تاریخ انتشار :دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۰۹:۵۴
در آن لحظات وقتی به من پیشنهاد اهدای اعضای بدن او را دادند نمی‌توانستم تصمیم بگیرم، اما یاد روزهایی افتادم که با حسرت از بیماران مرگ مغزی یاد می‌کرد که اعضای بدنشان را اهدا کرده بودند.
به گزارش سرويس اجتماعي عصر هامون، اتاق بخش پیوند بیمارستان مسیح دانشوری این بار میزبان مادری فداکار بود. مادری که با اهدای اعضای بدنش زندگی دوباره‌ای به 5 مادر بیمار داد. صدای گریه‌های ملیکای دو ساله که بهانه مادر را می‌گرفت اشک را بر چشمان همه نشانده بود. کسی رفتن او را باور نداشت.

مریم زنی مهربان و عاشق دخترش بود. همه می‌دانستند نمی‌تواند لحظه‌ای دوری از ملیکا را تحمل کند. اما این بار سرنوشت او را در مسیری قرار داد تا فرشته‌ای باشد برای نجات مادرانی که کودکانشان سال‌هاست در انتظار بازگشت آن‌ها به خانه هستند.

هربار که ماجرای اهدای اعضای بیماری را می‌شنید آرزو می‌کرد که سرنوشتی مشابه آن‌ها داشته باشد و بتواند مرهمی برای دردهای بیماران باشد.

ساعتی بعد پیکر این مادر فداکار با بدرقه دختر 2 ساله‌اش به اتاق عمل رفت تا سایه چند مادر دیگر بالای سر فرزندانشان باقی بماند.

عین‌الله قوتی پدر مریم که باور نداشت نوه 2 ساله‌اش برای همیشه سایه مادر را از دست داده است پس از امضای برگه رضایتنامه اهدای عضو در بخش پیوند بیمارستان مسیح دانشوری گفت: «دخترم خیلی زود به آرزویش رسید. 32 بهار را پشت سر گذاشته بودو دو سال قبل وقتی مادر شد آنقدر خوشحال بود که احساس می‌کرد همه دنیا را به او داده‌اند. سال 74 وقتی در دانشگاه همدان پذیرفته شد دوری او را می‌توانستم تحمل کنم ولی مریم دور از من و مادرش 4 سال در آنجا درس خواند و مهندس شد. همیشه به او افتخار می‌کردم. مریم دختر بسیار مهربان و بخشنده‌ای بود و وقتی ماجرای بخشش اعضای بیماران مرگ مغزی را می‌شنید به آن‌ها غبطه می‌خورد.



یک بار هم وقتی از تلویزیون خبر اهدای عضو عسل بدیعی بازیگر سینما را شنیدیم مریم گریه کرد و گفت خوش به حال او که با مرگش جان چند انسان دیگر را نجات داد و کاش من هم مانند او می‌توانستم این‌گونه مرگ باشکوهی داشته باشم.»

این پدر درحالی که نوه 2ساله‌اش را در آغوش گرفته بود ادامه داد: «وقتی ازدواج کرد و به همراه همسرش به تهران آمد دلمان بیشتر برای او تنگ می‌شد. بعد از به دنیا آمدن ملیکا می‌گفت احساس مادر بودن خیلی شیرین است. دختر کوچکش همه زندگی‌اش شده بود و در کنار او و همسرش احساس خوشبختی می‌کرد.»



این معلم بازنشسته از روزی که دخترش دچار مرگ مغزی شد این‌گونه گفت: «چند روز قبل سرمای شدیدی خورده بود و با تجویز پزشک آمپول به او تزریق کردند. روز بعد سردرد شدیدی گرفت و همراه همسرش به درمانگاه رفت، اما مقابل در درمانگاه حالش به‌هم خورد و روی زمین افتاد.

بلافاصله او را به بیمارستان رضوی منتقل کردند و از آنجا با آمبولانس به بیمارستان شهید فیاض بخش و از آنجا به بیمارستان بقیه‌الله منتقل شد. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد.

پزشکان به ما گفتند که پارگی یکی از رگ‌های مغز مریم باعث سکته مغزی او شده است. شنیدن این خبر شوک بزرگی برای ما بود. ملیکا در بیمارستان بهانه مادرش را می‌گرفت و نمی‌دانستیم چگونه او را متوجه مرگ مادرش کنیم.»

پدر مریم ادامه داد: «‌در آن لحظات وقتی به من پیشنهاد اهدای اعضای بدن او را دادند نمی‌توانستم تصمیم بگیرم، اما یاد روزهایی افتادم که با حسرت از بیماران مرگ مغزی یاد می‌کرد که اعضای بدنشان را اهدا کرده بودند.

می‌دانستم که او هم همین آرزو را داشت. تصمیم سختی بود، اما وقتی با همسر و دامادم موضوع را مطرح کردم همگی قبول کردند.

می‌دانم که اعضای بدن دخترم جان افراد دیگری را نجات خواهد داد و آن‌ها را دوباره به آغوش فرزندانشان باز می‌گرداند.

تنها خواسته ما این است که در آینده با کسی که قلب دخترمان به او پیوند زده خواهد شد آشنا شویم. ملیکا از شیر مادرش تغذیه می‌کرد و او تنها یادگار دخترمان است. می‌خواهیم هر وقت برای مادرش دلتنگی کرد با شنیدن صدای قلب او آرام بگیرد و بداند که مادرش فرشته نجاتی بود که جان چند بیمار را نجات داد.» /ایران

انتهای پیام/ 4030 https://www.asrehamoon.ir/vdcefz8n.jh8fni9bbj.html
نام شما
آدرس ايميل شما