تاریخ انتشار :پنجشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳ ساعت ۰۸:۰۷
سرمقاله روزنامه های کیهان،حمایت،خراسان و ...را میتوانید در این قسمت بخوانید.
گُسل در قانون جنگل/ضربات پياپی بر پيکر کشاورزی
گُسل در قانون جنگل/ضربات پياپی بر پيکر کشاورزی
به گزارش سرويس اجتماعي عصر هامون،
در ابتدا ستون سرمقاله روزنامه کیهان را می خوانید که به مطلبی با عنوان«گُسل در قانون جنگل»نوشته شده به قلم جعفر بلوری اختصاص یافت:

فردريك ويلهِلم نيچه، فيلسوف مشهور آلماني قرن نوزدهم، انسان‌ها را به دو دسته «زیردستان» و «بالادستان» تقسیم کرده و «اصالت و شرف» را به بالادستان می‌دهد. وی بالادستان را «غايت ‌وجود» و «زيردستان» را «ابزار و وسيله‏اي» براي اجراي اغراض بالادستان معرفی می‌کند. نیچه معتقد است «ترقي دنيا و بسط زندگي انسان، به وسيله بالادستان و خواجگان و سرداران صورت مي‏پذيرد» كه از قضا تعدادشان نیز بسیار محدود است و «نيكي، راستي و زيبايى» نیز امور حقيقي و مطلق نيستند. این فیلسوف یا به زعم برخی‌ها شاعر، با اصالت دادن به «غرایز» و «اراده»، نظريه معروف «اَبرمرد» را مطرح و اعلام می‌کند: «غايت وجود، پيدايش ابَرمرد (بالادستان) است و ترتيب زندگاني و اصول اخلاقي بايد چنان باشد كه مرد برتر ظهور كند.»

 نيچه ارزش‌هایی همچون «تقدس» و «شفقت و مهربانی» را نیز با روح مهاجم «ابرمرد» ناسازگار دانسته و انسان را به «خطرناك بودن» تشویق و تصریح می‌کند که «باید چنان زندگي كرد كه گويى در حال جنگ هستي.»  نيچه به این هم اکتفا نکرده و نظریه معروف خود را به این ویروس خطرناک آلوده می‌کند که: «براي ايجاد يك ابرمرد حتی اگر لازم شد باید ميليون‏ها نفر از مردم پوشالي و ناتوان(همان زیردستان) را نابود کرد!»اما آنچه ما را بر نوشتن این وجیزه ترغیب کرد، نه مرور نظریات آن به اصطلاح فیلسوف است نه بررسی تاریخ فلسفه سیاسی غرب. موضوع نوشتار ما، بررسی وضعیتی است که چند سالی است، غربی‌ها پس از مواجهه با بحران بی‌سابقه اقتصادی با آن دست به گریبان شده‌اند. بخوانید:دنیایی که نیچه به تصویر می‌کشد (لااقل آنچه که از این جملات دستگیر انسان می‌شود)، شبیه به جنگل و قوانینی که وضع می‌کند نیز به قانون جنگل شبیه است. جنگلی که در آن حیوانات قوی‌تر ضعیف‌ترها را می‌درند و ضعفا نیز محکوم به فنا هستند.

اما با تورقی بر تاریخ، متوجه خواهیم شد که،  دنیای غرب نیز عملا در همین قالب فکری  سِیر کرده و می‌کند. پیدا شدن اصطلاحاتی چون «نظم جهانی»، تقسیم‌بندی کشورها به «شمال» و «جنوب» (توسعه‌یافته و توسعه‌نیافته)، تشکیل نظام دو قطبی سرمایه‌داری و سوسیالیست و یا حتی تشکیل اتحادیه اروپا و اصالت دادن به شمال و کاپیتالیسم، اروپا و ... دقیقا حاصل حکمرانی چنین تفکراتی است. کشورهای غربی پس از دوران نوزایی(رنسانس) و به کنار نهادن ارزش‌های اخلاقی و انسانی و صدالبته به دلیل استثمار کشورهای جنوب بود که به نان و نوایی رسیدند و بعد از آن بود که خود را «توسعه‌یافته» و منهای خود را «توسعه‌نیافته» و مستحق هر ظلمی یافتند. دوری از انسانیت، استثمار و استعمار تنها بخشی از نتایج حاکم کردن قانون جنگل در غرب است.اما چند سالی است اوضاع کمی تغییر کرده است و با از راه رسیدن بحران اقتصادی، برخی کشورهای سابقا شمال تبدیل به کشورهای جنوب و زیردستی شده و برخی نیز در همین مسیر قرار گرفته‌اند. گویا تاریخ در حال تکرار است و فقط جای مهره‌هاست که کمی تغییر کرده است!

مدتی است، تقسیم‌بندی‌های نیچه‌ای، بین خود کشورهای غربی صورت می‌گیرد و اگر کشوری نتواند ابرمردی‌اش را حفظ کند، طبق همان قانون جنگل، باید از حیز انتفاع ساقط شود. بحران بی‌سابقه اقتصادی این تغییر و تحولات را با خود به غرب آورده است.مثلا اگر در گذشته (طی سال‌های  1950 تا 1970) کشورهای شمال با پرداخت 100 میلیارد دلار وام با بهره شناور به کشورهای جنوب، موجب ورشکستگی اقتصاد کشورهایی مثل آرژانتین، مکزیک یا برزیل می‌شدند، امروز با دادن وام‌های مشابه به یونان، اسپانیا و پرتغال موجبات نابودی مردمان پایین‌دستی این کشورها را فراهم می‌کنند. اگر هم، کشوری نتوانست به جایگاهش بازگردد، طبق قانون نیچه علیه او حکم صادر می‌شود.  همین چند وقت پیش بود که رسانه‌های معتبر آلمانی به نقل از خانم صدراعظم و وزیر خارجه آلمان نوشتند، یونان می‌تواند از منطقه یورو خارج شود و این‌گونه علیه این کشور سابقا شمال و غربی حکم صادر کردند، هر چند بعدها این اظهارات بنا بر مصالحی، تکذیب شد.

