تاریخ انتشار :سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۴۲
تیر مستقیم دشمن بعثی به سینه اش می نشنید و مرگ را جلوی چشمان خود می بیند دکترها شانس زنده ماندش را یک درصد اعلام کرده بودند اما دست تقدیر باعث می شود “مهرعلی” زنده بماند و همین تقدیر هم او را امروز در شمار جانبازان 8 سال دفاع مقدس قرار داده است.
برخی از مسئولین ارزش جانباز را با درصدش می سنجند/جانبازانی که در جنگ همه چیز خود را گذاشته اند حالا در کوچکترین مسائل زندگی خود هم مانده‌اند
به گزارش عصرهامون، هرچند دردها و مشکلات زیاد است اما ما افسردگی و فشار روحی نداریم، چون کسی که با خدا معامله کرده دیگر همه‌چیز را از او طلب می‌کند". آنها هنوز دغدغه مشکلات مردم و اجتماع را دارند و از مسائل اصلی جامعه فاصله نگرفته‌اند.
هر ساله و هم زمان با میلاد حضرت ابوالفضل العباس(ع) که در تقویم به نام روز جانباز نامگذاری شده است بهانه ایست برای تکریم مقام جانبازان انقلاب اسلامی و یاد کردن از حماسه ها و ایثارگری های آنان. اما در کنار تکریم یاد این عزیزان شاید بهترین فرصت برای مرور برخی از مشکلاتشان و سختی‌هایی که می‌کشند نیز همین روز جانباز باشد. یعنی روزی که بیشتر از دیگر ایام سال نامی از جانبازان برده می‌شود.
جانبازان فارغ از مجروحیت خود، هر کدام برای دسته‌ای از جانبازان بیشترین مشکلات یا بیشترین دردها را به نسبت سایر جانبازان قائل هستند. آن‌ها با همرزمان و دوستان خود که امروز رنجی از جانبازی را از آن خود کرده‌اند مرتبا برخورد دارند و با مشکلاتشان آشنا هستند. و همین برخورد با دیگر جانبازان آن‌ها را به نتیجه می‌رساند که کدام دسته از همسنگرانشان امروز رنج بیشتری را متحمل می‌شود.



 مهرعلی گنجعلی مجرد بود که از چابهار یعنی دورترین نقطه از میدان جنگ عزم نبرد در مقابل کفار را کرد و با اینکه کارمند شیلات چابهار بود راه جبهه را در پیش گرفت و امروز با افتخار از آن دوران می گوید و حالا هم با رانندگی تاکسی به قول خودش چرخ زندگی را می چرخاند تا شرمنده خانوده اش نباشد او حرف های زیادی از بی توجهی مسئولین به جانبازان هم دارد. همان‌هایی که ارزش یک جانباز را با میزان درصدش می‌سنجند!
گنجعلی که به دنبال تصویب درصدهای جانبازی‌اش نرفته است و به گفته خودش همین درصدی که امروز هم به وی تعلق گرفته به صورت غیابی و با پیگیری دخترش صادر شده است از روزگاری می‌گوید که به عنوان یک جانباز خجالت می‌کشید در مقابل خانواده شهدا دست زن و بچه‌اش را بگیرد و در خیابان قدم بزند چه برسد به اینکه مدارکی برای اثبات مجروحیت هایش جمع کند،گفتگوی تفصیلی عصرهامون با این جانباز در ادامه می خوانیم.

در چابهار کلمه جنگ برای مردم نامفهوم بود!
خودم هم نفهمیدم چطور شد که به جبهه رفتم. جوّ آن موقع طوری بود که آدم احساس تکلیف می‌کرد، چابهار کارمند بودم اصلا آنجا  کسی نمی فهمید جنگ یعنی چه و این کلمه نامفهوم بود؟! یک روز به پدرم زنگ زدم و از تصمیم خود برای حضور در جبهه گفتم و در حالی که انتظار مخالفت پدرم را داشتم او گفت: «نمی شود ننگ اشغال کشور را تحمل کرد با کمال میل با حضور تو در جبهه موافقم و این سخن پدرم انگیزه من را دو چندان کرد.»



عشق به وطن من را به جبهه کشاند/ نمی خواستیم انقلاب را از دست بدهیم
اگر جبهه هم رفتیم دنبال مادیات نبودم هزینه راه را پدرم تقبل می کرد سه برادر بودیم و این افتخار را دارم که برای دفاع از میهنمان در جبهه حضو داشتیم و حتی جانباز هم شدیم عشق به وطن من را به جبهه کشاند، انقلاب را نعمتی می دانستیم و نمی خواستیم به این راحتی از دست بدهیم.
از ته دل آهی می کشد و ادامه می دهد جانبازان در واقع کسانی که تا دیروز برای دفاع از نظام همه چیز خود را گذاشته بودند حالا در کوچکترین مسائل زندگی خود هم مانده‌اند.
چه کسی امروز باید به مشکلات آن‌ها رسیدگی کند؟ این‌ها حرف‌ها و دردهایی است که اگر روز جانباز و هفته جانباز گفته نشود دیگر چه زمانی باید آن را بازگو کرد؟

بعض خود را فرود می خورد و از مشکلاتش می گوید شرمنده خانواده ام هستم گاهی اثرات جانبازی آنچنان بر من غلبه می کند که اعضای خانواده ام را کتک می زنم اما  بعدا که حالم بهتر می‌شود، چشمان گریان همسر و فرزندانم را که می بینم شرمنده آنها می شوم.
جانباز گنجعلی گرچه با دردهای بی‍شمارش از جراحت‌های جنگی دست و پنجه نرم می‌کند، اما با آرامش خاصی از بچه های لشگر 41 ثارالله می گوید: شهید کریمپور، شهید میرحسینی و شهید پودینه از هم رزمانم بودند بنده هم همیشه آماده ام به دوستانم بپیوندم.



