تاریخ انتشار :يکشنبه ۲۰ فروردين ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۴۵
گزارش دلگان پرس از زندگی " تنها شهید زنده" ایران (بخش اول)؛

"سید نورخدا" التیام بخش روح و روان" زهرا"/اینک "کبری" مرزبان است

"شهید زنده" سیدنورخدا موسوی در درگیری با گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی و در دفاع از مردم مظلوم سیستان و بلوچستان به مقام جانبازی 100 درصدی نائل آمد.
"سید نورخدا" التیام بخش روح و روان" زهرا"/اینک "کبری" مرزبان است
به گزارش عصرهامون به نقل از  دلگان پرس، دخترک بلوچ از من سراغ شهید زنده لرستانی را می گرفت، فکر می کردم اشتباه گرفته است، اصرار بر ادعایش مرا واداشت تا نام "شهید زنده لرستانی" را در اینترنت جستجو کنم.
حق با او بود "سیدنورخدا موسوی"، تنها شهید زنده وطن، جانباز صددرصدی بود که 9 سال است در کما به سر می برد. مرزبانی که در حوالی منطقه "لار" سیستان و بلوچستان در رویارویی با گروهک تروریستی عبدالمالک ریگی تیر قناسه به سر او اصابت کرده و مجروح شده بود.
چند روز بعد، مدیر مسوول دلگان پرس نیز از آرزوی دیدار با این شهید زنده و نذر پرستاری از شهید زنده گفت. دنبال فرصتی بودم که با نزدیک شدن به بهار 96، این فرصت برای من فراهم هم شد.

من عازم دیاری بودم که او پای رفتن نداشت، مرا مأمور گزارشی کرد، خاص سیستان و بلوچستان، سرزمینی که خون سید نورخدا در آن جا برای دفاع از آن به زمین ریخته شده بود. سرزمینی با صدها کیلومتر فاصله زمینی با این منطقه، اما فاصله این مردم با "سید نور خدا" نزدیک است.
بیم آن که با بردن نام سیستان و بلوچستان، خاطره ی آن روزها در این روزهای بهاری خاطرِ خانواده "سیدنورخدا موسوی" را بیازارد، پای رفتنم را لنگ می کرد، ولی من قول داده بودم و بایستی تا قبل از بازگشت به دلگان، به دیدار این "شهید زنده" می رفتم. 
پس از پرس وجوهای فراوان، شماره تماسی از همسر "شهید زنده" را یافتم، تلفن که بوق می خورد، افکارم چون خوره مرا می خورد: "با بهانه ای ترا رد خواهند کرد!" 
ولی صدایِ گرم «کبری»، همسر شهید سید نور خدا، چون دوستی قدیمی که تو را به تازه کردن دیدار می خواند، همه آن تردیدها را از یاد برد و اشتیاقم را فزون تر کرد.
به کوچه خانه " سیدنورخدا موسوی" که رسیدم، کبری دم در ایستاده بود، محو آرامش و خستگی ناپذیری این زن شده بودم، او حرف می زد و من او را ثبت می کردم.
گویی خدا از آغاز برای "کبری" نشانه فرستاده بود، او را برای عمری فداکاری پرورش داده بود؛ ولیمه عروسی را صرف عزای برادر شوهر کرده بود. سید، فرزندانش را به کبری سپرده بود و خود راهی دیاری شده بود که دزدان امنیت مردم مظلوم آن جا را نشانه گرفته بودند، سید برای ادای خمس و زکات تن راهی دیار سیستان و بلوچستان شده بود و به قول خودش می خواست بدنی حلال داشته باشد.

شب حادثه است و تیرهای قناسه دشمن آماده ی شلیک به مرزبانان، سید مرخصی دارد، همسنگرش برای کاری باید به شهرستان برود، با آن که "کبری" و فرزندان منتظر هستند، سید پیش قدم می شود و آن شب را هم مرزبانی می کند تا تاریخش برای همیشه ثبت شود.
اما 17 اسفند 87، تولد دیگری برای کبری است، زنی که هر که او را از نزدیک ندیده باشد، ممکن است با ترحم از وی یاد کند ولی کبری خود را خوشبخت ترین زن دنیا می داند، از تولد دوباره اش می گوید؛ از انرژی معجزه آسایش و امنیت و همچنین از افتخار پرستاری "شهید سید نور خدا" می گوید.
مانده بودم از قهرمانی نورخدا بپرسم، از افسانه ی عشق این دو بپرسم، از راز صبوری "کبری" پسر، پدر را ققنوس می داند که از عشق سوخت و با عشق جان گرفت، ضربان قلب پدر، التیام بخش روح و روان "زهرا" است.
به اتاق " نور خدا"  که می روم، عطر شهید در فضا آکنده است، قناسه هم نتوانسته بود چشمانِ سید مرزبان را ببندد. گویی هشیار بود و با چشمانش اطراف را می پایید، اینک "کبری" مرزبان است...

ادامه دارد...
گزارش از زهرا امیری
انتهای پیام/8306 https://www.asrehamoon.ir/vdcefz8o.jh8xni9bbj.html
منبع : دلگان پرس
نام شما
آدرس ايميل شما