اما همان‌طور که سیاست‌های ریاضتی تاکنون نتیجه‌بخش نبوده، اجرای چنین احکامی نیز نتیجه مطلوبی برای غرب نخواهد داشت. تحمیل سیاست‌های ریاضتی و مشروط کردن دادن وام به اجرای این سیاست‌های طاقت‌فرسا، تاکنون فقط باعث قدرت گرفتن اشخاص و احزاب عجیب و غریب و غالبا افراطی و تقویت تمایلات استقلال‌طلبانه و در نتیجه به خطر افتادن اتحادیه اروپا شده است. در کشورهای بحران‌زده اروپایی، هر فرد یا حزبی که علیه نظام سرمایه‌داری، اتحادیه اروپا، بانک جهانی، صندوق بین‌المللی پول و آلمان (به عنوان مهندس سیاست‌های ریاضتی) موضع بگیرد، مورد استقبال قربانیان بحران اقتصادی قرار می‌گیرد، حتی اگر این شخص یا حزب در حد و اندازه اداره یک کشور نبوده و برنامه مناسبی نیز برای بهبود شرایط اقتصادی نداشته باشد.یونان در این بین نمونه خوبی است. الکسیس سیپراس، رهبر حزب چپ افراطی «سیریزا» است که همین چند روز پیش نخست‌وزیر یونان شد آن هم با شعار«سیاست‌های ریاضتی تمام شد.» وی با گفتن «نه» به اتحادیه اروپا قدرت را به دست گرفت و کل اروپا را به لرزه انداخت.

تصور کنید، در کشوری که 240 میلیارد دلار از اتحادیه اروپا وام گرفته، فردی روی کار آمده است که مخالف سیاست‌های ریاضتی اتحادیه اروپاست!  پیروزی فردی با این مشخصات، به قدری برای اروپا سنگین بود که بلافاصله، ارزش یورو را در اتحادیه اروپا به پایین‌ترین میزان در 11 سال گذشته تنزل داد و رهبران غرب را به دادن هشدارهای پی درپی وادار نمود که «منتظر زلزله سیاسی و اقتصادی در اروپا باشید.»شاید اغراق‌آمیز به نظر برسد اما، هستند کارشناسانی که تاکید می‌کنند، این سیاست‌های ریاضتی و آن شخصیت‌های افراطی، باعث تقویت جدی تفکرات افراطی در اروپا شده است، درست مثل تاثیری که تفکرات نیچه، در روی کار آمدن گروه‌های نژادپرست و افراطی در غرب داشت.

  اوضاع حاکم  بر کشورهای اروپایی همچون یونان، زنگ خطری است برای کل اتحادیه اروپا. کافی است، موضوع جدایی این کشور از اتحادیه اروپا و منطقه یورو که مدتی است در محافل رسمی نیز مطرح شده، عملی شود. هستند کشورهایی که هنوز جزو کشورهای شمال هستند و قدرتی به مراتب بیشتر از یونان دارند اما مترصد فرصتی هستند تا خود را از این اتحاد جمعی رها کنند. انگلیس یکی از همین کشورهاست. این کشور قصد دارد ادامه حضور در اتحادیه اروپا را به رفراندوم بگذارد. فرانسه و ایتالیا نیز کشورهای بعدی هستند و مستعد خروج از اتحادیه اروپا. در فرانسه، ماری لوپن، رهبر حزب افراطی جبهه ملی، در واکنش به پیروزی افراطیون در یونان، ضمن ابراز خوشحالی، این پیروزی را «یک سیلی محکم» بر گوش اتحادیه اروپا خواند.امروز فقط بحران اقتصادی نیست که اروپا و اتحادیه آن را تهدید می‌کند. بحران سیاسی، بحران افراط‌گرایی و در یک کلام، بحران فروپاشی، خطراتی هستند که اتحادیه اروپا و منطقه یورو با آن رو‌به‌رو است.

اکنون می‌توان نتیجه گرفت که جمهوری اسلامی ایران باید در تعامل با کشورهای اروپایی، وضعیت آشفته و به شدت آسیب‌پذیر این کشورها را نیز در محاسبات خود به حساب آورد تا تصویر واقع‌بینانه‌تری از نقاط آسیب‌پذیر و به بیان دیگر، پاشنه آشیل غرب داشته باشد. به عنوان مثال، متحدان اروپایی آمریکا که در ائتلاف تحریم ایران اسلامی حضور دارند، به سختی از کانال مناسبات اقتصادی خود با جهان اسلام و از جمله، ایران آسیب‌پذیر هستند. و مسئولان محترم کشورمان نباید در کارزار تحریم‌ها، از فرصتی که این تهدید برایشان فراهم آورده است غافل باشند. مخصوصا آن که امروز، خروج از ائتلاف تحریم‌ها علیه ایران به یکی از خواسته‌های مردم در اروپا تبدیل شده است. بنابراین کمترین فشار به اروپا از این زاویه می‌تواند برای آنها پشیمان‌کننده باشد.

