تاریخ انتشار :يکشنبه ۹ شهريور ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۵۴
نهضت علمی به سبک پایتخت‌نشینی

به گزارش سرویس فضای مجازی عصرهامون ،وبگاه "مبتلا" نوشت:

این روز ها دور و برم پر است از آدم هایی که ادعای جان بر کفیشان برای انقلاب گوش فلک را کر می کند اما حاضر نیستند به خاطر ترویج گفتمان همین انقلاب حتی از تهران دل بکنند.

نه این که همه شان این گونه باشند ها! نه! اما اکثرشان آدم هایی هستند اهل بحث و نظر که روزگاری در اوج جوانی و در نبود امکانات آموزشی وادار به ترک دیار خودشان شده اند و به دنبال استاد و دانشگاه معتبر رنج دوری از اهل خانه را به جان خریده اند و پیه زندگی خوابگاهی را به تن مالیده اند و حسابی سرشان را گرم خواندن و شنیدن و نوشتن کرده اند اما همین که درسشان تمام شده همین امکانات علمی چنان دست و پایشان را بسته که بالکل فراموش کرده اند که نسبشان بر می گردد به شهری که در فقر علمی و فرهنگی دست و پا می زند و تشنه ی همین آدم های تحصیل کرده است.

حق هم دارند البته! آن کجا که به ازای میلیون ها نفری که هم زبان و هم دلت نیستند حداقل صد نفر مثل خودت دور و برت را گرفته باشند و برای هر خطی که می گویی کلی سلام و صلوات و به به و چه چه حواله کنند و تا تخصصی کسب کردی داوطلبانه پای درست بنشینند و حرفت را بشنوند و استاد خطابت کنند و آن کجا که مجبور باشی در خلا فکری و فرهنگی محض در به در دنبال مخاطب بگردی و حرفت را هزار مدل پیچ و خم و شاخ و برگ بدهی و در فهمیده نشدن های مکرر بغض کنی اما دست از تلاش بر نداری تا بالاخره حداکثر به اندازه ی انگشان دستت گوش شنوا پیدا کنی و اثری روی دل ها و ذهن هایشان نقش بزنی. آن کجا که مدام با همین صد نفر حشر و نشر داشته باشی و در گپ و گفت های دوستانه حرف های قلمبه سلمبه بزنی و بچه هایت را هم بازی بچه های همان صد نفر بکنی و برایشان مدرسه و مهدکودک سالم پیدا کنی و هوا برت دارت که مملکت پر است از حزب اللهی و آن کجا که حتی خانواده ات هم زبانت را نفهمند و مجبور باشی برای گفتن یه خط از حرف هایت هزار خط با دنیای آدم های نا آشنا همراهی کنی و بچه هایت را با بدبختی و بدون امکانات بزرگ کنی و تمام دل خوشیت این باشد که چند نفری را قدری با خودت همراه کنی.

معلوم است که ترجیح می دهی جای خانه های نه چندان کوچک شهرستان تن به یکی از قوطی کبریت های تهرانی بدهی و بین آدم های هم تیپ خودت و کلاس های رنگارنگ و استاد های متنوع باب میلت چرخ بزنی و به سالی یکی دوبار پدر و مادرت را دیدن بسنده کنی و عوضش هر روز آجری به آجرهای سوادت اضافه کنی و نان همین سوادت را هم بخوری و باکت هم نباشد که جوان های جویای علم شهر آبا اجدادی ات هم چنان مثل خودت یکی یکی ترک دیار می کنند و خوب هایشان هم چنان مثل تو تهرانیزه می شوند و پایشان بند پایتخت می شود و شهر تو بدون این که ذره ای سطح فرهنگش تکان بخورد هر روز خالی تر می شود و این به اصطلاح ابر شهر هر روز به آستانه ی انفجار نزدیک تر. آن وقت نشسته ای و در انتزاع محض می خواهی علم اسلامی تولید کنی و مسائل انقلاب را لابه لای کتاب ها و مقاله ها و همایش ها و نشست ها و هزار چیز باکلاس دیگر حل کنی!

صد رحمت به طمع مال و ثروت که حداقل احساس فرهیختگی با خودش به دنبال ندارد و داد از طمع سواد و استاد و چرخیدن با آدم های صاحب نام که ظاهر فریبنده اش حتی عذاب وجدانت را هم ساکت می کنند و نمی گذارد درونت فریاد بزند که اگرچه همیشه اول صفی های زودتر شهید می شوند اما تا شهید نشوند خط شکسته نمی شود. تا من و توی به اصطلاح شهرستانی سراغ شهرهایمان نرویم و قید این رفاه علمی فریبنده را نزنیم و زکات علم هایمان را تقدیم مستضعفین فکری و فرهنگی دور از پایتخت نکنیم و در سر و کله زدن با آدم هایی که درابتدا درکمان نمی کنند استخوان خورد نکنیم از دست هیچ پایتخت نشین دیگری کاری ساخته نیست!

خدایا... مارا از شر پابند امکانات شدن برهان لطفا!

 

انتهای پیام/5269

https://www.asrehamoon.ir/vdciw3aw.t1avr2bcct.html
نام شما
آدرس ايميل شما