احتمالاً ماجرای بچه پولدارهایی که در برخی شبکههای اجتماعی به فخرفروشی و نمایش ثروت مشغول بودند را شنیدهاید. بچه پولدارهایی که از قصرهای باشکوه و خودروهای میلیاردی تا ساعتهای جواهرنشان خود را در یک رقابت تهوعآور به رخ یکدیگر میکشیدند. قطعاً افرادی که با زحمت و تلاش شخصی خود به ثروت رسیدهاند چنین فخرفروشی نمیکنند. این کار فقط از نو کیسهها برمیآید. کسانی که ثروت هنگفت والدینشان به سادگی به آنها رسیده است و آنها بیمحابا این ثروت را خرج میکنند.
حکایت اقتصادی که متکی بر فروش ثروتهای زیرزمینی و معدنی است بیشباهت به این بچه پولدارها نیست. بچه پولدارهایی که مولد نیستند و از ثروت خود کسب درآمد نمیکنند پس از مدتی عیش و نوش با ثروت بادآورده، به تدریج داراییهای خود را از دست میدهند. اقتصادی که ثروت زیرزمینی و منابع خود را بیمحابا خرج میکند و آن را تبدیل به محصول باارزش افزوده نمیکند، شبیه همان بچه پولدارهایی خواهد شد که خرجهای آن چنانی آنها را به خاک سیاه مینشاند.
میتوان اقتصاد را بر پایه فروش ذخایر عظیم نفت و گاز پیش برد. میتوان (با فرض رفع تحریمها و افزایش تولید نفت و گاز) ثروت ملی را تا سالها استحصال و خرج کرد و از درآمد آن منتفع شد اما همه حرف بر سر این است که این روند بچه پولداری ملی تا کجا ادامه خواهد یافت.آن هم در شرایطی که همین سایه سنگین نفت اجازه نمیدهد کشورهای متکی به درآمد نفتی از توزیع درآمد مناسب، تورم اندک و ساختار اقتصادی سالم برخوردار باشند، حکایت اقتصاد ایران حکایت بچه پولداری است که مثل بچه پولدارها هزینه میکند اما به جای استفاده از رفاه ناشی از هزینهکردهای خود، تورم و بیماری هلندی آن را نوش جان میکند و استعدادهای سرشار علمی و فناوری خود را در زیر سایه سنگین نفت پنهان میکند. استعدادهایی که اگر شکوفا شود فراتر از نفت درآمدزا خواهد شد و حتی میتواند خام فروشی نفت را به فروش فرآوردههای نفتی و پتروشیمی تبدیل کند.
در این میان آن چه میتواند اقتصاد ایران را از تنبلی نفتی به شکوفایی غیرنفتی رهنمون سازد، تقویت اقتصاد دانش بنیان و ارتقای نظام مالیاتی است. اقتصاد دانش بنیان مجموعه اقتصاد را از خام فروشی نفت بینیاز و ارتقای نظام مالیاتی دولت را از وابستگی به درآمد خام فروشی نفت نجات میدهد. آن چه در این مجال بیشتر مورد نظر نگارنده است تأمل در ارتقای نظام مالیاتی است. نظامی که با برخی اصلاحات صورت گرفته در قانون و طرح جامع مالیاتی که در آستانه اجرا قرار گرفته است، اثربخشی بیشتری در اقتصاد ایران را نوید میدهد. در این میان به نظر میرسد دولت و مجلس باید ارتقای نظام مالیاتی را جدیتر بگیرند و از تصمیماتی که میتواند شفافیت نظام مالیاتی و کارکرد همه جانبه آن در رصد جریانهای مالی و مهار سوداگری را مورد خدشه قرار دهد اجتناب کنند.
غفلت از مالیات عایدی سرمایه و به ویژه مسکن از یک سو و اظهارات گاه و بیگاه مقامات ارشد دولت مبنی بر بررسی نکردن حسابهای بانکی، همان تصمیماتی است که میتواند جامعیت تحول مالیاتی را مورد خدشه قرار دهد. به ویژه درموضوع بررسی حسابهای بانکی که پیش از این در برخی یادداشتها متذکر شده بودیم هیچ دلیل منطقی مبنی بر نظارت دولت بر جریان نقدینگی در اقتصاد و گردش آن در حسابهای بانکی وجود ندارد. قطعاً وضعیت حسابهای بانکی مردم برای افراد غیرمسئول محرمانه است اما دولت به عنوان ارائه دهنده خدمات یارانهای و اخذ کننده مالیات باید بتواند مشمولان مالیات را تشخیص دهد.
