تاریخ انتشار :سه شنبه ۱۱ شهريور ۱۳۹۳ ساعت ۰۷:۵۷
بهشته دختری که زندگی و امید را پس از زلزله و در زیر آوار پیدا کرد و امروز بهانه ای شد تا پس از سال ها روی ویلچر نشستن حرف هایش را به روایتی دیگر ورق بزنیم .
بهشته دختری که پاهایش را به زلزله هدیه کرد
بهشته دختری که پاهایش را به زلزله هدیه کرد
به گزارش سرويس اجتماعي عصر هامون،  بعضی دخترها را باید شناخت، بخصوص آنهایی که از جنس باران هستند و این شناخت کار ساده ای نیست! به آسایشگاه خیریه کهریزک رفتم تا از زندگی یکی از دختران این آسایشگاه را با او به روایتی تازه بنشینم .
 
 به سمت اتاق دختری که من او را فرشته ی بهشتی صدا میزنم، قدم گذاشتم، سه گلدان پشت پنجره ی حاکی از حضور او و هم اتاقی هایش فوضیه و حمیرا بود ،.نوری در چشمان بهشته محمدی جاری بود که تجلی از زیبایی درونش بود.نوری که از معصومیت و صبوری او حکایت می کرد، دستانش را گرفتم و با او تمام خاطراتش را مرور کردم .
 
 
*آسایشگاه خیریه کهریزک فرصتی به من داد تا استعدادهای خود را شکوفا کنم
 
 
بهشته محمدی یکی از مددجویان تحصیل کرده آسایشگاه خیریه کهریزک با مدرک کارشناسی حسابداری هستم که بعد از ورود به آسایشگاه  ، این مجموعه فرصتی به من داد تا استعداد تحصیلی خود را شکوفا کنم و بتوانم مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه شهر ری اخذ نمایم ونیز توانسته ام در رشته های ورزشی نظیر؛ تنیس روی میز مقام سوم قهرمان کشوری و مقام سوم انفرادی در مسابقات پایتخت های آسیایی در سال 89را از آن خود کنم هم چنین فعالیت در رشته تنیس را از سال 82 در مجموعه ورزشی پوریای ولی در آسایشگاه و زیر نظر عباس خاکی ، کارشناس تربیت بدنی و مسئول ورزش آسایشگاه شروع نمودم و در آن مو قع همزمان در واحد توان بخشی و کارگاه های آموزشی در بخش بافندگی با ماشین آلات مشغول به کار بودم و هم اکنون در واحد روابط عمومی آسایشگاه کهریزک مشغول به کار هستم.
 
 
*وقتی زمین لرزید مسیر زندگی ام تغییر کرد
 
 
من در یک خانواده شاد و پر جمعیت در روستای خاصه کول واقع در شهرستان رودبار متولد شده ام .پدر و مادرم علاوه برمن، مسئولیت بزرگ کردن 8 فرزند دیگررا به عهده داشتند که این خود کاری بسیارسخت و دشوار است و زمانی که به سختي هايي كه والدینم برايم كشيده اند فكر مي كنم انگار بيشتر از هرروز خود را مديون اشان  مي دانم.همه چيز در زندگیمان خوب بود.....
 تا خرداد ماه سال 69، من کلاس اول دبيرستان بودم و هنوز امتحانات خرداد ماه به پايان نرسيده بود. که ناگهان يک پس لرزه آمد، تا به خودمان آمدییم صداي مهيبي بلند شد و بعد انگار زمين و زمان زيرورو شد و دنياي من دگرگون ................
 
 
صداي خراب شدن خانه با صداي مهيب زلزله درهم آميخته بود خدا را صدا مي‌زدم فکر مي‌کردم دنيا به آخر رسيده و قيامت شده. به دنبال راه فرار بودم. خودم را تا نزديک در اتاق کشاندم اما آنجا بود که يک چيزي ريخت روي سرم و مرا به زمين پرت کرد. ديگر نفهميدم که در بود ،ديوار يا سقف!

متوجه نشدم که چه شد، فقط فهميدم که ديگر قدرت حرکت ندارم. چشم‌هايم پراز خاک شده بود و قادر نبودم چيزي ببينم. وقتي خواستم فرياد بزنم . دهانم را باز کردم گچ و خاک توي دهانم پر شد و قدرت حرف زدن را هم از من گرفت. ديگر فقط گوش‌هايم مي‌شنيد. نمي‌دانستم چه بلايي بر سر بقيه اعضاي خانواده‌ام آمده.زير آوار گير کرده بودم؛ عاجز و ناتوان و به اين فکر مي‌کردم که اگر کسي مرا پيدا نکند زنده به گور خواهم شد.....بی هوش شدم ودیگر هیچ نفهمیدم .
 
*از خدا خواستم که راهي جلوي پاي من قرار دهد

 
 
پدر و مادرم بعد از ده روز در بیمارستان شهر کرمان،مرا پیدا کردند. لحظه ایی که پدرم را ديدم حس کردم به اندازه 20 سال پير شده. تمام ريش‌ها و موهايش ، يکدست سفيد شده بود.  آن زمان بود که فهمیدم دچار عارضه نخاعی شدم و توانایی استفاده از پاهای خود را از دست دادم و دو برادر و یک خواهرم را زیر آوار از دست داده ام هزينه جراحي‌هاي پي در پي من خيلي زياد بود و وقتي پدرم به بيمارستان مراجعه مي‌کرد، مي‌گفتند اول بايد به حسابداري بروي و هزينه‌هاي عمل را پرداخت کني تا بيمار شما را به اتاق عمل ببريم.
 
