده و سپس محله و بازار را پیش رو داشتند، هر چند که از شانس کمی برای «متخصص» شدن برخوردار بودند، ولی آموزشهای یکپارچهای برای زندگی متعادل میدیدند. این آموزش ها، شامل زبان، اخلاق، دین و شریعت، سلوک، فن و پیشه، حسن معاشرت، و اموری از این دست بود. نکته مهم در این آموزش ها آنکه این آموزش ها، با یکدیگر همساز بودند و یکدیگر را در بلند مدت کامل میکردند. آنها یک فرایند آموزشی یکپارچه را به مدت چند دهه سپری میکردند.
کودک طی سالهای اولیه، اصطلاحاً به پادویی مشغول بود، و طی این مدت صلاحیتهای عمومی به او منتقل میگردید. قاعده آموزش در بازار این بود که، کودک طی این مدت، در حجرهها و سراها، و مساجد بازار، متحمل تمرینهای سخت میشد، و، سپس، آماده میگردید تا اگر صلاحیتهای عمومیاش فراهم شد، آموزشهای تخصصی در حرفه خاص خود را فرا گیرد. در این نظام اطمینان حاصل میشد که کارآموز قبل از دریافت هر نوع آموزشهای تخصصی، صلاحیتهای عمومی زیست اجتماعی و انسانی را احراز کرده باشد. از این قرار، سرآمدان بازار در گذشته، افرادی با صلاحیتهای عمومی بالا و مهارتهای تخصصی معتدل بودند.این روندهای آموزشی سخت و در عین حال، بطئی در بازار گذشته، موجب شده بود که بازار از زمان طولانی، نقش مهم و تعیین کنندهای در تحولات اجتماعی ایران داشته باشد. بزرگان تعیین کننده در بازار، به نحوی سرآمدان در «حکمت» هم بودند که در دورانهای مختلف و متوالی، موفق میشدند تا اعتماد مردم را جلب نمایند. آنها تلفیق صلاحیتهای اخلاقی و تخصصی را در خود جمع کرده بودند.
در نظر گرفتن نظام آموزشی مدرن، در قیاس با نظام آموزش کهن که در بازار و حوزههای علمیه تبلور داشته است، این حقیقت را بیشتر نزد ما برجسته میسازد، که برون دادهای نظام آموزشی مدرن، اغلب یک بعدی و زیادی تخصصی هستند. محصولات نظام آموزش مدرن هر چند که در به کارگیری دانش تخصصی خود مهارت دارند، اما، فاقد مهارتهای اجتماعی و اخلاقی لازم برای کاربست مهارتهای تخصصی خود هستند.به صحنه روشن فکری کشور بنگرید؛ جدالهای دائمی آنها، چه در داخل و چه در خارج از کشور، آنان را از هر نوع اتحاد برای پیشبرد اهداف و مقاصد مشترک خود بازداشته است؛ از این رو همواره برای اعمال تغییرات چشم به بیرون داشتهاند. اصحاب تخصصهای مدرن امروز، هر جا که در قالبهای گوناگون گرد هم جمع آمدهاند، عدم مهارتهای عمومی، اخلاقی، و اجتماعی خود را بروز دادند. فیالمثل، در برنامه «نود»، در برنامه «هفت»، در برنامه «زاویه»، …؛ در همه این موارد، آن ها ناتوانی خود را در برقراری مناسبات مثبت بین خود نمایان ساختند. ایرادی در کار آنهاست ...
یک سطح عمیق تر...
در دوران مدرن، مدرسه، به اصلیترین و فراگیرترین مرکز آموزشی بدل شده است، و حتی، همراه با رسانهها، تا حد زیادی جای خانواده را گرفته. هدف اصلی این مرکز، کمک به تربیت کودکان است، تا بتوانند در محیطی که کاملاً پیچیده و غامض شده، آموزشهایی را دریافت کنند که آنان را برای تبدیل شدن به مردمی رشید آماده سازد. ولی، مهمترین نکتهای که محور انتقادی درباره ارتباطات آموزشی مدرن است، تأکید زیاد بر عقل ابزاری است. به فراموشی سپردن جنبههای اخلاقی، حکمی، و زیبایی شناختی در رابطههای انسانی درون مدرسهای (بویژه در دنیای ارتباطات پر ازدحام کلاس درس) و ارتباطات سلسله مراتبی در محیط علمی، عقل ابزاری در نظام آموزش و تربیت مدرن را عقیم ساخته است.