برنده این حرفهای شبه روشنفکری درباره بررسی نکردن حسابهای بانکی که حتی در کشورهای پیشرفته نیز کاملاً بر خلاف آن عمل میشود فقط همان بچه پولدارهایی هستند که فارغ از رصد مالیاتی و دور از چشمان ناظری که میتواند از طریق بررسی حسابهای بانکیشان ثروتشان را برآورد کند، به عیش و نوش مشغول هستند و بازنده این ماجرا قشر متوسطی هستند که تنها منبع درآمدشان که حقوق و مزایایشان است برای نظام مالیاتی شفاف است.بازنده دیگر نیز اقشار فقیری هستند که به جای یارانه نقدی، بهداشتی و کالایی بیشتر تماشاگر بلعیدن یارانه نقدی توسط ۱۰ میلیون ثروتمندی هستند که روزی شناسایی شده بودند و امروز ناگهان ناشناس شدند!بازنده نهایی این حرفهای شبه روشنفکری اقتصادی است که به جای تکیه بر درآمدهای مالیاتی باید همچنان به شیر نفت وصل باشد، نفتی که اعتیادآور است و اجازه نمیدهد اقتصاد شفاف و کارآمد متکی بر دانش جای اقتصاد رانتی و ناکارآمد نفتی را بگیرد.
سید مسعود علوی در مطلبی که با عنوان«نامردی سياسی»در ستون سرمقاله روزنامه رسالت به چاپ رساند اینگونه نوشت:
رئیس قوه قضائیه می گوید؛ «ربط دادن اسیدپاشی به امر به معروف و نهی از منکر، ظلم به نظام است.» در جریان اسیدپاشی، برخی از روزنامه ها بدون هیچ حجت و قرینه ای انگشت اشاره خود را به سوی جوانان انقلابی و مؤمن برده و به این بهانه، امر به معروف و نهی از منکر را به سخره گرفتند. در حالی که این حادثه هیچ ربطی به موضوع امر به معروف نداشت. چرا این ظلم و جنایت رسانه ای شکل گرفت؟ حجت آنها چه بود؟ تنها حجتی که داشتند این بود که بی بی سی این خط را در موضوع اسیدپاشی و قبل از آن طرح نمایندگان مجلس برای حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر، دنبال می کرد.
دستگاه های امنیتی و قضائی چه وظایفی در قبال دنباله رو های
بی بی سی در رسانه های ایران دارند؟ اخلاق حرفه ای روزنامه نگاری
در این باره چه حکم می کند؟
موضوع حجاب، هر از چندی در جامعه ما به دلیل تبهکاری باندهای سازمان یافته، موضوع روز می شود. برخی مقامات غافل با هدف انتقاد از گشت های ارشاد به این مسئله می تازند و برای روزنامه های زنجیره ای و برخی رسانه های غربی، خوراک تهیه می کنند. از طرفی روشنفکران وابسته، با تردید افکنی در مبانی فقهی حجاب، این جماعت را همراهی می کنند. وقتی شهرداری تهران یک اقدام ساده برای طرح ارتقای منزلت زنان در محیط های اداری خود می کند تا فرهنگ حجاب و عفاف در جامعه ما نهادینه شود، جیغ عده ای درمی آید، به گونه ای که صدای آنها را «احمد شریر»، نماینده ضد حقوق بشر سازمان ملل هم می شنود.
چرا این گونه اتفاقات در کمال ناباوری می افتد؟ برای اینکه یک عده تبهکار سیاسی می خواهند برای خودشان سرمایه اجتماعی درست کنند، آن هم از مال حرام، خبر و تحلیل حرام و از همه مهم تر به قیمت وابستگی به بیگانگان و امپریالیسم خبری غرب. که به نظر می رسد اظهار تأسف رئیس قوه قضائیه از این پدیده شوم کافی نیست. مدعی العموم برای دفاع از سلامت اطلاع رسانی و گردش اطلاعات در جامعه دینی ما، وظایفی بر عهده دارد. همین جفا، در قضیه بورسیه ها نیز اتفاق افتاد. باز عده ای برای سیاه نمایی کارنامه دولت گذشته، سه هزار بورسیه دانشجویان را زیر سئوال بردند. تمرکز آنها روی سه هزار، عمدی بود. حال آنکه خود آنها بعداً اعتراف کردند فقط 36 بورسیه اشکال داشته است. همین 36 بورسیه اگر سر از دادگاه و محکمه و قضا درآورند، معلوم می شود کل ماجرا، نشر اکاذیب، تشویش اذهان و ایراد و افترا و بهتان و اهانت به دانشجویان و مسئولین مربوط بوده است.
