تاریخ انتشار :يکشنبه ۱ دی ۱۳۹۲ ساعت ۰۸:۵۸
چون ارادت خاصي به حضرت علي (ع) داشتيم سعي كرديم تمامي نام‌هاي پسرهايم را از نام ايشان بگيرم. هيچ چيز مال من نيست. هر چه هست، از آن خداست.
تربیت سه فرزند شهید هدیه "پری" به انقلاب
تربیت سه فرزند شهید هدیه "پری" به انقلاب
به گزارش عصر هامون، خانه‌ات بوي عطر گلهاي بهاري داشت. با صفا و صميمي ما را پذيرفتي. گرماي وجودت بيشتر از آتش بود و آرامش صدايت بيشتر از آبهاي جاري، اكسيژن كه هيچ، من با تو نفس كشيدم. در نفست بوي عشق بود. همه‌ي زيباي‌هاي عالم از تو شروع مي‌شود. مادر...
از پسران شهيدت پرسيدم؟:  از وفاداري‌هايشان گفتي و از گذشت و ايثارشان، گفتي در خانه تنهايي، پسرانت اصرار مي‌كنند به خانه‌ي آنها بروي اما دلت با فرزندان شهيدت است. مطمئن باش آنها تنهايت نمي‌گذارند. آن زمان كه جلوي قاب عكسها‌يشان اشك مي‌ريزي و برايشان از دل‌تنگي‌هايت مي‌گويي آنان حضور دارند.
تو آنها را نمي‌بيني و آرزو مي‌كني كاش دستانت را مي‌گرفتند تا اين قدر احساس تنهايي نكني و آرزو مي‌كني شبها به جاي خفتن در زمين با آنها در آسمانها باشي. برايمان از زندگيت گفتي:«كه: پري خيريه‌هستم. سيزده ساله بودم که با عليمراد ارجمندي كه آن زمان كارمند ارتش بود ازدواج كردم.
مردي كه سي و نه سال از او بزرگ تر بود، اما قلبي رئوف داشت و در دستگيري از ضعيفان و مستمندان همتا نداشت.
بعد از ازدواج از شهر زابل به ايرانشهر مهاجرت كرديم و آنجا ساكن شديم. به لطف وعنايت پروردگار صاحب هفت فرزند پسر شدم. بنام‌هاي نيك‌مراد، عليرضا، محمد علي، حسينعلي، عباسعلي، غلامعلي و حسنعلي
چون ارادت خاصي به حضرت علي (ع)داشتيم سعي كرديم تمامي نام‌هاي پسرهايم را از نام ايشان بگيرم.
وقتي اولين پسرمان به دنيا آمد، سيدي كه همه ي روستاييان او را قبول داشتند، آمد و تو گوشش اذان گفت و به خاطر اينكه عليمراد، مراد دلش را گرفته بود و بعد از پنجاه و سه سال به آرزويش رسيده و بچه دار شده بود، اسم پسرمان را نيك مراد گذاشت. حاج آقا چند گاو قرباني كرد. چند روز همه ي روستاييان را مهمان كرده بود و غذا مي داد.
خدا مالك دارايي و فرزندان ماست. هيچ چيز مال من نيست. هر چه هست، از آن خداست.
او به تحصيل بچّه ها بسيار اهميّت مي داد و همسر و كودكانش كه از مهر و محبّت و توجه پدر و مادر سيراب بودند، همه ي وقت خود را صرف مطالعه مي كردند. فرزند دومم عليرضا عضو بسيج شد. نگهباني مي داد و شب ها نمي آمد. با آنكه در دبيرستان تحصيل مي كرد، اما وظيفه اش را هم خوب انجام مي داد.همچنين در طرح‌هاي سازندگي با جهاد‌سازندگي همكاري مي‌كرد اولين كتابخانه را در روستايمان ‌(روستاي كيخا) ايجاد كرد وهمه كتابهاي آنجا را تهيه و در اختيار بچه‌هاي روستا گذاشت خيلي به من و پدرش احترام مي‌گذاشت و اكثر كار‌هاي كشاورزي را انجام مي‌داد او شب عيد قربان سال ۱۳۶۰ به همراه دوستانش براي محافظت از مسجد آقا‌بزرگ زابل هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسيد. آن‌زمان افراد ضد انقلاب و اشرار به مساجد حمله مي‌كردند .