ضوابط عقل ابزاری خشک، قدرت پیش بینی گسترده و پایان ناپذیر لازم در مناسبات انسانی که در هر لحظه، آمیزهای از احساسات، نگرش ها، و حالت ها را در بر میگیرند، ندارد. آیا به راستی الگوهای عقل ابزاری، جایگاه عواطف و هیجان ها را در فرآیندهای ارتباطی در نظر گرفتهاند؟ موضوع، دقیقاً موضوع روابط انسانی است. به سخنی دیگر، آیا مدرسههای مدرن، مکانهای مناسبی برای پرورش و تقویت روابط انسانی و متعالی هستند؟مدارس مدرن، همه کوشش خود را صرف ارائه و رعایت استانداردهای علمی و ابزاری هر چه تخصصی تر برای دانش آموزان خود ساختند. به این منظور، به جستجو و پژوهش درباره سوژههای یادگیری روی آوردند، و در نتیجه، حجم انبوهی از دانش، تحت عنوان علوم تربیتی را پدید آوردند. علوم تربیتی که روز به روز بر تعداد شاخههای آن افزوده میشد، کوشید تا خود را به عنوان یک رشته مستقل علمی با هدف ارتقای فرآیندهای آموزشی، بویژه در درون مدرسهها معرفی کند و به اثبات برساند. پیامدهای این کوشش، به صورت دگرگونیهای عجیب و آزمایشگاهی، روز به روز در برنامهها و عملیات آموزشی نمایان شد. بویژه علوم تربیتی، در خدمت توسعه صنعت و فناوری، و رونق اقتصادی قرار گرفت، و «انسان اقتصادی سودجو» را خلق کرد که اولین نتیجه آن، حضور اندیشمندان و مربیان، در آزمایشگاه مدارس برای تغییر مسیرهای پی در پی نظام تعلیمی، به مقصد انطباق با اقتضائات دائماً متغیر صنعت شد. اکنون، با حذف قابل ملاحظه تربیت، عقل ابزاری و اقتصادی، معیار اصلی در تعلیم گردید.
ولی امروز در پایان این راه، آزمایش و خطاهای پی در پی و عدم دسترسی به انتظارات و پیامدهای پیش بینی نشده، باعث پیدا شدن نوعی سرخوردگی و حتی، ناامیدی در کسانی بود که گمان میکردند، سرانجام، تا پایان عصر ماشین، میتوان نظامی تربیتی تشکیل داد که با کمترین عوارض منفی، بالاترین بازده را برای جامعه داشته باشد. این نظام تربیتی آزمایشگاهی، نهایتاً، امروز به شکل گیری ذهنهای ماشینی بی روحی تبدیل شده است که گاه از کمترین توش و توان قضاوت اخلاقی قاصر هستند.
برای یک تربیت و تعلیم برتر؛ بنای مفاهیم مهم
روشنترین تصویری که میتوان از یک «مدرسه بصیرت زا» ارائه داد، تصور آن چونان یک «اجتماع متعالی» است؛ اجتماع + متعالی.
اجتماع اخلاقی، مبنای تجربه انسانی و هویت «خویشتن انسانی» چون موجودی اجتماعی و اخلاقی است. این هویت، خود به خود و به تنهایی شکل نگرفته است، بلکه در تشکیل آن، تجربه «سنت مکرم»، به مثابه انباشت تجربیات اخلاقی انسانی بسیار جدی است.اجتماع اخلاقی، همیشه بر پایه «سنت مکرم» و به مقصد تکامل «سنت» تحقق مییابد. در عین حال، اجتماع «بصیرت زا»، همیشه در زمان «حال»، مشغول فعالیت تاریخ ساز است و در این میان مفهوم «تکلیف» اهمیت بسیار دارد. عمل به «تکلیف» در زمان «حال» (هر چند با امعان نظر به گذشته و آینده)، «صبر» و «استقامت» را میافزاید، و امکان اجرای برنامههای «تمدن ساز» و «پر از پشتکار» را فراهم میکند. از این قرار، «اجتماعی اخلاقی»، پیوسته از طریق «مجاهده»، و بر پایه «صبر» و «استقامت»، بر سر بود و نبود خود جدال میکند، و آرام آرام، از طریق رابطههای متفاوت موجودات انسانی، «تمدن» را بنا میکند و اعتلا میبخشد.