جواد غیاثی در مطلبی که با عنوان«ضربات پياپی بر پيکر کشاورزی»در ستون سرمقاله خراسان به چاپ رساند اینگونه نوشت:

از دعوای تلخ شکر بین وزارت خانه صنعت، معدن و تجارت و جهاد کشاورزی شروع می کنم. وزارت جهاد کشاورزی اعلام کرد که از فروردین امسال درخواست خود را مبنی بر ممنوعیت واردات شکر به وزارت صنعت ارائه کرده است اما این وزارتخانه به موضوع بی توجه بوده است لذا واردات بی رویه شکر، موجب شده است تولیدات داخل در انبارها بماند و آسیب جدی به کشاورزان و کارخانه داران زنجیره تولید شکر وارد شود. البته می توان قصه را از قبل تر هم دید وقتی کاهش ناگهانی تعرفه واردات شکر در ابتدای دولت نهم موجب افزایش 5 برابری واردات شد و بعد از آن همواره تولید داخل کمتر از واردات بود. کمی قبل تر ماجرا برای برنج داخل هم تکرار شد. در حالی که دبیر انجمن حمایت از برنج اعلام کرد که یک میلیون تن برنج تولید داخل در انبار است و واردات بیش از حد برنج عرصه را بر برنج مرغوب داخلی تنگ کرده است قائم مقام وزیرصنعت از حمایت از مصرف کنندگان و لزوم ذخیره احتیاطی در مورد کالاهای استراتژیک مثل برنج گفت. ضمن آنکه طبق آمار ارائه شده توسط خود قائم مقام وزارت در مورد نیاز به برنج و تولید و واردات نیز بیش از 0.5 میلیون تن اضافه عرضه در تقاضا مشهود بود. قصه در مورد میوه هم مدتهاست تکرار می شود. بارها اتفاق افتاده که ناهماهنگی وزارت خانه های متولی تولید- جهاد کشاورزی- و واردات و تنظیم بازار – وزارت صنعت- موجب در انبار ماندن مرکبات داخلی شده است. البته در اتفاق اخیر علت واردات بیش از حد میوه های لوکس، قاچاق اعلام شد.

از سوی دیگر کشاورزی به خاطر قاچاق گسترده سموم به کشور- که در پی خصوصی سازی نهادهای متولی تولید و توزیع سم قوت گرفت- نیز آسیب های جبران ناپذیری دیده است چنانچه علاوه بر تخریب زیست بوم و مشکلات بهداشتی، بازارهای با استاندارد بالا مثل اروپا بسیاری از محصولات ایران را فاقد استاندارد دانسته و واردات آن را منع کرده اند. در این شرایط سه سناریو مطرح است:

1 -چنانچه مشکلات فوق فقط به خاطر ناهماهنگی و اختلاف نظر بین مسئولان نهادهای مختلف است آیا لازم نیست با اجرای صحیح قوانینی مثل قانون انتزاع وظایف یا ایجاد ساختارهای مستقل و پاسخگو، از این ناهماهنگی های ویرانگر جلوگیری شود تا معیشت کشاورزان به مخاطره نیفتاده و مشکلاتی نظیر مهاجرت و حاشیه نشینی و . . . ایجاد نگردد؟

2 - بعضا اعلام شده است که تسهیل در واردات کالاها- مثل کاهش تعرفه واردات- به دلیل کاهش مزیت قاچاق و مبارزه با آن انجام شده است. اما شواهد نشان نمی دهد مزیت قاچاق فقط با حذف تعرفه از بین برود چراکه هزینه های دریافت استانداردهای تولید و حمل ونقل در بسیاری از اجناس قاچاق باز هم برای آنها مزیت ایجاد خواهد کرد. لذا راه مبارزه با قاچاق ایجاد زیرساخت های قوی برای نظارت و کنترل، یا طرح های ردیابی کالا است. واقعیت آن است که توسعه زیرساخت های نظارتی و مبارزه با قاچاق اجتناب ناپذیر است چرا که در مواردی چون سموم، کاهش تعرفه برای مبارزه با قاچاق بی معنی است. 3 -در صورتی که گفتمان غالب در دولت ها، حرکت به سوی تجارت آزاد و از رده خارج شدن تولیدات غیرقابل رقابت با محصولات خارجی است – چنانچه در تمام دولت های اخیر ظاهرا این گفتمان غالب بوده است- آیا لازم نیست که زیرساخت ها و نهادهای لازم برای آزادسازی فراهم آید تا آزادسازی باعث فاجعه نشود چنانچه در روسیه رخ داد؟ ثانیا آیا باورمندان به تئوری های آزادسازی، نگاهی به کنترل های شدید دولت هایی مثل انگلیس یا آمریکا برای حمایت از تولید داخلی در برهه هایی از تاریخ نمی اندازند؟ نکته آخر آنکه چرا تولید خودرو در کشور همواره مورد حمایت شدید تعرفه ای بوده است و تئوری رقابت پذیری فقط نصیب محصولات کشاورزی میگردد؟

روزنامه حمایت مطلبی را با عنوان«ضرب شست حزب الله»در ستون یادداشت روز خود به قلم سیدهادی سیدافقهی به چاپ رساند:

ظهر روز چهارشنبه خبری خوشحال کننده مبنی بر عملیات منحصر به فرد و کمین حساب‌شده و دقیق حزب الله لبنان علیه یک کاروان ارتش رژیم صهیونیستی در منطقه «مزارع اشغالی شبعا» مخابره گردید که چند نکته پیرامون این عملیات غرور آفرین رزمندگان مقاومت حزب الله قابل  اعتناست. این عملیات بسیار پیچیده دارای زوایا و جوانبی است که نشان می دهد جهات امنیتی آن بر زاویه نظامی آن غلبه دارد. به این دلیل که این عملیات موفق، در مکان و محلی صورت گرفت که رژیم صهیونیستی بر آنجا تسلط داشت. پس از تنش های اخیر که طی آن، کاروان نیروهای مقاومت در قنیطره هدف نیروهای رژیم اشغالگر قرار گرفت، ارتش اسرائیل در حال آماده باش به سر می بُرد و هر گونه جنبده‌ای را تحت نظر داشت. علیرغم این مراقبت‌ها و دقت های امنیتی و نظامی، عملیاتی چنین پیچیده علیه قوی ترین ارتش منطقه توسط کماندوهای حزب الله صورت گرفت. ابعاد حرفه ای بودن این عملیات را می‌توان بدین ترتیب تشریح کرد.یک- نفس این اقدام تهاجمی و هدف قرار دادن 9 خودروی نظامی متعلق به گردان «تسبار» از نیروهای ویژه ارتش اسرائیل (تیپ گولانی) که در میان زخمی و کشته شدگان این حمله، یک افسر بلندپایه ارتش رژیم صهیونیستی نیز دیده می شود، نشان دهنده حرفه‌ای بودن این عملیات است. تیپ گولانی از زبده ترین نیروها در جنگ چریکی و شهری است و هدف قرار دادن آن، حکایت از طراحی و برنامه ریزی دقیق دارد.دو- انتخاب منطقه جغرافیایی این عملیات.