ما یک نظام دینی داریم و حالا حالاها گرفتار کسانی هستیم که با پروژه سکولاریزاسیون می خواهند نظام را دچار استحاله کنند. این جماعت در درون و برون نظام، اخلاق خاص خود را دارند و در حوزه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، با نظام درگیر هستند. کار اصلی آنها این است که با اخلال در گردش اطلاعات و دستکاری در تحلیل مردم، با اطلاعات دروغ و نادرست، فتنه گری کنند. فتنه سال 88 که با یک دروغ بزرگ کلید خورد، از این جمله بود.
با آنکه رهبری معظم انقلاب و مردم با شکیبایی و هوشمندی، آن را مهار کردند، اما باز عده ای غافل، جاهل و برخی خائن، هنوز امید دارند آن را بازسازی و بازتولید کنند. ابزار آنها رسانه است. رسانه هایی که سر در آخور بیگانگان دارند و وقتی دست آنها در داخل رو می شود، می روند در پایگاه های اصلی خود در غرب، یعنی بی بی سی، رادیو آمریکا و... کار خود را دنبال می کنند.دولت باید برای این پدیده فکری بکند، والا خود او گرفتار این تشویش و توطئه می شود. دستگاه قضا باید از موضع قدرت، با نشر اکاذیب و اهانت به اشخاص حقیقی و حقوقی و... برخورد کند و به اندازه کافی، قانون دست آنها را باز گذاشته است. مجلس از باب اینکه در رأس امور است باید به فرآیند رسیدگی به این جفای بزرگ به نظام، نظارت و کنترل و هدایت داشته باشد. صرف اینکه رئیس مجلس بگوید؛ «این پدیده نوعی نامردی سیاسی است»، کفایت نمی کند.نامردها را باید با قانون، سر خط اخلاق و ادب و رعایت حقوق مردم و نظام دینی آورد. اگر قوای کشور به تعهدات خود در این باره عمل نکنند، مردم در برخورد با آنها تردید نمی کنند. کما اینکه در قیام تاریخی 9 دی 88 و دفع فتنه منافقین جدید، و نیز در گذشته در دفع شر بنی صدر و منافقین، مردم خودشان عمل کردند.
حالا با درگذشت این روحانی شناخته شده اصولگرا، جریان راست دچار تحولات بنیادین در رفتار و روشهای سیاسی خود خواهد شد. اولین بحرانی که این گروه سیاسی با آن درگیر است خالی شدن این جریان از بزرگانی همچون مهدویکنی است. اصولگرایان طی سالهای اخیر، چهار نیروی شناخته شده خود را از دست دادند. دونفر رخت ازسرای خاکی بربستند و دو نفر نیز از اردوگاه اصولگرایی دور شدهاند. حبیبالله عسگراولادی و آیتالله مهدویکنی که نماد چهرههای معتدل در این جریان سیاسی بودند دارفانی را وداع گفتند، آیتالله هاشمیرفسنجانی و حجتالاسلام ناطقنوری نیز به عنوان دو نیروی برجسته جامعه روحانیت مبارز که نماد مدیران اجرایی اصولگرایان بودند، به دلیل کج خلقیها و کج سلیقگیهای برخی از اعضا این تفکر سیاسی و همچنین حوادث سال 88 از اردوگاه راست گرایان جدا شدند تا اصولگرایان بیش از هر زمان دیگر با فقدان شیخوخیت روبرو شوند.