اجتماع اخلاقی، که چنین راه تمدن را از کوره راهها و پرتگاهها میگشاید، همیشه با مفهوم «ائتلاف» همراه است، و «ائتلاف» مبتنی بر «اعتماد» است، پس، «مجاهده» فردی، از طریق برقراری ائتلافهای اجتماعی مؤثر، رونق مییابد و نهایتاً تمدن را یک گام به جلو میبرد.
گشایش مفاهیم
از این قرار، برای اینکه مدرسه، تبدیل به محرک «اجتماع اخلاقی» شود، باید 1. برخی از نیروهای انسانی دیدگاه مشترک درباره چارچوبهای کلی و ارزشی رشد و شکوفایی انسانی اتخاذ کنند 2. این دیدگاه باید نگاهی متمایز به «تربیت خوب» را بیافریند 3. اعتقاد مشترک و اعتماد متقابل به این ارزش ها، باید نگاهی به مجاهده ضمن فعالیتهای دسته جمعی و مبتنی بر همکاری پدید آورد، و بالاخره، 4. با درگیر شدن در فعالیتهای مشترک، هدفهای مشترکی پیگیری شود و در این زمینه هم افزایی صورت گیرد.اگر «مدرسه بصیرت زا» را موتور پیشران بعد بازاندیشانه، متأملانه و مجاهده گر در «اجتماع اخلاقی» بدانیم، باید تصدیق کنیم که چنین نهادی نمیتواند سرگردان باشد، از توافق اصولی نمیگریزد، و از تضاد استقبال نمیکند. در چنین مدرسهای، بر اصول و مبانی عقلانی، اخلاقی، حکمی، و زیبایی شناختی روابط انسانی تأکید میشود، و ضمن حفظ چارچوبهای ارزشی، تکنیکهای عملیاتی پیش روی دانش آموز و کارآموز گشوده میماند تا خود ضمن مجاهده و برخوردن به دشواری ها، فن راهیابی و مجاهده را بیاموزد.
از مدارس اجتماع انتظار میرود تا کالاهای عمومی معنی و تکنیک را به نحو انبوه تولید کنند، طوری که قالبهای مبتکرانه حل مسائل بر مبنای اصول، مدام از متن مدارس تولید و به جامعه صادر شود. مدارس، باید مولد گفتگو و توافق بر سر اصول، شکیبایی در برابر نظر مخالف بر سر فروع، پرورش مردمانی حکیم با بصیرت و رشید، و ایجاد فروشگاه برای رد و بدل کردن فکرها و پنداشت به طور آزاد باشند.تصویر مشابه که میتوان از «مدرسه بصیرت زا» ارائه داد، با تشبیه آن به یک ارکستر امکان پذیر است. در ارکستر هدفهای مشترک تعقیب میشود که چون چسب عمل میکنند. گروههای همکاری و جهادی کاملاً شکل گرفتهاند، و با احترام متقابل، با یکدیگر روبهرو میشوند. این احترام، ظاهری نیست، بلکه بر اساس «سنت مکرم» است.
مع الوصف «مدرسه بصیرت زا»، به اتکای ارزش ها و «سنت مکرم»، در کار «مجاهده» و نقد ویرانگر و صبور و پراستقامت، سنتهای غلط و پیکربندیهای فاسد قدرت هم هست. «مدرسه بصیرت زا»، مناسبات فاسد قدرتی که رایج و عادی شدهاند را مستمراً به ضربات اصولگرایانه مینوازند و با تولید مداوم مجاهد، و تأمین منابع انتقادی جامعه، نمیگذارند تا مناسبات تباه بر جامعه مسلط شوند. آنها این کار را از طریق تسهیل اتحاد نیروهای مؤتلفه اسلامی (نیروهایی که بر پایه اسلام ائتلاف میکنند) ایجاد میکنند.شکل گیری برنامه درسی «مدرسه بصیرت زا»،با انتقاداتی بر محور «زمان» و «برنامه» از سوی تحلیلگران متعارف برنامه درسی مواجه خواهد شد؛ شاید آنها بگویند که درگیری طولانی و همیشگی در چنین بحثهای اجتماعی و سیاسی موجب اتلاف وقت زیادی میشود، و در نتیجه، اجرای بهنگام برنامه آموزشی تخصصی را دچار مشکلاتی میسازد؛ اما، پاسخ روشن به این ایراد آن است که از چشم انداز «بصیرت زا»، این مباحث، خود تولیدکننده دانش راستینی است که واقعاً به درد فرد و جامعه او میخورد، پس، خود یک برنامه آموزشی است؛ برنامهای که «سنت مکرم» را درک میکند، آنی و بر اساس اقتضائات موقعیت تکنیک تولید میکند، در اجرای تکنیک ها مجاهده میورزد، در جریان مجاهده صبر و استقامت دارد، برای پیشبرد جهاد به تشکیل هیئتهای مختلف مؤتلفه میپردازد، و نهایتاً، تمدن را با پویشی عقلانی و اخلاقی و حکمی و زیبایی شناختی به پیش میبرد. این، آن تربیت و آموزشی است که ما اکنون به آن نیاز داریم.