 اگر این حمله از خاک سوریه آغاز می گردید، رژیم صهیونیستی می توانست با مراجعه به سازمان ملل ادّعا کند که دولت سوریه، سرزمین خود را برای حمله در اختیار حزب الله قرار داده است. اگر از طریق ورود به سرزمین های اشغالی هم این ضرب شست نشان داده می شد، باز هم ادّعای تصرف عدوانی و عبور از مرزهای بین المللی را داشت و با کمک آمریکا و هم‌پیمانانش، جو بین المللی به نفع اسرائیل و به ضرر حزب‌الله تغییر می نمود. اما فرماندهان شجاع حزب الله، منطقه ای به نام مزارع «شبعا» را به عنوان بستر عملیات انتخاب کردند؛ مزارعی که متعلق به لبنان و تحت اشغال رژیم صهیونیستی است. دولت اشغالگر، هیچ توجیه قانونی و حقوقی برای حضور در خاک لبنان ندارد و در نتیجه قادر نیست به هیچ محکمه بین‌المللی هم برای شکایت، مراجعه کند. 
سوم- عملیات رژیم صهیونیستی در قنیطره که منجر به شهادت جهاد مغنیه و فرمانده سرافراز، شهید الله دادی گردید، اقدامی بزدلانه و تجاوز به خاک یک کشور مستقل محسوب می شود، زیرا کاروان حزب الله در حال سرکشی و گشت زنی بود، نه تهاجم و اقدام نظامی. در حالی که پس از این عملیات بزدلانه، حزب الله به رژیم صهیونیستی برای عملیات تلافی‌جویانه هشدار داده بود. بنابراین نیروهای اشغالگر در حالی با حمله رعدآسای حزب الله مواجه شدند که در آماده باش و هشدار کامل به سر می برند و به این ترتیب، سیطره و برتری اطلاعاتی، امنیتی و میدانی حزب الله بر همگان و به فرماندهان پوشالی رژیم صهیونیستی، بیش از پیش ثابت شد.

چهارم- برنامه ریزی دقیق و احاطه میدانی حزب الله بر این منطقه بود. دلیل روشن آن، طراحی موفق چنین عملیاتی در ظرف زمانی محدود (کمتر از 10 روز) است. در این عملیات، تمام 9 خودروی زرهی با موفقیت کامل منهدم شدند و حتی یکی از آنها هم از گزند موشک های دقیق رزمندگان مقاومت در امان نماند. بنابراین تهدید حزب الله همانند گذشته، واقعی و بلاشبهه است و اگر در آینده هم حماقتی نظیر حمله قنیطره صورت گیرد، با پاسخ شدیدتر و ضربات مهلک تر مقاومت مواجه خواهد شد.  نکته قابل تامل دیگر در این میان، بیانات اخیر رهبر انقلاب مبنی بر نابودی قریب الوقوع اسرائیل و هشدار مسئولین ما به آمریکا درباره ورود رژیم صهیونیستی به خطوط قرمز ایران است. این اظهارات، گواهی روشن از قوت گرفتن و اقتدار جبهه مقاومت علیه استکبار و رژیم صهونیستی به رهبری ایران و هم پیمانانش از جمله گروه های مقاومت فلسطینی و انشا‌‌ءالله در آینده ای نزدیک پیوستن عراق و یمن است. ایران از موضع تدافعی به موضع تهاجمی منتقل شده و تاکید مقام معظم رهبری بر تسلیح کرانه باختری، نشان دیگری بر موضع تهاجمی ماست. در راستای همین موضع تهاجمی، شاهد پیروزی های چشمگیر و گسترده ارتش سوریه بر تروریست های اجاره ای- تکفیری با کمک مقاومت اسلامی لبنان هستیم. امروز قدرت موشکی و آتش باری حزب الله در رده هشتم قدرت موشکی جهان قرار دارد و عملیات تاکتیکی و حرفه ای آن بسیار پیچیده تر شده است.

 از سوی دیگر گروه های مقاومت اسلامی فلسطینی مانند حماس و جهاد اسلامی در خلال جنگ 51 روزه نشان دادند که قدرت بیشتری نسبت به گذشته پیدا کرده اند. در سوی دیگر جبهه، رژیم صهیونیستی از سال 2000 میلادی تاکنون در تمام جنگ هایی که بر افروخت و شعله ور کرد، شکست خورد و به هیچکدام از اهدافی که به خاطر آن تجاوز کرده بود، دست نیافت. گواه این ادّعا، تشکیل چندین گروه و کمیته برای ریشه یابی و «فکت فایندینگ» در مورد شکست‌های پی در پی ارتش تا بن دندان مسلح رژیم غاصب صهیونیستی است. یکی از آنها، کمیته «وینو گراد» است که پس از شکست در جنگ 33 روزه تشکیل گردید. «وینو گراد»، کمیته تحقیق دولتی و مستقل اسرائیل بود که در ۱۷ سپتامبر ۲۰۰۶ برای بررسی عملکرد دولتمردان و نظامیان این کشور در جریان جنگ اسرائیل و لبنان (۲۰۰۶) با حزب الله لبنان در شهر تل‌آویو با اختیارات تام تشکیل شد. شبیه چنین کمیته ای پس از جنگ 51 روزه علیه نتانیاهو تشکیل گردید. نخست وزیر اسرائیل برای فرار از مخمصه سیاسی داخلی دست به حمله در قنیطره زد زیرا اکنون در بدترین وضعیت قرار دارد. حزب متبوع نتانیاهو طبق نظرسنجی ها از احزاب رقیب عقب افتاده و لذا تصور می کرد با حمله قنیطره می تواند سهم سیاسی خود را در بازار انتخابات زودرس کنست افزایش دهد. پیش بینی می شود پاسخ قاطع حزب الله، وضعیت سیاسی را برای نتانیاهو حتی بدتر از شرایط پیش از حمله قنیطره، رقم بزند.