گفتنی است 10 روز پیش در حالی که آیتالله مهدویکنی در بستر بیماری بودند همایش وحدت اصولگرایان در تهران برگزار شد و سخنران اصلی آن آیتالله مصباحیزدی پدر معنوی جبهه پایداری بود. در طول سالهای گذشته همه سعی و تلاش اصولگرایان برای رسیدن به وحدت با ساز ناکوک پایداریها و گرایشهای نزدیک به آنها از جمله جمعیت رهپویان به شکست انجامید. در حالی که سایر اصولگراها حول محور جامعتین به رهبری آیتالله مهدویکنی و آیتالله یزدی جمع شده بودند، جبهه پایداری حول محور آیتالله مصباحیزدی جمع شده بودند. البته نتیجه انتخابات هم مشخص کرد که اصولگرایان برای وحدت به آیتالله مهدویکنی بیش از آیتالله مصباحیزدی اعتماد دارند. آیتالله مهدویکنی 4 ماه در بیمارستان بستری بود و تقریبا همه مسوولان نظام از وی عیادت کردند. اما در همه این مدت آیتالله مصباح برای عیادت از او نیامد. دست آخر برخی ازگزارشها حکایت از این دارد که آیتالله مصباح زمانی که رهبر معظم انقلاب در بیمارستان بستری بودند، به بیمارستان رفت و پس از عیادت از ایشان سری هم به آیتالله مهدویکنی که در کما بود زد.
حالا با گذشت چند روز از درگذشت آیتالله مهدویکنی نه پیام تسلیتی از سوی آیتالله مصباح صادر شد و نه در هیچ یک از مراسمهایی که برای یادبود او برگزار شده است شرکت کرده است.این رفتار آیتالله مصباح و این سکوت او نشان از اختلاف او با آیتالله مهدویکنی دارد که در همه این سالها اگرچه در عمل ظاهر و عیان بوده است اما به زبان نیامده است؟ یا باید معنای دیگری از آن فهمید؟آنچه که واجد اهمیت و توجه است اینکه خصلتهای فردی و ماجراجوییهای سیاسی در اردوگاه اصولگرایی پس از ظهور و قدرت پایداری بر سازواره جمعی فائق آمد و هرکس از اقطاب و نخبگان خویشتن را محبوبترین دید و قابلترین یافت.
طی ماههای اخیر شاهد هستیم که جریان اصولگرایی چه در داخل مجلس و چه در خارج از مجلس، به طرز عجیبی به سمت تندروی در حال حرکت است. به ویژه طیف جوان این جریان که بعد از ظهور دوم خرداد سال 76 و دولت اصلاحات رشد پیدا کردند. طیفی که هیچکس و هیچ گروهی را که برخلاف نظر و تفکر خود باشد، بر نمیتابد و سعی میکند با هر روشی طرف مقابل را از صحنه سیاسی کشور حذف کند. این تندروی حتی به سنتیترین حزب اصولگرایان یعنی موتلفه اسلامی نیز نفوذ کرده است و برخی از چهرههای این نماد راست سنتی ایران، شدیدترین اظهار نظرهای سیاسی را در قبال مخالفین خود بکار میبرند.
که این موضوع بنظر میرسد بزرگترین تجربه اصلاح طلبان از هشت سال دولت سید محمد خاتمی است به گونهای که برخی از تندرویهای حزب مشارکت در آن برهه سبب ظهور افراطیونی شد که امروز نگرانی اصلی هر دو جناح سیاسی کشور برای آینده کشور هستند زیرا باید در هر صورت جریان اصولگرایی و اصلاحطلبی را جزو سرمایههای کشور به حساب آورد و از هدررفت منابع سیاسی جلوگیری کرد و با نفوذ و قدرت تفکرات افراطی منابع سیاسی کشور در معرض خطر است و رهبری آینده اصولگرایان از این رو حائز اهمیت است. این روزها خبرها حاکی از آن است که شیخی از اردوگاه اصولگرایان کمر همت به ایجاد وحدت در اردوگاه نابسامان خود بسته است.حجتالاسلام والمسلمین سیدرضا تقوی در حالی داعیه وحدت در این اردوگاه را دارد که بسیاری از کارشناسان این عمل را به دور از واقعیت میدانند زیرا از یک سو ایشان تاکید بسیاری بر نقش و اهمیت آیتالله پایداریها داردکه با وجود افراطیون پایداری احتمال وحدت بسیار ضعیف است و از سوی دیگر نبود رهبران کاریزماتیک در میان اصولگرایان که توان جمع کردن این جریان در زیر یک چتر واحد را داشته باشد،به قوت خود باقی است.