«سياستهای آمريكا و فروپاشی ساختار امنيت جهانی»عنوانی است که روزنامه جمهوری اسلامی در ستون سرمقاله خود به چاپ رساند:
پوتین رئیس جمهوری روسیه در سخنانی درباره تحولات جهانی گفت: آمریكا و متحدان غربیاش ساختار امنیتی جهان را از بین بردهاند.این، سخن درستی است اگرچه این شائبه را در برداشته باشد كه این اظهارنظر را رهبر یك كشور رقیب غرب مطرح میكند.واقعیت این است كه زمامداران غرب به سركردگی آمریكا در جهت تحقق اهداف استعماری خود، دنیا را به پرتگاهی مخوف و تاریك میبرند و در این مسیر، خود را به هیچ قید و بندی مقید نمیدانند.جهان، امروزه برخلاف ادعاها و شعارهای غرب، ناامنتر از گذشته شده و گواه آشكار آن بروز متعدد كانونهای بحران است كه روز به روز نیز بر شمار آنها افزوده میشود.ریشه اصلی و وقوع این شرایط بغرنج، سیاستهای دولتمردان آمریكائی است كه تلاش میكنند با همدستی سایر متحدین زیادهطلب و منفعت پرست خود آنرا به پیش ببرند و اراده و خواست خود را بر سایر كشورها تحمیل كنند.
با مروری اجمالی بر روند تحولات در دو دهه گذشته و به دنبال فروپاشی ابرقدرت شرق و حاكم شدن استعمار غرب، به روشنی مشخص میشود نه تنها بحرانهای بینالمللی كمتر نشده است بلكه به وجود آمدن اشكال مختلف بحران در قالب اختلافات و دشمنیهای گسترده در میان كشورها، جهان را به انبار باروت تبدیل ساخته است كه هر لحظه میتواند انفجارهای مهیبی ایجاد كند و صلح و امنیت را در معرض نابودی قرار دهد.امروزه كاملاً درك میشود كه وجود جهان دو قطبی كه پس از جنگ جهانی دوم پدید آمده، دست كم این امتیاز را داشت كه نوعی توازن بر معادلات بینالمللی حاكم كرده بود و این توازن به طور قابل ملاحظهای مانع ماجراجوییها و تنش زایی طرفین بود. ولی حاكمیت بلامنازع استعمار غرب به سركردگی آمریكا بر صحنه بینالمللی، دنیا را به میدان یكه تازی غرب تبدیل كرد كه غرب در آن هیچ مانعی سر راه خود نمیبیند و نتیجه آن را درحال حاضر، در قالب بروز جنگهای خونین، دشمنیهای فرقهای، ظهور پدیده افراطی گری و فروپاشی مرزهای رسمی مشاهده میكنیم:
از دید غرب متكبر، سیاستهایی كه آنها طرح میكنند باید بدون چون و چرا به اجرا گذاشته شود.برپایه این تفكر زشت و خودخواهانه، جهان به دو گروه تقسیم میشود. دولتها یا باید در كنار آمریكا و موافق سیاستهای آن قرار بگیرند و یا اینكه دشمن تلقی میشوند.این تفكر كاملاً تداعی كننده قانون جنگل است. در این پدیده، حق با كسی است كه قدرت زیادتری دارد و متأسفانه جهان امروز با این سیاست غرب كه اهانت بزرگ به شعور و حقوق بینالمللی است كنار آمده است.متأسفانه مجامع بینالمللی و سازمانهای جهانی كه قاعدتاً باید متولی اعاده صلح و امنیت و استقرار منطق و عدالت در جهان باشند به دلیل اینكه تحت سیطره این قدرتهای بزرگ و استعمارگر قرار گرفتهاند به مراكزی بیخاصیت و سرسپرده تبدیل شدهاند كه تنها به دستور قدرتهای بزرگ عمل میكنند و ابزار تأمین اهداف منفعت جویانه این قدرتها قرار گرفتهاند.