سخنان نوید بخش و امیدوارکننده مقام معظم رهبری مبنی بر اینکه جوانان قطعاً به ثمر نشستن آرمان فلسطین را خواهند دید، نسیمی روحبخش است که پیش درآمد آن، اقتدار روز افزون مقاومت در منطقه است. وقتی گروهی متشکل از جوانان مومن و مصمم بر قدرت اول نظامی منطقه با درایت و تیزهوشی خود غالب می شوند و از سوی دیگر دشمن، به قدرت مقاومت در منطقه به خصوص حزب الله اذعان دارد، باید جغرافیای سیاسی جدیدی برای جهان و منطقه ترسیم کرد و منتظر بود تا این وعده الهی محقق گردد: «وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ اَنَّ الْاَرْضَ یَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ»

روزنامهرسالت مطلبی را با عنوان«چالش کلش آو کلنز»در ستون سرمقاله روزنامه رسالت به چاپ رساند:

قضیه هم اکنون، برای بسیار از خانواده‌های طبقه متوسط شهری ما، بازی اینترنتی «جنگ قبایل» (Clash of Clans) به یک معضل بدل شده است، و نوجوانان و جوانان را رویاروی والدین خود قرار داده است. میلیون‌ها نفر در سراسر دنیا، و بویژه در ایران، مشتری بسیار ویژه‌ای برای بازی «کلش آو کلنز» هستند. آن همه بویژه و این همه بسیار، از آن روست که یک بازی بیست و چهار ساعته که هر لحظه جدایی از آن می‌تواند با خسارات زیادی همراه گردد، و دانش آموزان معتاد به آن، حتی آماده شده‌اند تا برای نباختن و کسب درآمد از فروش فتوحات قبایلی خود، تحصیل خویش را ترک نمایند، با یک کارد آشپزخانه در مقابل والدین خود قرار گیرند، و مصرانه به جای هر کار مثبت دیگری، مصروف و متمرکز بر این بازی شوند.

این بازی در رده اعتیاد آورترین بازی‌های دیجیتال قرار گرفته است، و در تمامی پروتکل‌های دیجیتال، اعم از ویندوز، آی. او. اس. و اندروید، به شدت در حال پیگیری است. این بازی هم اکنون در صدر جدول پر درآمدترین بازی‌های اپ استور اپل و پلی استور گوگل قرار دارد، و همین طور بالا می‌رود و به الگویی برای سایر بازی‌های دیجیتال تبدیل شده است.در آمد حاصل از این بازی برای استودیوی فنلاندی «سوپر سل»، در سال 2014، با رشدی خیره کننده، معادل یک ممیز هشت دهم میلیارد دلار بوده است، و این میزان، تنها مربوط به درآمد شرکت سازنده است، و دخل بازی بازان از فروش دستاوردهای بازی خود به کسانی که خواهان سعود سریع به سطوح بالاتر بازی هستند، وجه بسیار جذابی برای بازی بازان و از جمله بازی بازان جوان و نوجوان ایرانی و چینی ساخته است.

و والدین ایرانی سر در گم‌اند که باید با این چالش دشوار چه کنند؟ فرزندان آنها به رغم همه شیوه‌های شناخته شده پیشین، سبکی نامأنوس برای زندگی آینده خود انتخاب کرده‌اند؛ بازی کن، زندگی کن!

تزهایی در تحلیل قضیه

تز اول: نوجوانی که از خانواده برخاسته، آن را مزاحم «پیشرفت مجازی» خود می‌بیند. استفاده از اینترنت در گسترش توانمندی‌های فردی، نحوی شمشیر دو لبه است؛ از یک سوی، فردیتِ فربه شده، ساختارهای اجتماعی را به استهزا می‌گیرد، و در سوی دیگر، ساختارهای اجتماعی تضعیف شده که بخش مهمی از توانمندی‌های فردی را تشکیل می‌دهند، با تضعیف خود، فردیت‌ها را هم به نحیفی می‌کشانند.

تز دوم :در کنار مثال «کلش آو کلنز»، یک نمونه شناخته شده و کلاسیک این وضعیت متناقض در مورد اینترنت، معضل «کپی رایت» است. از یک سو، استفاده از اینترنت به عنوان بستر انتشار اطلاعات، موجبات سهولت بالایی در مبادله و بهره برداری از اینترنت را پدید آورده است، ولی در سوی دیگر، افراد، در هراس از سوء استفاده از اطلاعات خود، با محدودیت‌های بسیار مواجه می‌شوند.

تز سوم : منظور از گوشزد نمودن این نمونه آن است که دریابیم که گسترش اینترنت، به معنای دگرگونی عمیق زمینه اجتماعی، از چیزی است که بشود بر مبنای زیر بناهای یکپارچه‌ای که تا کنون درک می‌شد، درک و تحلیل کرد.

تز چهارم:وقتی اغلب مردم پذیرفتند که رویدادهای اسرارآمیز آینده‌ای که در رایانه و شبکه رقم می‌خورد، لا اقل برای آنها قابل تحلیل نیست، زمینه برای نحوی «تقدیرگرایی جدید» فراهم می‌آید. ما در دنیای تکنولوژیک رایانه، انگار، بدون هیچ انتخابی مشارکت می‌کنیم. از هر یافته نوین تکنولوژیک که برای ما «تقدیر» شود، بدون آنكه خود بخواهیم استفاده می‌کنیم. گاهی از آنها راضی هم نیستیم، ولی برای آنكه از دنیای متعارف بیگانه نشویم، مجبوریم از آنها استفاده کنیم و در آنها تبحر یابیم. در واقع، از آنجا که نمی‌توانیم روندهای تکنولوژی را به درستی و دقت درک کنیم، بدون آگاهی شخصی، خود را با آن هماهنگ می‌کنیم. این وضع و حال امروز جوانان ماست.