پسرهايم از همان كودكي شيفته‌ي ائمه بودند و هميشه در مراسم‌هاي عزاداري شركت مي‌كردند .
شب در خواب ديدم كه بانويي سبز پوش به خانه‌ي ما آمد و برايم قرآن تلاوت مي‌كند. از خواب كه بيدار شدم عرق سردي تمام بدنم را گرفت. نيمه‌هاي شب در مسجد آقابزرگ تير اندازي مي‌شود و تيري به قلب عليرضا اصابت مي‌كند و ايشان در همان نيمه شب به شهادت مي‌رسند. روز عيد قربان مانند حضرت ابراهيم فرزندم را به خدا هديه دادم.
پسر سومم محمد علي بود. بسيار صبور و اهل نظافت بود درسش را در حوزه اميرالمومنين ايرانشهر به اتمام رسانده بود، به زابل آمد و چون خيلي دوست داشت به جبهه برود از او خواستم كه بماند تا برادرش نيك‌مراد از جبهه باز گردد و بعد او برود. اما او اصرار زياد داشت، با توجه به علاقه زيادش متقاعد شدم كه اجازه دهم برود. همراه چند نفر از دوستانش عازم جبهه‌هاي حق عليه باطل شدند.

از راست به چپ: شهید ماشالله دهدشتی، شهید حسن پناهی، شهید سید عباس حاج سید حسن، محمد علی ارجمندی، محسن صفری، اکبر کبیری، صالح حریریان
فرمانده‌اش حاج احمد خسروي در مورد محمد علي مي‌گفت او جواني بسيار بي‌باك بود كه در دل دشمن و به استقبال مرگ مي‌رفت. در عمليات كربلاي پنج، كه منطقه به شدت گلوله باران مي‌شد گلوله‌هاي آرپي‌جي، تمام شده بود رو كردم به رزمنده‌ها و گفتم يكي داوطلب برود و گلوله بياورد و اين محمدعلي بود كه رفت برايمان گلوله آورد. آن شب محمدعلي شيفت نگهباني داشت زمان شيفتش به پايان رسيد بايد رزمنده‌ي ديگري نگهباني مي‌داد به سنگر كه آمد ديد كه آن رزمنده خوابيده است از فرمانده خواست تا خودش به جاي آن رزمنده نگهباني دهد با اينكه بسيار خسته بود اما بسيار اصرار داشت و فرمانده قبول كرد. ساعت از نيمه شب گذشته بود كه سنگرش مورد اصابت دشمن قرار گرفت و محمد‌علي به شهادت رسيد. يادم است وقتي پيكر اورا آوردند دست‌ها و پاهايش و حتي سرش از بدنش جدا شده بود و آن لحظه به صبوري حضرت زينب فكر مي‌كردم و اين امر مرا صبورتر مي‌كرد.
در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: قبل از شهادت محمّدعلي، خواب ديدم كه آمده است توي حياط. لباس سبز تنش بود و درجه داشت. نگاهش كردم.
گفتم: محمّدعلي چه خوب كردي آمدي.
گفت: فراموش كرده بودم خداحافظي كنم. آمدم از شما خداحافظي كنم و بروم.
از خواب بيدار شدم. صلوات فرستادم. دلم گواهي مي داد كه او ديگر برنمي گردد. از همان شب فهميدم شهيد مي شود تا اينكه بعد از عمليات كربلاي ۵ خبرش را آوردند. او را در روستاي كيخا دفن كرديم.
شهادت و فراق فرزندان همان قدر كه براي مادر دشوار بود، براي حاج عليمراد هم سنگين و طاقت فرسا بود. چقدر تاب آورده و حسرت كشيده بود تا صاحب فرزند شود و قد كشيدن و آمدن و رفتن آن ها را ببيند، اما وقتي خبر شهادت محمّدعلي را آوردند، صبور و بي هيچ حرفي براي تشييع، او هم ميان مردم حاضر شد. پري، دومين فرزندش را هم قرباني خاك وطن كرد. عليمراد يك سال پس از شهادت محمدعلي (سال۱۳۶۶ ) فوت كرد و از آن پس، پري مسئوليت پنج فرزندش را به تنهايي به عهده گرفت.
