تاریخ انتشار :چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۱۲
پدر شهید با بیان اینکه مجید تنها 8 سال داشت، گفت: فرزندم در حالی که با دوستانش در راهپیمایی علیه رژیم طاغوت شرکت کرده بود به ضرب گلوله ناجوانمردانه عمال طاغوت قطع نخاع شد.
مجید 8 ساله کوچکترین جانباز انقلاب/ قطع نخاع یادگار رژیم طاغوت بر گردن کودکی معصوم
به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت عصرهامون، شهید مجید جان آبادی کودک 8 ساله ای بود که در روز های انقلاب در سیستان و بلوچستان همچون سایر دوستانش به جای حضور در مدرسه در راهپیمایی بر علیه رژیم طاغوت شرکت می کرد.
اول دی ماه 58 بود که با دوستانش در راهپیمایی بر علیه رژیم طاغوت حضور پیدا کرده بود که به ضرب گلوله ناجوانمردانه عمال طاغوت از ناحیه گردن مجروح که این مجروحیت منجر به قطع نخاع وی شد.
غلام جان آبادی در گفت و گو با خبرنگار ایثار و شهادت عصرهامون، با بیان اینکه مجید در محیط مدرسه هم مانند محیط خانواده و محله دوست داشتنی بود، گفت: رفتار او با همشاگردی ها و بچه های محل فوق العاده مودبانه بود به طوری که رفتار مجید همیشه زبانزد همسایه ها و فامیل بود.
وی ادامه داد: اول انقلاب بود که دکتر یزدی به سیستان و بلوچستان آمده بود و خیابان ها شلوغ بود مجید نیز با دوستانش برای راهپیمایی رفته بود که در خیابان با شلیک گلوله جانباز شد.
پدر شهید جان آبادی با بیان اینکه مجید کوچکترین جانباز انقلاب بود ، افزود: وی بر اثر گلوله رژیم طاغوت 70 درصد جانباز شده بود که 29 دی ماه 63 در سن 13 سالگی دعوت حق را لبیک گفت و به شهادت رسید.
وی با بیان اینکه 5 فرزند دارد و مجید فرزند سوم بود، تصریح کرد: مجید 5 سال و 8 ماه بعد از قطع نخاعی زنده بود تمام تلاش خود را برای ادامه زندگی اش کردم تهران، مشهد، اصفهان، کرمان و همه جا برای درمانش مراجعه کردم بنیاد شهید هم بارها او را به تهران اعزام کرد اما اثری نداشت.
جان آبادی ادامه داد: یک شب که حالش بد شد او را به بیمارستان بردم که وقتی بهبود یافت دوباره از ما خواست که او را به خانه بیاوریم  تا نیمه های شب شوخی می کردیم که حالش دوباره بد شد و او را به بیمارستان منتقل کردیم.
پدر شهید در ادامه گفت: ساعت 12 شب در بیمارستان بودیم که از خواب بیدار شد و رو به من گفت" بابا چیزی بگویم ناراحت نمی شوی؟" گفتم" بگو بابا جان " گفت "تو برای من زحمت زیادی کشیدی همه جا برای درمانم رفتی اما اثری نداشت".
پدر شهید با بغض ادامه داد: مجید گفت"مرد و مردانه چیزی بگویم ناراحت نمی شوی" گفتم" بابا جان وظیفه بوده بگو ناراحت نمی شوم" گفت: امشب شب آخر زندگی ام است" گفتم" مجید جان ،بابا جان خدا نکند"
پدر جانباز 70 درصد ادامه داد: ساعت یک ربع به یک بود که شروع کرد اشهدش را خواند و گفت خدایا راضی ام به رضای تو ناراحت شدم به او آب دادم آب را که خورد شهید شد.
انتهای پیام/
https://www.asrehamoon.ir/vdchwvnw.23ni6dftt2.html
نام شما
آدرس ايميل شما