تز پنجم:بدین ترتیب، تکنولوژی جدید اطلاعات، که در بدو امر ایدئولوژی‌ها و عقاید سنتی را به عنوان تبعیت‌های کورکورانه مذمت می‌کرد، رفته رفته به دلیل بالا رفتن فوق العاده غموض‌ها و پیچیدگی‌ها و چند جانبگی ها و تمایزها، خود در قامت یک ایدئولوژی و سنت جدید سر بر می‌آورد. برای جوانان امروز، تکنولوژی جدید اطلاعات، نه تنها به طور ضمنی، مستلزم شکل گیری نحوی «ایدئولوژی و سنت جدید» گردیده است، بلکه تقدیر جدید را به سطح اتحاد شرکت‌های چند ملیتی برای خوراندن قطره چکانی تکنولوژی و کنترل دولت‌های بزرگ تفویض کرده است.

تز ششم : این تقدیرگرایی در قیاس با تقدیرگرایی‌های پیشین و منوط به سنت، متفاوت است، چرا که به لحاظ اخلاقی مخرب‌تر است؛ مردم تقدیر زده، عنصری از آگاهی در مورد کلیت موضوع را هم در خود نمی‌یابند. آنها شواهد متعددی در دست دارند که نشان می‌دهد که لااقل تا کنون، کلیت روندهای تکنولوژی برای محیط زیست طبیعی و اجتماعی و سلامت شخصی مردم، بیشتر مضر بوده است یا مفید، و معلوم نیست که در آینده چه فتنه‌هایی از آن برخیزد. این، به رغم اطمینانی است که در گذشته، مردم نسبت به منابع تقدیر در خود می‌یافتند. حتی ارتباط ما با آخرین دستاوردهای تکنولوژی اطلاعات از جنس «ریسک» یا «مخاطره محاسبه» شده هم نیست؛ چرا که کم و بیش محاسبه قابل اعتنایی میسر نمی‌باشد.

تز هفتم: در همین حال، که ظاهراً ادامه کار با اینترنت، مخرب و دشوار به نظر می‌رسد، اما مردم، مجدانه مشارکت در اینترنت را ادامه می‌دهند، و در این مشارکت اجتماعی به مثابه یک الزام اجتماعی، «استقلال گرایی» مقصر است. «افراد اینترنتی» می‌خواهند با ایجاد یک زندگی پر و پیمان و جدا برای خود، قدری از نا امنی اطراف خود بکاهند. آنها سر خود را در مشغولیت اینترنت فرو می‌کنند تا از واهمه این ارابه بی مهار و افسار گسیخته، خلاصی یابند.

تز نهم: رکود انگیزه‌های انسانی در میان «افراد اینترنتی»، در کنار این مطلب که برای اولین بار در طول تاریخ، اقتصاد اطلاعاتی در سایه وفور ناشی از اتوماسیون کارها و تحقق آرزوی کنترل، می‌تواند برای بخشی از جمعیت جهان «فراغت» را به نحو عمده ای جایگزین «همکاری در زندگی اجتماعی» کند، مشعر به این مطلب خواهد بود که دو اتفاق به موازات هم پیش می‌روند؛ ضعف در زندگی اجتماعی و فرو رفتن افراد در نحوی زندگی فردی که عمیقاً مشکوک و نامطمئن است. این، وضعیتی است که هم اکنون در کشورهای فوقانی هرم اقتصاد جهانی به علاوه ممالک حائز منابع سرشار انرژی، کم و بیش رخ داده است.

تز دهم:ز یک دید وسیع‌تر، نابسامانی فعلی، محصول این تأخر اجتماعی و فرهنگی است، و با عبور از آن، می‌توان توقع داشت که انگیزه‌های انسانی در راستای تعاریف جدیدی، که بویژه، حول مفاهیم تقسیم کار بین انسان و ماشین شکل خواهد گرفت، باز تعریف شوند و به حرکت در آیند.

از یک دید وسیع‌تر...

آیا اینترنت، آغاز نحوی روند انحطاط تمدنی است؟

نه ...

نه؛ نمی‌توان به سادگی به چنین نتیجه‌ای رسید. در یک تحلیل مرسوم اقتصادی، وضعیت فعلی رکود جهانی، نشانه‌های آغاز یک انحطاط بزرگ تمدنی محسوب می‌شود، چرا که سرمایه، به عنوان نیروی محرکه نوآوری، در فقدان انگیزه‌های انسانی برای سرمایه گذاری، به چرخه‌های غیر تولیدی افتاده است؛ اما، در ریشه، رکود فعلی به دلیل عدم انطباق ساختارهای اجتماعی و انگیزه‌های انسانی با پیچ تکنولوژیک بزرگی است که با پیشرفت شگرف فناوری رایانه رخ داده است.

یک دید تازه به اینترنت می‌تواند این باشد که اینترنت را به مثابه یک واکنش اجتماعی نسبت به یک الزام اجتماعی بنگریم. نحو استقبال از اینترنت، طوری است که گویی جامعه مدت‌ها در انتظار آن بوده است، که ناگهان فرا رسیده. اینترنت، فقط یک تکنولوژی جدید نیست؛ چیزی بیش از آن است. می‌توان استدلال کرد که اینترنت، به عنوان سیستم گسترده‌ای از ارتباطات، گره‌ها و شبکه، به راحتی قابل تقلیل به یک تکنولوژی جدید صرف نیست. شبکه اینترنت، نحوی هستی شناسی عجیب و غریب ایجاد می‌کند که به مردم اجازه می‌دهد برای به دست آوردن تقریباً هر چیزی، همه جا باشند. اینترنت یک تکنولوژی ویژه انعطاف پذیر است، و مردم می‌توانند بر بستر شبکه، عمیقاً عمل اجتماعی خود را مورد تجدید نظر و تأمل مکرر و مستمر قرار دهند، و به طیف وسیعی از نتایج بالقوه اجتماعی منجر کنند.