فرزند چهارمم حسين علي مدير كل حراست ثبت احوال زاهدان بود. او براي برادرانش جانشين پدر بود. خوش رفتار و خوش مرام بود وقتي وارد كار در ثبت احوال شد به او گفتم مادر جان مواظب باش مال حرام حتي يك سر سوزن در زندگيت وارد نشود تا بچه‌ها صالح و درست بزرگ شوند.شهيد حسينعلي چهار فرزند دارد او پدري دلسوز براي فرزندانش بود برادري فداكار براي برادرانش و همكاري مهربان براي همكارانش بود. هرچه از خوبي‌هايش بگويم باز هم كم گفته‌ام.
اين جا افغاني ها از مرز مي آيند و چون نمي توانند در ايران سكونت داشته باشند، دنبال شناسنامه ي جعلي هستند تا هويت ايراني دروغين داشته باشند. گويا چند بار به ثبت احوال مراجعه كرده بودند. بچّه هايم را با شير حلال خودم و لقمه ي حلال پدرشان بزرگ كرده ام. من و همسرم هيچ وقت كار خلاف نكرده ايم تا بچّه ها ياد بگيرند. گويا محمّدعلي پيشنهاد افغاني ها را قبول نكرده بود. آن ها دوباره و چندباره پيشنهاد پول داده بودند. حسين علي قبول نكرده بود. اسفند ۸۳ آمد و گفت چند نفر از كساني كه شناسنامه ي ايراني مي خواهند، مرا تهديد به قتل كرده اند. . گفتم: « مادر جان، مراقب خودت باش ».
گفت: «با لقمه ي حرام بزرگ نشده ام كه حالا لقمه ي حرام » از گلويم پايين برود. هر كاري كنند، من از مقررات تخلف نمي كنم. اجازه تخلّف را به ديگران هم نمي دهم.»
او رفت، درحالي كه من دلشوره داشتم و هميشه ترس از اين داشتم كه روزي اين افراد خلافكار و شرور او را به شهادت برسانند. روزهاي آخر فروردين گويا دوباره به او پيشنهاد رشوه داده بودند و او نپذيرفته بود. دهه فاطميه هر سال ده روز را روضه مي‌گيريم و مردم در خانه جمع مي‌شدند آن روز مثل سالهاي گذشته من روضه داشتم آنروز آخرین روز اتمام روضه ام بود سال ۱۳۸۳ وقتي اداره تعطيل مي شود و او راه مي افتد تا به خانه بيايد، به طرف او تيراندازي كرده بودند. گلوله به گردن و سينه اش خورده بود و او را با تن زخمي و خونين به بيمارستان رسانده بودند؛ به تهران اعزامش كرديم، زخم ها شديد و مداوا بي فايده بود و روز چهارم ارديبهشت ۱۳۸۴ به شهادت رسيد.
قبل از شهادت حسينعلي هم خواب ديدم كه ديوار خانه شكافته شد و مردي نوراني به داخل خانه آمد و حسينعلي را صدا زد و او را با خود برد.
 
مادر شهیدان گفت: داغ فرزند خيلي سخت هست ولي من هر سه آنها را به انقلاب اسلامي تقديم كردم. اين، بزرگ ترين افتخار يك مادر است. حتي وقتي آن ها بچه بودند، هميشه آرزو داشتم، آدم هايي شريف، درستكار و راستگو باشند و جز در راه حق، به راه ديگري نروند. من از آن ها راضي ام. اميدوارم خدا هم اين قرباني هاي راه اسلام را از ما قبول كند.
گوارايشان باد شربت شيرين شهادت قسم بر«ن و القلم و مايسطرون» كه نمي توانيم بنويسيد حرمت و شأن واقعي‌شان را.
انتهای پیام/9031 https://www.asrehamoon.ir/vdcf0jdj.w6dvxagiiw.html
نام شما
آدرس ايميل شما