تاریخ انتشار :جمعه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۴ ساعت ۱۷:۵۲
دنیا بیش از حد برایش کوچک است، قد یک قبر، سالهاست که مشغول این کار است. با نگاه ماتش بهتر از هر کسی می داند دنیا محل گذر است و قرار نیست کسی بماند. می گوید برای زنده ها قبر می سازم نه مرده ها تا عبرت بگیرند، اما عبرتی در کار نیست.
حک پایان یک زندگی برقطعه ای تخته سنگ
حک پایان یک زندگی برقطعه ای تخته سنگ
به گزارش سرویس اجتماعی عصر هامون به نقل از زاهدانه، در انتهای خیابان غم گرفته بولوار اقبال لاهوری وحصاربیابان ناهمواروآفتاب سوزانی که می تابد،به آرامستان محمد رسول ا...(ص) نزدیک می شویم.در ابتدای آرامستان سمت چپ،تعدادی مغازه سنگتراشی خودنمایی می کند.اینجاتنها جای مرده ها نیست بلکه زنده ها هم در آن زندگی می کنند،آنها برای قبر اموات سنگ نشانی تهیه کرده که نام مرده ها رابرآن می تراشند وبه این طریق خرج زندگی شان را از میان مردمی که دیگردرمیان ما نیستند در می آورند.اینجا جاده ای است که ثروتمندترین افراد جامعه همچون فقیرترین آنها یک روزی از آن عبورکرده ودر قبری به اندازه دیگرقبرها می خوابند.درهیاهوی سکوت این آرامستان سنگ های نانوشته در کنار مغازه سنگتراش ها نگاهم رابه خود جلب کرد؛کسی چه می داند نام چه کسی بر روی آنها حک خواهد شد؟سنگهای سیاه وسفیدی که منتظرماهستندوامابرای ما چه رنگ سنگی انتخاب خواهندکرد.سیاه یاسفید؟ کلمات با هجاهای مختلف تکرار و تکرار می شود. بغض در گلوها می شکند. چه بدرقه نامبارکی برای مسافران ایستگاه آخر.
به مناسبت روز کارگر به سراغ پیرمردی زحمت کشیده که شغلش سنگتراشی است می رویم،همانگونه که سنگ سخت را که در برابر هنرش تسلیم شده بادقت خاصی تراش می دهد بااوبه گفتگو می پردازیم.
عظیم نارویی پیرمردی که برای کسب روزی حلال در زیر آفتاب سوزان با لبخندی که برلب دارد نشان می دهد دنیا بیش از حد برایش کوچک است، قد یک قبر، سالهاست که مشغول این کار است. با نگاه ماتش بهتر از هر کسی می داند دنیا محل گذر است و قرار نیست کسی بماند. می گوید برای زنده ها قبر می سازم نه مرده ها تا عبرت بگیرند، اما عبرتی در کار نیست. دستش کار می کرد و عرق بر پیشانیش جمع شده بود، با هر حرکت دستش بروری نوشته های حک شده سنگ قبر احساس می کردم تمام غم روزگار را بر روی زمین می کوبد.
چندسال داری؟ازچه سالی کار دررشته سنگ تراشی را آغاز کرده ای؟
60 سال سن دارم .زمان جنگ بود که بدنبال کاربودم تا اینکه بامردی اصفهانی آشناشدم که کارهای مربوط به تدفین شهدا را انجام می داد از آن زمان به بعد تقریبا33 سال است که مشغول بکارسنگتراشی برای اموات الخصوص شهدای استان هستم.
به نظرت آنهایی که برای سفارش سنگ پیش تو می آیند ازسروظیفه وتکلیف است یا برای حفظ آبرو و عذاب وجدان؟
هستند تعدادی که برای وظیفه می آیند.بیشتر کسانی که برای پدر ومادر خودسنگ خریداری می کنند اما اکثرا برای حفظ آبرو وبرگزاری مراسم که به نوعی کلاس بگذارند سنگ سفارش می دهند.
تابحال سنگ برای عزیرترین فردزندگیت تراشیده ای؟
بله .برای پدر،برادر وخواهر.اینکاربرایم زیاد سخت نبود چون روایت ها راباورکرده ام که خواه ونخواه همه بایدطعم مرگ را بچشند.
از مرگ راحت تر صحبت می کنی؟
هرلحظه بیاد خدا ومرگ ناگهانی هستم.وقتی اموات را می آورند اینجا در تدفین جنازه ها شرکت می کنم،اینها را که می بینم درس عبرت می گیرم روزی ما هم خواهیم مرد.حال وقتی در محیطی کار می کنی که مدام با مرده ،نام وتاریخ دقیق وروز ولادشان سروکارداری،صبح هنگامی که در مغازه را بازمی کنی باسنگ های قبر مردگان مواجه می شوی ،وقتی با مرگ ومردن 100قدم بیشتر فاصله نداری خوب مرگ هم برایت معمولی می شود.
می خواهم یک سوال کلیشه ای بپرسم اما این سوالات از یک سنگتراش قبر برایم تازگی دارد،کلماتی را که می گویم برایشان یک جمله بگو.
خدا: محکم جواب می دهدخداهمیشه در همه جا حضور دارد.
مرگ: می خندد ،خنده ای از ته دل و می گوید مرگ حق است همانگونه که آنرا برداشت کنیم به سراغمان می آید.
عشق: عشق به خداراقبول دارم ...
بااینکه کارت غم آور است علت لبخندروی لبت چیست؟
خوب راستش رابخواهی هر چیزی که عادت شود برایت بی تفاوت می شود از طرفی اگر همیشه بیاد خدا وفرارسیدن هرلحظه مرگ خویش باشیم آن وقت لزومی ندارد با هر غم دنیا غمناک شوی واشک بریزی.
بعداز 120سال دوست داری چه کسی سنگ قبرت را بتراشد؟
عمردست خداست. من سنگ قبرنمی خواهم آن چیزی که خواهان آن هستم رضای خداست.تکه سنگ ساده وکوچکی که فقط مشخص کند این قبر مال من است برایم کافیست.
یک آرزو؟
خداوند از من راضی وخشنود باشد همین وبس.
سوال هایم بااوتمام شد وعازم رفتن شدم. اما یاد آدمهایی می افتم که به مالشان می نازند ؛سانتافه، کمری، لپ تاپ و موبایل و ... اینجا واسطه ای برای پارتی بازی وسنجش اعمال نیست. همین چیزهایی که خیلی ها در دنیا به آن فخرفروشی می کنند و خود را تافته جدا بافته می دانند.
دیگر به هیچ چیز نمی توانم فکر می کنم . این جمله را تا خروج از ایستگاه آخر با خودم زمزمه می کنم: زندگی بافتن یک قالی ست، نه همان نقش و نگاری که خودت می خواهی، نقشه را اوست که تعیین کرده، تو در این بین فقط می بافی، نقشه را خوب ببین، نکند آخر کار، قالی زندگیت را نخرند.
انتهای پیام/9031 https://www.asrehamoon.ir/vdcjoaem.uqea8zsffu.html
نام شما
آدرس ايميل شما