مطلبی که علی ارشدی در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان«لزوم اصلاح قوانین پولی و بانکی»به چاپ رساند به شرح زیر است:

صورت مساله این است که نظام پولی و بانکی کشور از حیث ابزارهای مالی (نه تکنولوژیک)، قوانین، مقررات و نهادی فاصله جدی با استانداردهای روز دنیا دارد. از آنجا که قوانین و مقررات به‌عنوان سنگ‌بنای هرگونه شکل‌گیری و تغییر محسوب می‌شوند، بنابراین لازم است به‌عنوان اقدامی بنیادین، قوانین پولی و بانکی کشور مورد بازنگری اساسی قرار گیرد.هر چند بانک مرکزی همواره در تلاش بوده است تا شکاف میان قوانین موجود با مطلوب را از طریق صدور بخشنامه‌ها، دستورالعمل‌ها و آیین‌نامه‌های جدید پر کند؛ ولی هیچ یک از این اقدامات نمی‌تواند در جایگاه قوانین پایه‌ای و نقش و تاثیر آن بر تعمیق مالی و تبعات آن قرار گیرد؛ چرا که اصولا دستورالعمل‌ها و مواردی از این دست به همان سرعتی که ظاهر می‌شوند ناپدید می‌شوند و شدیدا از چرخه‌های سیاسی تاثیر می‌پذیرند. در همین راستا از سه منظر می‌توان به تنقیح قوانین موجود پرداخت:

- اصلاح و پالایش مقررات موجود
- اضافه کردن موارد جدید
- ادغام قوانین موازی

از حیث اصلاح ملاحظه می‌شود که برای مثال در قانون پولی و بانکی لازم است از همان ماده نخست که ریال برحسب دینار تعریف می‌شود، اصلاح صورت گیرد تا بخش سوم که به بانکداری می‌پردازد. همچنین در بخش دوم که به بانک مرکزی پرداخته می‌شود نیز نیاز است مفصلا اصلاحات متعدی صورت گیرد.از منظر اضافه کردن نیز ملاحظه می‌شود که بسیاری از موارد به‌ویژه از حیث نهادی در قوانین موجود فاقد موضوعیت است. برای مثال در حالی که بسیاری از بانک‌های کشور در قالب یک گروه مالی به فعالیت می‌پردازند در قوانین موجود هیچ تعریف و چارچوبی برای گروه مالی وجود ندارد.

همچنین در بحث ادغام باید اشاره کرد که به‌دنبال تحولات سیاسی و اجتماعی دهه پنجاه، قانون بانکداری بدون ربا متولد شد. این قانون هر چند با نیت حذف بهره و اصل مشارکت در سود و زیان تدوین شد، ولی در عمل نتوانست آن‌گونه که در ابتدا به نظر می‌رسید تغییرات ماهوی ایجاد کند و تنها به ایجاد تغییرات شکلی و صوری بسنده کرد. اکنون این سوال قابل طرح است که آیا نمی‌توان دو قانون پولی و بانکی و نیز بانکداری بدون ربا را در یکدیگر ادغام کرد و ضمن برطرف کردن تعارض‌های موجود در قوانین مذکور، با در نظر گرفتن تجربیات گذشته و ضرورت‌های روز، بنیان جدیدی برای نظام بانکی پی‌ریزی کرد. بدون شک یک پای گسترش و تعمیق نظام پولی و بانکی در کشور در گرو وجود یک چارچوب قانونی جامع، کامل وکارآمد است.
 
در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«مصر: جنگ، جنگ تا پيروزي!»نوشته شده توسط امیر راغب اختصاص یافت:

ژان پل سارتر، نویسنده و اندیشمند شهیر فرانسوی در یکی از بخش‌های نمایشنامه «شیطان و خدا» از قول شخصیت اسقف اعظم در آن نمایشنامه می‌نویسد: «وقتی پیروزی را شرح بدهند معلوم نمی‌شود که فرقش با شکست کدام است»! این جمله، در منظومه فکری سارتر به عنوان یک متفکر «اگزیستانسیالیست» البته گویای اصالت و اولویت «کنش انسانی» بر هرگونه ادراک از آن کنش است؛ اما فارغ از آن، این جمله، به شکل متناقضی، گویای حال و روزِ این روزها - و تقریبا تمام چهارسال گذشته - کشور مصر نیز هست. سومین سالگرد پیروزی انقلاب 25 ژانویه 2011 مردم مصر، در حالی طی می‌شود که مصر، همچنان آماج کشمکش و مجادله بر سر اهداف این انقلاب است. برخورد خونبار پلیس و نیروهای نظامی مصر با مردمی که خواهان گرامی‌داشت انقلاب شان هستند؛ تصویری بوده است که در طول چهارسال گذشته، هربار که جماعتی با این هدف، در خیابان‌های قاهره و دیگر شهرها جمع شده‌اند؛ تکرار و تکرار شده است. اینکه انقلاب 25 ژانویه مصر، موضوع مناقشه‌برانگیزی در این کشور باشد؛ چندان عجیب نیست. انقلاب مصر، البته از ابتدا به واقع، گویای یک دگرگونی سیاسی تمام عیار بود و از این لحاظ، نمونه بی‌بدیلی در موج تحولات سیاسی موسوم به «بهار عربی» به شمار می‌رفت.