این مجامع، به دلیل همین خصوصیتها، از حل بحرانهای بینالمللی و مقابله با جنگ افروزان عاجز میباشند.در سایه بیخاصیتی و بیكفایتی این مجامع است كه غرب گستاخانه در امور كشورهای دیگر مداخله میكند و دامنه این دخالتها را به ابعاد نظامی گسترش میدهد. دو مقوله دفاع از دموكراسی و حقوق بشر و همچنین مبارزه با تروریسم، ابزار دست دولتهای غربی به ریاست آمریكا، بوده كه در دو دهه گذشته مورد استفاده قرار گرفته است. واقع امر این است كه غرب در هیچ یك از این موارد صداقت ندارد و آنها را پوششی برای تحقق نقشههای خود قرار داده است.
واشنگتن با استفاده از حوادث مشكوك 20 شهریور 1380 كه طی آن چند مركز آمریكا هدف حملات انفجاری قرار گرفت به خاك دو كشور مستقل افغانستان و عراق لشكركشی كرد زیرا مدعی بود كه این دو كشور پایگاه تروریسم هستند.ولی پس از دو دهه از آن لشكركشیها كه به كشتار هزاران نفر منجر شد نه تنها تروریسم از بین نرفت بلكه به مراتب بیشتر شد به گونهای كه هم اكنون دلیل نگرانی اصلی جهان شده است.واقعیت این است كه تروریسم ساخته و پرداخته خود همین دولتهای استعمارگر است. همه میدانند كه گروه تروریستی القاعده را خود آمریكاییها پدید آوردهاند تا با این دستاویز، به مقابله شوروی در زمان اشغال افغانستان بپردازند هر چند بعدها مشكلاتی نیز برای خود آمریكا ایجاد كردند.
غربیها امروزه نیز همین صحنه سازی را با ایجاد گروههای تروریستی داعش، النصره و سایر تكفیریها بازسازی كردهاند. داعش كه امروز آمریكا مدعی مبارزه با آن است در فضایی به وجود آمد كه آمریكا و متحدینش در سوریه ایجاد كردند و با ارسال كمكهای نظامی و مالی، این گونه گروهها را فربه ساختند تا به جان كشورهای منطقه بیفتند.مداخله غرب به رهبری آمریكا در سوریه، نمونه روشنی است برای تأیید این موضوع كه غرب برخلاف ادعاهایش، تنها به منافع خود میاندیشد و دلسوزی و سینه چاك كردن غربیها برای دموكراسی و اعاده حقوق ملت سوریه دروغی بیش نبوده است.در سوریه، تمامی هدف آمریكا و دنبالهروهایش ساقط كردن دولت حاكم بر این كشور بود چرا كه این حكومت را مخل سیاستهای منطقهای میدانند. حكومت سوریه به دلیل اینكه در جبهه عدم سازش با رژیم صهیونیستی قرار داشته مورد كینه آمریكا و دولتهای مرتجع متحد واشنگتن بوده است. از اینرو وقوع انقلابها در منطقه فرصتی پدید آورد تا دولتمردان آمریكا به تحقق هدف خود در ساقط نمودن دولت دمشق برآیند و این سیاست، ریشه اصلی بروز گروههای تروریستی و جنایتكار كنونی در منطقه میباشد.
دخالت غیرقانونی و تجاوزكارانه آمریكا و همدستان منطقهایش در سوریه، علاوه بر ایجاد گروههای تروریستی، موجب ریخته شدن خون صدها هزار نفر و فروپاشی زیرساختهای كشور سوریه نیز بوده است.آمریكا و متحدانش كه عامدانه از تروریستها در سوریه حمایت كردند اكنون بیشرمانه خود را در صف جنگ با این گروهها قرار دادهاند ولی افكار عمومی بینالمللی اعتمادی به این ادعاها ندارند.ملتهای جهان متفق القول هستند كه گروههای تروریستی داعش و سایر تكفیریها نتیجه مستقیم سیاستهای آمریكا در سوریه بوده است، واقعیتی كه دولتمردان آمریكائی نمیتوانند منكر آن شوند.در یك جمع بندی باید گفت سیاستهای آمریكا و دنبالهروهای غربی و منطقهای آن، جهان را با بحرانهای متعددی روبرو ساخته و آینده تاریكی را در مقابل جهان قرار داده است.متأسفانه مجامع بینالمللی نیز كه باید مرجمع اداره بینالمللی و اجماع جهانی در مسائل باشند و از صلح و امنیت صیانت كنند از رسالت خود كاملاً فاصله گرفتهاند.
