تاریخ انتشار :دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۳:۰۷
گزارش عصر هامون بیان میکند،"شیعه و سنی" روز قدس در کنار هم برای اعلام انزجار از جنایت های صهیونیست ها در کنار هم حاضر می شوند.
شیعه و سنی روز "قدس"پر شور تر از هر سال حضور دارند
شیعه و سنی روز "قدس"پر شور تر از هر سال حضور دارند
 لحظه به لحظه به روز جهانی قدس نزدیک می شویم،آخرین جمعه ی ماه مبارک رمضان که امام خمینی (ره) آنرا با نام قدس مبارک تر ساخته و اتحاد و انسجام مسلمانان را طی آن مستحکم تر نموده است، در این روز مردم ایران و مسلمانان و آزادی خواهان سراسر جهان به خیابان ها آمده و حمایت بی دریغ خود از امت واحده اسلامی و قدس شریف را فریاد می زنند ،این درحالی است که سران فلسطینی قصد دارند مذاکرات سازش با صهیونیسم جهانی را از سر بگیرند،از اینرو به میان مردم رفتم تا از آنها بپرسم با اینکه برخی سران فلسطینی از ادامه مبارزه ناامید گشته و قصد دارند تن به سازش دهند،بازهم مردم حاضرهستند در حمایت از فلسطین به مبارزه ادامه دهند؛ گزارش زیر ماحصل این گفت و شنودهای خواندنی است.
گرمای گاه بیش از چهل درجه زاهدان مرا از تهیه گزارش روزانه پشیمان ساخت پس برآن شدم تا شب هنگام گشتی در شهر بزنم؛معمولا در ماه مبارک رمضان و پس از اذان و افطار تنها دو مکان پر رفت و آمد و شلوغ می توان در شهر یافت: پارک ها و فروشگاههای مواد غذایی.

 

راه افتادم تا به یک مواد غذایی بزرگ و شلوغ رسیدم،وارد فرودگاه شدم، چند نفری مشغول صحبت با فروشنده و چند نفری هم مشغول  گشت و گذار در فروشگاه بودند، فروشنده که او را آقا مهدی صدا می زدند با خوشرویی مرا پذیرفت و اجازه داد گفت و گویم را با مردم آغاز کنم، از آنجایی که ما ایرانی ها بطور ذاتی کارشناس مسائل سیاسی هستیم، بدون مقدمه بحث را با خود او آغاز کردم تا مشتری هایش ناخودآگاه و بر اساس همان تخصص ذاتی به بحثمان گرما ببخشند، از محمد آقا پرسیدم: خبر دارید که این جمعه آخرین جمعه ی ماه رمضان است؟ آهی کشید و گفت: وقتی به آدم خوش بگذره حساب ساعت ها و روزها از دستش می ره،چه زود گذشت این میهمانی باشکوه الهی؛ چه زیبا جملاتی در وصف این ماه مبارک، باورم نمی شد فروشنده ای که دقایقی پیش سر ۵۰۰ تومان با مشتری چانه می زد اکنون این چنین عارفانه رمضان را وصف کند، از او پرسیدم: خبر هم داری مکمل این سه هفته عشق و شورو مهمانی چیست؟ پاسخ داد: نه والا.