تقریبا تمام نتایجی را که یک «انقلاب سیاسی» می‌تواند برای یک کشور، به بار آورد؛ انقلاب، برای مصر به ارمغان آورد. خلع حاکم پیشین، تدوین قانون اساسی، و اصول نوپدید درباره «گردش قدرت»، متفاوت از آنچه پیش از انقلاب، وجود داشته است. همه این پارامترها را در طول این چهار سال، در مصر شاهد بوده‌ایم. اما این همه ماجرا نیست. واقعیت آن است که انقلاب مصر، علی‌رغم همه اینها، از همان بدو شکل‌گیری، مخالفانی نیز داشته است. مردمی که به طور طبیعی، به هر انقلابی بدبین هستند و تحقق آن را لزوما به معنای برداشتن یک گام رو به جلو، تلقی نمی‌کنند. اتفاقا این نیز پدیده عجیب و غیرمنتظره‌ای نیست. چنین صف‌آرایی‌ای تقریبا در همه انقلاب‌های سراسری و گسترده، در سالهای نخستین رخ می‌دهد و کشورهای دیگری که تجربه انقلاب را از سر گذرانده‌اند نیز هریک به شکل خاص خود، چنین روزهایی را طی کرده‌اند.

کوتاه سخن آنکه، این موضوع که اصولا اجماعی کامل، بر سر درستی انقلاب و کارآمدی نظم پسا انقلابی در مصر، هنوز به وجود نیامده است؛ چندان خلاف انتظار نمی‌نماید. آنچه از انقلاب مصر، یک «نمونه عجیب» ساخته و آن را شایسته تفکر و تأمل قرار داده است؛ این است که انقلاب مصر، تا کنون به هیچ عنوان «پیروز» نداشته است.

شاید این نکته، عجیب به نظر برسد اما بسیار واقعی است. هیچ یک از نیروهای دخیل در صحنه سیاسی مصر، تا این لحظه نمی‌تواند در برابر سایر «مدعیان پیروزی» - هرچند یک پیروزی به غارت رفته باشد‌- مدعی یک «پیروزی تمام عیار» گردد. اشتباه نشود! منظور از «پیروزی تمام عیار»، برقراری یک «استبدادِ فاتح» نیست، چه آنکه بی‌تردید مطلوب انقلابیون مصر، هرگز چنین نبوده است زیرا چنین استبدادی را سال‌ها نظاره‌گر بوده‌اند. مراد من از غیاب یک «پیروزی تمام عیار» در انقلاب مصر آن است که تا‌کنون، هیچ نیروی سیاسی در مصر، موفق نشده است به «کانون توازنی» دست یابد که در آن نقطه، درباره نقش‌آفرینی نیروها و اراده‌های متکثر و بلکه متعارض انقلابی، توافقی وجود داشته باشد.

تحلیلگران، اغلب وقوع چنین پدیده‌ای را به «فقدان رهبری» در انقلاب مصر نسبت داده‌اند. بسیار شنیده‌ایم که از همان نخستین لحظات شکل‌گیری انقلاب، بسیاری نسبت به سرنوشت آن ابراز تردید و بدبینی می‌کردند، چرا که معتقد بودند انقلابی که «قوه رهبری» نداشته باشد؛ هرگز به سرانجام خوشی نمی‌رسد.

این البته از منظر «جامعه‌شناسی انقلاب»، ارزیابی صحیحی است. اما به نظر می‌رسد دشواری‌های پیش روی انقلاب مصر، از این نیز فراتر است. شاهد این موضوع نیز آن است که تا کنون دستکم دو رهبر نسبتا قدرتمند (مُرسی و السیسی) نتوانسته‌اند بر بحران موجود فایق آیند و مصر را از «انقلاب 25 ژانویه»، عبور دهند.آری! همه ماجرا این است. در مصر، هنوز از «انقلاب»، عبور نشده است. به نظر می‌رسد به این دلیل که در میان انقلابیون مصری، توافق گسترده‌ای در باب «لحظه پیروزی» وجود ندارد. البته 25 ژانویه، به صورت نمادین، لحظه پیروزی است اما چرا باید چنین باشد؟ این پرسشی است که در اذهان بسیاری از نقش‌آفرینان مردمی و سیاسی 25 ژانویه شکل گرفته است. «مبارک» باید می‌رفت. اما چرا؟ آیا چون او یک «اسلامگرا» نبود؟ یا چون او به «دموکراسی» میدان نمی‌داد؟ یا آنکه مثلا چون منافع ملی مصر را در همکاری با «رژیم اسرائیل» می‌دانست؟ خوب! در آن صورت، پس «مُرسی» چرا باید می‌رفت؟ ملاحظه می‌کنید که این شکل از ردیابی موضوع، ما را به پاسخی سرراست نمی‌رساند. به نظر می‌رسد تنها و تنها یک پاسخ «تاحدودی» مقبول، برای دورِ باطل مصر وجود دارد.

مصری‌ها از «پیروزی» خود، چیز چندان روشنی نمی‌دانند. آنها فقط می‌دانند که در 25 ژانویه 2011 «پیروز» شده‌اند؛ اما نمی‌توانند آن را «توضیح دهند». ولی آنها برخلاف «اسقف اعظم» نمایشنامه سارتر، به همین قانع نشده‌اند که «خبر» پیروزی را بشنوند.

آنها می‌خواهند تا بتوانند «پیروزی» را توضیح دهند. آن را از شکست، تمایز دهند و بتوانند آن را «نشان» دهند. و لذاست که در تقلای این خواست خود، مبارزه مداوم می‌کنند. اگرچه شرایط کنونی مصر، حاصل «کناره‌گیری» نیروهای حاکم بر مسند قدرت (اخوان و امنون السیسی) از تن دادن به این مبارزه است؛ آینده مصر اما در گروی میزان و چگونگی توفیق «مردم» در این مبارزه خواهد بود.

انتهاي پيام/ 4030 https://www.asrehamoon.ir/vdchmmn-.23nk6dftt2.html
نام شما
آدرس ايميل شما