ادامه یكه تازی آمریكا جهان را با فجایع بزرگی مواجه خواهد كرد و جلوگیری از بروز این فجایع، یك خیزش بینالمللی را میطلبد كه اعتبار و جایگاه این فجایع جهانی و در رأس آن، سازمان ملل را به آنها باز گرداند، بازتاب اراده ملتهای جهان باشد و موجب شود قدرتهای زیاده طلب و استعمارگر ملزم به تبعیت از تصمیمات، مصوبات و خواست این سازمانها باشند. در آن صورت است كه میتوان به چشم انداز صلح و امنیت در جهان امیدوار بود.دو
مطلبی که روزنامه دنیای اقتصاد در ستون سرمقاله خود با عنوان«با فوت آیتالله مهدویکنی، گمانهزنیها برای انتخاب ریاست مجلس خبرگان رهبری بالا گرفته است. آیتالله هاشمیرفسنجانی که با فوت آیتالله مشکینی ریاست این مجلس را برای دورة کوتاهی بر عهده داشت، با اتفاقات تأسف بار سال 88 صلاح بر این دید که ریاست مجلس خبرگان رهبری را به مهدویکنی واگذار کند و برای نخستین بار از هیات رئیسه این مجلس به کنار ماند.اینک با فوت یکی از متنفذترین روحانیون در نظام جمهوری اسلامی، جناح اصولگرا با چالشهای اساسی مواجه شده است. این جناح که در اثر بی درایتی، روحانیون سرشناس خود را یکی بعد از دیگری از خود دور کرده و شیخوخیت آنان را سست نموده بود، همانند اتفاق ناشایستی که برای آقای ناطقنوری پیش آمد، اینک نه تنها در میان خود دچار خلاءهای پر ناشدنی شده است بلکه در رقابت با دیگر گروههای سیاسی نیز با نقاط ضعف اساسی روبروست.
اینک میتوان گفت جناح اصولگرا بی سر شده است. احمدینژاد مقبولیت خود را از دست داده است. جریان پایداری به سرکردگی و راهبری آقای مصباح یزدی،نه تنها توان اجماع سازی ندارد بلکه عامل اختلاف نیز هست. فوت سران مؤتلفه از وزن این گروه دیرپای سیاسی در معادلات جناح محافظهکار کاسته است.آقای لاریجانی و نیروهای وابسته به او سر در سودای تعادل دارند. اینک در این هرج و مرجی که بر جریان محافظهکاران حاکم شده، مهدویکنی فوت میکند تا چالش انتخابات پیش روی مجلس خبرگان رهبری نیز بر مشکلات آنان افزوده شود.
هاشمیرفسنجانی به عنوان پر نفوذترین روحانی در میان هشتاد روحانی حاضر در مجلس خبرگان رهبری، رئیس بالقوة این مجلس قلمداد میشود. اما این به مزاج جریان رادیکال محافظهکار خوش نمیآید. نیروهای سنتی این جریان تا پای مسائل «حاشیهای» به میان نیاید، از ریاستهاشمی بر این مجلس به شدت استقبال میکنند، اما این وضع برای حاشیه سازان تحملپذیر نیست.بنابراین باید بدیلی برای هاشمی ساخته شود که محافظهکاران سنتی به سوی او رغبت نشان دهند. شاید موجهترین گزینهای که توان اقناع محافظهکاران سنتی برای روگردانی از هاشمی را داراست، یک هاشمی دیگر است: هاشمیشاهرودی؛ اما فاصله مواضع هاشمیشاهرودی به هاشمیرفسنجانی آن چنان نیست که بتوان رقابتی میان این دو متصور شد؛ اگر چه اینک از افرادی خاص نام او به گوش میرسد که او را مناسب ترین گزینه برای ریاست مجلس خبرگان عنوان میکنند. از سوی دیگر میتوان ادعا کرد که هاشمیشاهرودی آنقدر باهوش است که از سرنوشت همتایان خود، همچون ناطقنوری و هاشمیرفسنجانی عبرت بگیرد و همراه کسانی نشود که با بزرگان خود چنان کردند.کد مطلب: 60817