آقای بهادری یکی از شهروندان اهل سنت که از ابتدای بحث از معطل ماندنش بدلیل گفت و گوی من و محمد آقا حرص می خورد رو به محمد آقا کرد و گفت: منظورش روز جهانی قدس شریفه، خبرنگاره دیگه، مگه می شه رویداد مهمی توی کشور در شرف وقوع باشه و سرو کله این خبرنگارا پیدا نشه،آقا محمد که انگار اشتباهی بزرگ کرده است،سرش را انداخت پایین و گفت: خدا ببخشه ما رو که ما اینجا در آسایش و امنیت زندگی می کنیم و یه عده مسلمون بغل گوشمون دارن تیکه پاره می شن، من که از گرفتگی حال محمد آقا هم به شوق آمدم و هم غصه دار خواستم لب به سخن باز کنم که محمد آقا پیش دستی کرد و برای فرار از غمی که اورا دربر گرفته بود گفت: خب چیکار می تونیم بکنیم واسشون،بخدا اگه اجازه جهاد میدادن اولین نفر من بودم که مغازه رو می سپردم دست شاگردا و می رفتم جهاد.
برای اینکه در شاد کردن فضا کمکی کرده باشم یکی از شاگردان را صدا زدم و به او گفتم،اگر به اوستا اجازه جهاد بدهند قول می دهی از مغازه اش بخوبی نگهداری کنی و شاگردی امین باشی؟ پسرک که مسلم نام داشت لبخندی زد و گفت: نه!
- چی ؟ نه؟ چرا؟
- مسلم پاسخ داد؟ چون خودم زودتر از ایشان به جهاد خواهم رفت.
- صدای خنده از جمع کوچک مان به هوا برخواست، مرحبا به هوش و غیرت این پسر، آقای بهادری که پایه ی ثابت جمع ما شده بود گفت: مگه حتما باید اسلحه دست گرفت و جنگید؟ همین که با علم و عملمون به اسلام و مسلمین خدمت کنیم از هزار بار جهاد بهتره؛ مسلم که شیطنت و معصومیت در چشمانش موج می زد پرید وسط حرف و گفت: نه آقا جهاد و جنگ یه چیز دیگه ست.
محمد آقا چشم غره ای به محمد رفت و گفت پسرجان!اول یاد بگیر به بزرگترت احترام بزاری بعد ادعای بزرگی کن، که آقای بهادری در تکمیل سخنان آقا محمد افزود: این جمعه روز قدسه اگه می خوای سهمی در آزادی قدس داشته باشی بیا حضور خودت رو نشون بده،اینجوری به قول ما جوونای اول انقلاب مشتتو می زنی دهن آمریکا.

 بار دیگرصدای خنده ی جمع به هوا برخواست، از دوستان جدیدم وداع گفتم و راهی نزدیکترین پارک محل شدم.
سرشب ماه رمضان هیچ تفاوتی با شب های معمولی در پارک های شهر نداشت، مانند همیشه شلوغ، پر از کودک و پیر و جوان، خانواده هایی که در گوشه گوشه ی پارک بساط تخمه و آجیل و آشپزی شان براه بود، تصمیم گرفتم تا انتهای این پارک زیبا را قدمی زده و نفسی بکشم،هنوز به انتها نرسیده چند جوان با تیپ های ورزشکاری نظرم را جلب کرد، به سرعت خود را به آنها رساندمو باب بحث را گشودم.
جوانان این زمانه چه دیر اعتماد می کنند، پس یک دوره کامل گزینش و پاسخ به پرسش هایشان پیرامون هویتم حاضر شدند به گفتگویی با من نشسته و عکسی بگیرند.

یکی از آنان که محمد امین نام داشت در پاسخ به این سوالم که با وجود سازش برخی سران فلسطین با صهیونیستها هنوزهم به طرفداری از فلسطینیان در راهپیمایی شرکت می کنی؟ گفت: حساب مردم فلسطین از برخی سران سازشکار جدا است، ما در حمایت از مردم فلسطین و قدس شریف به خیابان ها آمده و فریاد اعتراض می کشیم، حمایتی از جانب ما برای سران سازشکار نیست.
از محسن آن دیگر دوست جدیدم پرسیدم نظر شما چیست؟ که پاسخ داد: گذشته از فلسطین این گونه اعتراضات، اعتراض به تمامیت استکبار در جهان است، نه تنها فلسطین که جهان را می خواهیم از سلطه ی ظلم رها سازیم.

بی پرده پرسیدم: می توانید: که پاسخ داد، من سنم به اول انقلاب قد نمی دهد اما از پدرم شنیده ام آن سال ها هم عده ای مثل شما می گفتند مگر می شود؟مگر می توانیم؟ که اکنون دیدند هم پیشرفت ایران حاصل شد هم توانستیم به قدرت اول منطقه تبدیل شویم.

جوابم را گرفتم و با آنها خداحافظی کردم.

پاسخ هایی که شنیده بودم آنچنان به هیجانم آورد که تصمیم گرفتم دل به دریا زده و روز بعد نیز به میان مردم رفته و گزارشی مفصل تهیه نمایم.

در راه بازگشت به منزل در میان صدها فروشگاه تعطیل،به لباس فروشی زیبایی رسیدم که زیبایی اش نشان از سلیقه ی فروشنده اش داشت، باز از همان فکرهای فلسفی اندیشیده و گفتم بدون تردید این پوشاک زیبا متعلق به بانویی هنرمند است، از فیلم های ماه رمضانی تلویزیون که در منزل انتظارم را می کشیدند گذشتم و راهم را به طرف فروشگاه کج کردم، درکمال ناباوری فروشنده نه تنها خانم نبود بلکه جوانی سیستانی بود که لبخند لحظه ای از لبانش محو نمی شد، همچنین باز درکمال ناباوری فروشگاهش را پر از مشتریانی دیدم که در میان انبوهی از لباس قدم می زدند، از فروشنده یا مالک فروشگاه(نفهمیدم چه سمتی در فروشگاه دارد) اجازه ی عکس برداری گرفتم که به شرط رعایت احترام و حق تصویر برداری از مشتریان پذیرفتند، پس ازپایان کارم بدون اینکه توضیح دهم که هستم! و قصدم چیست! پرسیدم: جمعه ها هم فروشگاه باز است؟
- همه ی جمعه ها جز ماه رمضان.
- چرا؟
- همیشه که کار الویت نیست،ماه رمضان ماه میهمانی خداست و جمعه هم روز میهمانی ما ایرانی ها،اگر شب های جمعه در این چهار هفته به دست بوسی بزرگان و اقوام نرویم که صله رحم چه می شود؟
- گفتم:خب حالا روزهای جمعه چه می کنی؟
- هستم اما اگر می خواهی بدانی این جمعه کجا هستم، بیا راهپیمایی.
از اینهمه ذکاوت یکه خوردم و تازه دلیل زیبایی بی نظیر فروشگاه را دریافتم.
بدون معطلی گفت: شما خبرنگارها بدنبال اخبار جنجالی و چالشی هستید، اما ما مردم بدنبال حقایق گاه خیلی معمولی،اما آنچه هم برای شما جذاب است،هم برای ما و هم آنطرف آبی ها، این است که چگونه مردمی از سرتاسر دنیا حاضرند کار و زندگی شان را رها کرده و در گرمای ۵۰ درجه با زبان روزه آنهم در روز تعطیل چندین ساعت پیاده روی کنندو شعارهای ضد استکبار بدهند، بدنبال پاسخ نباش، سال هاست که بزرگترین اندیشمندان غربی در پاسخ به این پرسش درمانده اند و تنها کاری که از آنان ساخته است،انتشار افاضات پوچ و بی دلیل است.

- دست این فروشنده ی حکیم را بی آنکه بپرسم نامش چیست فشردم و به احترامش تعظیم کردم و بدرودگفتم.

 صبح امروز، با نشاطی متفاوت تر از هر روز از خواب برخواستم،می دانستم این مردم آنقدر با صفا و مهمان نواز هستند که مرا به محافل خود راه ندهند، نیت کردم گزارشم را از اولین واحد صنفی که به آن رسیدم آغاز کنم، از قضا به تعمیرکار فعال محله مان برخوردم.
چند باری برای تعمیر اتومبیلم به او مراجعه کرده بودم اما هنوز نامش را نمی دانستم،فرصت را غنیمت شمرده و دل به دریا زدم و گفتم:
-سلام!
- اجازه هست چندتا سوال و یک عکس از شما بگیرم؟
- شما؟
- خبرنگارم، خبرنگار پایگاه خبری عصر هامون.
- بله بفرمایید درخدمتم.
- شما در راهپیمایی این هفته شرکت می کنید؟
بله حتما.
- فکر نمی کنید پاسخ بله شما بخاطر خبرنگار بودن من است؟
- نشد دیگه قرار نیست زبون روزه ای و اول صبح کاری هم روزه مو باطل کنم هم صبحم رو بی برکت!
- حرف حساب جواب نداره، خب چرا شرکت می کنید؟
- وقتی توی تلویزیون می بینم چه ظلم و کشتاری توی این کشورهای عربی رواج داره، وقتی می بینم خودمون توی امنیت و زن و بچه مون راحت رفت و آمد می کنن اما اونا باید به یه یهودی از خدا بی خبر توی کشور خودشون صدتا جواب پس می دن، استخونام می لرزه، به سختی خودمو کنترل می کنم تا اشکم سرازیر نشه، فعلا که دستم بسته ست و نمی تونم کمکی بهشون کنم همین شرکت در راهپیمایی ها حداقل کاریه که ازم برمیاد.
از ایشان در کمال احترام تشکر کردم واز تعمیرگاه کوچک شان آرام آرام فاصله گرفتم، با خود اندیشیدم اگر همین تنها جواب را در گزارشم بیاورم دهن عالم کفر را بسته و به تماشای اینهمه زیبایی و احساس مسئولیت نشاندم شان.
گزارش: حسین بزی https://www.asrehamoon.ir/vdch.mnkt23n6wftd2.html
نام شما
آدرس ايميل شما

محمد رسول
سلام.
زیبا بود.
واقعا زاهدانی ها از این حرفا بلدن بزنن؟