از حاج قاسم سلیمانی درس های زیادی گرفتم
البته موفقیت های لشگر 41 ثارالله مرهون فرماندهی توانمند بود، از حاج قاسم سلیمانی درس های زیادی گرفتم که مهمترین آن فداکاری و معرفت بود او جدای از اینکه یک فرمانده باشد یک معلم بود.
ما در جبهه یک خانواده بودیم بچه ها مخلص بودند، تنها جایی که احساس آرامش می کردم جبهه بود، اثرات جانبازی باعث شده برخی از دوستان قدیمی خود را امروز نشناسم.
24 ساعت قبل از عملیات همیشه بیاد ماندنی ترین لحظات جبهه بود، ما به رهبر لبیک گفته بودیم و تا آخرش هم عهد بسته بودیم پا پس نکشیم.



در ایام مجروحیت لحظه لحظه آرزوی شهادت می کردم
او از ماجرای مجروحیت خود می گوید: سال 65 در عملیات کربلای 5 و در منطقه شلمچه هدف دو گلوله مستقیم قرار گرفتم که یکی از سینه ام خارج شد و دیگری در کتفم باقی ماند.


در ایام مجروحیت و بستری شدنم در بیمارستان خیلی عذاب کشیدم، بعد از مصدومیت بنده را با هلیکوپتر به رشت منتقل کردند و از آنجا با آمبولانس به بیمارستان امام علی (ع) تهران و بعد از آن به چند بیمارستان دیگر منتقل شدم اما کمبود تجهیزات باعث شد در آن مدت خیلی عذاب بکشم و خدا می داند لحظه لحظه آرزوی شهادت می کردم.

دکترها شانس زنده ماندنم را یک درصد اعلام کرده بودند
بسیار درد می کشیدم و در بیمارستان خانم مسنی جویای احوالم شد و موضوع مجروحیت بنده را به گوش خانواده ام رساند، پدر و بردارم 24 ساعته بر بالیم حاضر شده بود، همان موقع هم دکترها به آنها گفته بود شانس زنده بودن علی یک درصد است.


در جبهه سیستانی و بلوچ مطرح نبود

بچه های اهل سنت جوانمردانه در میدان جنگ مبارزه می کردند، در جبهه سیستانی و بلوچ مطرح نبود، در عملیات کربلای 5 چند روز چیزی نخورده بودیم آنجا هم عشق به ولایت و رهبری بود که بچه ها را سرپا نگه داشته بود.
در عملیات کربلای 3 و 5 والفجر 8 ، عملیات بیت المقدس و ... حضور فعال داشتم اما بادنجان بم آفت نداشت و شهادت قسمتم نشد، آرزوی داشتم شهید شوم تا شهادت هم رزمانم را نبینم اما گویا لایق نبودم.

 

به من می گفتند آچار فرانسه
در جبهه همه کاره بودم به قول بچه ها «آچار فرانسه» آرپیجی زن، دوشیکا چی و ... چون شاگرد دکتر چمران بودیم به جنگ چریکی کاملا تسلط داشتم.
گنجعلی می گوید همه جبهه پر از خاطرات خوب بود اما بدترین لحظاتم در جبهه شهادت دوست صمیمیم آقای هراتی بود که روی دستان خودم شهید شد.
سال 68 و با مجروحیت به خواستگاری رفتم، خیلی ها گفتند این اعصاب درست و درمانی ندارد اما پدر همسر بنده موجبات این ازدواج را فراهم کرد.

برخی مسئولین جانبازان را از یاد برده اند
مردم هوای جانبازان را دارند اما برخی از مسئولین گویا جانبازان را از یاد برده اند، از مسئولین گله ندارم، اما کاش کلاه خود را قاضی می کردند، 10 تا 12 نفر در خانه بنده حضور دارند واقعا گاهی در دخل و خرجم می مانم.

 
دلم برای خنده های پدر تنگ شده است
دختر این جانباز در ادامه این گفتگو می گوید: دلم برای خنده های پدر تنگ شده است سختی های زندگی توان پدرمان را طاق کرده است همه مشکلات در مادیات خلاصه نمی شود گاهی یک دیدار چند دقیقه ای مسئولین هم خنده را بر لبهای پدر می نشاند اما...
به پدرم افتخار می کنیم که در راه دفاع از کشور جانباز شده است، شرافتمندانه زندگی کردیم اما وقتی می گویم فرزند جانبازیم همه می گویند شما که خیالتان برای کار و استخدام راحت است اما کاش می دیدند که علی رغم تحصیل، فرزندان پدرم بیکار هستند.


دنبال پست ریاست نبودیم اما مسئولین بنیاد شهید ما را پس زدند
برادرانم همه بیکار هستند دنبال پست ریاست هم نبودیم اما مسئولین بنیاد شهید هر بار به نحوی ما را پس زدند، خیلی ها درد دل خانواده گنجعلی را شنیدند و حتی وعده هم دادند اما این وعده ها فقط وعده ماند.
 

انتهای پیام/ 7250
https://www.asrehamoon.ir/vdci35av.t1a552bcct.html
نام شما
آدرس ايميل شما