 آن زمان ، ما همه چيزمان را از دست داده بوديم و روزهاي سختي را سپري مي‌کرديم. داغ چند عزيز روي دل پدر و مادرم بود و خانه‌اي که تبديل به ويرانه شده بود و بيماري من که باعث شده بود پدر و مادرم تمام مشکلات‌شان را فراموش کنند و به فکر معالجه من باشند! آن روزها ما دفترچه بيمه نداشتيم و هزينه‌ها فشار زيادي بر خانواده زلزله‌زده من تحميل مي‌کرد. من حدود 12 بار به خاطر زخم‌بستر عمل شدم اما عمل‌ها موفقيت‌آميز نبود و بعد از هر عمل نااميدتر مي‌شدم و نگران‌تر که مبادا پاهايم را قطع کنند.
 
قبل از آخرين عمل يک شب تا نيمه‌هاي شب گريه کردم و از خدا خواستم که راهي جلوي پاي من قرار دهد. وقتي خوابم برد، خواب دکتر بازرگان را ديدم که يک ملحفه سبز روي من کشيد. صبح روز بعد بود که يکي از دوستانم به من گفت که من يک دکتر آشنا در بيمارستان حضرت فاطمه(س) دارم، يک بار هم پيش او برو شايد نتيجه بگيري، خلاصه براي دوازدهمين بار زير تيغ جراحي رفتم و اين بار به لطف خدا، عمل موفقيت‌آميز بود و پاهايم قطع نشد.
 
*آسایشگاه خیریه کهریزک ودیعه ای به اسم امنیت و آسایش را به من هدیه داد
 
 
بعد از آن حادثه بود که از خانواده ام جدا شدم ....... حس دخترکی را داشتم که مادرش بیرون قطار ایستاده و دستش را برای خداحافظی بالا آورده و تکان میدهد و من نیز از پشت شیشه های قطار اشک ریزانمادر را صدا میزنم و با دستان مشتکرده ام بر شیشه ها میکوبم تا شاید قطار از حرکت بایستد.
 
در همان سال بود که قطار زندگی من مرا به سوی آسایشگاه خیریه کهریزک روانه کرد و ایننقطه ی شروع دوباره ی زندگی من بود.نقطه ای که یک دور باطل گرفتار شده و توانست پوچی را از من بگیردو مرا به روشنایی نزدیک کند.
 
آسایشگاه کهریزک ودیعه ای به اسم امنیت و آسایش را به من هدیه داد.کهمن این لطف را عنایت خدا پس از معلولیتممی دانم چرا که به این وسیله توانستم  استعدادهای  خود را بشناسم و به پاس داشتن کرامات انسانی همانند یک انسان موفق بیاندیشم . زندگی کنم و به مراتب عالی علمی و ورزشی دست پیدانمایم .
 
 
*کمی بیشتر قدر آرامش و حق حیات را بدانم

 
 
بارها و بارها شنیده و گفته ایم که خواستن ، توانستن است. اما در عمل می بینیم که در بسیاری از موارد چنین نیست و با آنکه می خواهیم اما نمی توانیم " گویا میان خواستن تا توانستن و به ثمر رسیدن فاصله ای از زمین تا آسمان وجود دارد و با خود می گوییم این فاصله را با چیزی می توان پر کرد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 
 
برای پر کردن این فاصله ها و پیمودن پله های موفقیت آمیز ما نیاز به خانه تکانی ذهن داریم و به ایمان به معجزه خداوند،از ماکیان گرفته تا دشت و کوه ، گل ها تا رودخانه ها ، همه بازتاب معجزه آفرینش هستند و ما باید خود را آماده دریافت این معجزات کنیم و آرام آرام درون خود را زیبا کنیم و من تجربه هایی نابی را در آسایشگاه کسب نمودم که کمی بیشتر قدر آرامش و حق حیات را بدانم که این هدیه عظیمی از جانب خداوند بزرگ به انسان است.
 
 
بهشته و نیز بهشته های دیگر نیز تنها نگران آینده اشان هستند ،آنها  می پندارند که یک انسان کامل هستند فقط فرق شان با دیگران ، یک ویلچر است که هیچ تاثیری بر روی پیشرفت آنها نمی گذارد .
 
 
آرزویشان این است که روزی بتوانند همانند دکتر حکیم زاده  گروهی را به سرپرستی خود در آورند و از لحاظ اشتغال زایی و مناسب سازی شهرها و دانشگاه ها و مدارس و هم چنین ساختمان ها از لحاظ طراحی توجه ویژه ای به این قشر شود تا لطمه ای به حضور اجتماعی اشان وارد نشود.
همراهان همیشگی ما بیائید کمک کردن به  دیگران را از افتخارات خود بدانیم چراکه بخشیدن بخشی از آرامش است و به دیدار این عزیزان برویم . راه دیدار به آنها خیلی دور نیست  همین نزدیکی ها نگاهی در انتظار دیدار شماست. نگذاریم که کلامشان و نفس های گرمشان در سینه حبس شود و بوی تنهایی بگیرد. در انتظار مناسبت نباشیم و بیائید خودمان این دیدار را ایجاد کنیم.
 
 گزارش از معصومه نزاکت الهیاری

انتهای پیام/4030 https://www.asrehamoon.ir/vdcjoyei.uqehozsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما